امروز: جمعه, ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ / قبل از ظهر / | برابر با: الجمعة 18 شوال 1445 | 2024-04-26
کد خبر: 1342 |
|
تاریخ انتشار : 13 آبان 1391 - 2:26 | ارسال توسط :
ارسال به دوستان
پ

کتاب دیوار نوشته فروغ فرخزاد بخش1 عنوان کتاب : ديوار نویسنده : فروغ فرخزاد گناه گنه كردم گناهی پر ز لذت كنار پيكری لرزان و مدهوش خداوندا چه می دانم چه كردم در آن خلوتگه تاريك و خاموش در آن خلوتگه تاريك و خاموش نگه كردم بچشم پر ز رازش دلم در سينه بی تابانه […]

کتاب دیوار نوشته فروغ فرخزاد بخش1

عنوان کتاب : ديوار

نویسنده : فروغ فرخزاد

گناه

گنه كردم گناهی پر ز لذت

كنار پيكری لرزان و مدهوش

خداوندا چه می دانم چه كردم

در آن خلوتگه تاريك و خاموش

در آن خلوتگه تاريك و خاموش

نگه كردم بچشم پر ز رازش

دلم در سينه بی تابانه لرزيد

ز خواهش های چشم پر نيازش

در آن خلوتگه تاريك و خاموش

پريشان در كنار او نشستم

لبش بر روی لب هايم هوس ريخت

زاندوه دل ديوانه رستم

فرو خواندم بگوشش قصه عشق:

ترا می خواهم ای جانانه من

ترا می خواهم ای آغوش جانبخش

ترا  ای عاشق ديوانه من

هوس در ديدگانش شعله افروخت

شراب سرخ در پيمانه رقصيد

تن من در میان بستر نرم

بروی سينه اش مستانه لرزيد

گنه كردم گناهی پر ز لذت

در آغوشی كه گرم و آتشين بود

گنه كردم میان بازوانی

كه داغ و كينه جوی و آهنين بود

***

رؤيا

با امیدی گرم و شادی بخش

با نگاهی مست و رؤيائی

دخترك افسانه می خواند

نيمه شب در كنج تنهائی:

بی گمان روزی ز راهی دور

می رسد شهزاده ای مغرور

می خورد بر سنگفرش كوچه های شهر

ضربه سم ستور بادپيمايش

می درخشد شعله خورشيد

بر فراز تاج زيبايش

تار و پود جامه اش از زر

سينه اش پنهان به زير رشته هائی از در و گوهر

می كشاند هر زمان همراه خود سوئی

باد … پرهای كلاهش را

يا بر آن پيشانی روشن

حلقه موی سياهش را

مردمان در گوش هم آهسته می گويند،

«آه . . . او با اين غرور و شوكت و نيرو»

«در جهان يكتاست»

«بی گمان شهزاده ای والاست»

دختران سر می كشند از پشت روزن ها

گونه هاشان آتشين از شرم اين ديدار

سينه ها لرزان و پرغوغا

در طپش از شوق يك پندار

«شايد او خواهان من باشد.»

ليك گوئي ديده شهزاده زيبا

ديده مشتاق آنان را نمی بيند

او از اين گلزار عطرآگين

برگ سبزی هم نمی چيند

همچنان آرام و بی تشويش

می رود شادان براه خويش

می خورد بر سنگفرش كوچه های شهر

ضربه سم ستور بادپيمايش

مقصد او خانه دلدار زيبايش

مردمان از يكديگر آهسته می پرسند

«كيست پس اين دختر خوشبخت؟»

ناگهان در خانه می پيچد صدای در

سوی در گوئی ز شادی می گشايم پر

اوست . . . آري . . . اوست

«آه، ای شهزاده، ای محبوب رؤيائی

نيمه شب ها خواب می ديدم كه می آئی.»

زير لب چون كودكی آهسته می خندد

با نگاهی گرم و شوق آلود

بر نگاهم راه می بندد

«اي دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زيبائی

ای نگاهت باده ئی در جام مینائی

آه، بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرائی

ره بسی دور است

ليك در پايان اين ره . . . قصر پر نور است.»

می نهم پا بر ركاب مركبش خاموش

می خزم در سايه آن سينه و آغوش

می شوم مدهوش.

باز هم آرام و بی تشويش

می خورد بر سنگفرش كوچه های شهر

ضربه سم ستور بادپيمايش

می درخشد شعله خورشيد

برفراز تاج زيبايش.

می كشم همراه او زين شهر غمگين رخت.

مردمان با ديده حيران

زير لب آهسته می گويند

«دختر خوشبخت! . . .»

***

نغمه درد

در منی و اينهمه زمن جدا

با منی و ديده ات بسوی غير

بهر من نمانده راه گفتگو

تو نشسته گرم گفتگوی غير

غرق غم دلم بسينه می طپد

با تو بی قرار و بی تو بی قرار

وای از آن دمی كه بی خبر زمن

بركشی تو رخت خويش ازين ديار

سايه توام بهر كجا روی

سر نهاده ام به زير پای تو

چون تو در جهان نجسته ام هنوز

تا كه بر گزينمش بجای تو

شادی و غم منی بحيرتم

خواهم از تو … در تو آورم پناه

موج وحشيم كه بی خبر ز خويش

گشته ام اسير جذبه های ماه

گفتی از تو بگسلم … دريغ و درد

رشته وفا مگر گسستنی است؟

بگسلم ز خويش و از تو نگسلم

عهد عاشقان مگر شكستنی است؟

ديدمت شبی بخواب و سرخوشم

وه … مگر بخواب ها به بينمت

غنچه نيستی كه مست اشتياق

خيزم وز شاخه ها بچينمت

شعله می كشد به ظلمت شبم

آتش كبود ديدگان تو

ره مبند … بلكه ره برم بشوق.

در سراچه غم نهان تو

***

گمشده

بعد از آن ديوانگي ها اي دريغ

باورم نايد كه عاشق گشته ام

گوئيا «او» مرده در من كاينچنين

خسته و خاموش و باطل گشته ام

هر دم از آئينه می پرسم ملول

چيستم ديگر، بچشمت چيستم؟

ليك در آئينه می بينم كه، وای

سايه ای هم زانچه بودم نيستم

همچو آن رقاصه هندو به ناز

پای می كوبم ولی بر گور خويش

وه كه با صد حسرت اين ويرانه را

روشنی بخشيده ام از نور خويش

ره نمی جويم بسوی شهر روز

بی گمان در قعر گوری خفته ام

گوهری دارم ولی او را ز بيم

در دل مرداب ها بنهفته ام

می روم … اما نمی پرسم ز خويش

ره كجا … ؟ منزل كجا … ؟ مقصود چيست؟

بوسه می بخشم ولی خود غافلم

كاين دل ديوانه را معبود كيست

«او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود

در نگاهم حالتی ديگر گرفت

گوئيا شب با دو دست سرد خويش

روح بی تاب مرا در بر گرفت

آه … آری… اين منم … اما چه سود

«او» كه در من بود، ديگر، نيست، نيست

می خروشم زير لب ديوانه وار

«او» كه در من بود، آخر كيست، كيست؟

***

اندوه پرست

كاش چون پائيز بودم … كاش چون پائيز بودم

كاش چون پائيز خاموش و ملال انگيز بودم

برگ های آرزوهايم يكايك زرد می شد

آفتاب ديدگانم سرد می شد

آسمان سينه ام پر درد می شد

ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد

اشگ هايم همچو باران

دامنم را رنگ می زد

وه … چه زيبا بود اگر پائيز بودم

وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم

شاعری در چشم من می خواند … شعری آسمانی

در كنارم قلب عاشق شعله می زد

در شرار آتش دردی نهانی

نغمه من …

همچو آوای نسيم پر شكسته

عطر غم می ريخت بر دل های خسته

پيش رویم:

چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر:

آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سينه ام:

منزلگه اندوه و درد و بدگمانی

كاش چون پائيز بودم … كاش چون پائيز بودم

***

قربانی

امشب بر آستان جلال تو

آشفته ام ز وسوسه الهام

جانم از اين تلاش به تنگ آمد

ای شعر … اي الهه خون آشام

ديريست كان سرود خدائی را

در گوش من به مهر نمی خوانی

دانم كه باز تشنه خون هستی

اما … بس است اينهمه قربانی

خوش غافلی كه از سر خودخواهی

با بنده ات به قهر چها كردی

چون مهر خويش در دلش افكندی

او را ز هر چه داشت جدا كردی

دردا كه تا بروی تو خنديدم

در رنج من نشستی و كوشيدی

اشكم چون رنگ خون شقايق شد

آنرا بجام كردی و نوشيدی

چون نام خود بپای تو افكندم

افكنديم به دامن دام ننگ

آه … ای الهه كيست كه می كوبد

آئينه امید مرا بر سنگ؟

در عطر بوسه های گناه آلود

رؤيای آتشين ترا ديدم

همراه با نوای غمی شيرين

در معبد سكوت تو رقصيدم

اما … دريغ و درد كه جز حسرت

هرگز نبوده باده به جام من

افسوس … ای امید خزان ديده

كو تاج پر شكوفه نام من؟

از من جز اين دو ديده اشگ آلود

آخر بگو … چه مانده كه بستانی؟

ای شعر … ای الهه خون آشام

ديگر بس است … اينهمه قربانی!

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 16
    1. نویسنده :نجفی

      نوشته های شعر خوبه 🙂

    1. نویسنده :پسر.جوان

      مطلب قابل تاملی بود.

    1. نویسنده :روز.روشن

      سایته خوبیه. از نوع نمایش گالریها لذت بردم. جالبه که عکسای سایت به این راحتی لود میشن.

    1. نویسنده :بهزاد.اندروید

      از زحمات تمام افرادی که در سایت پارسی وی فعالیت می کنن تشکر میکنم.

    1. نویسنده :آزاد

      نوشته های شعر جالب توجه بود. ممنون از زحماتتان.

    1. نویسنده :میهن.پرست

      عکسای بازیگران را بیشتر کنید.

    1. نویسنده :آرش.بهرامی

      تلاشتان قابل تقدیر و سپاس است. اما جای کار زیادی دارد.

    1. نویسنده :سارا.فرجی

      همیشه موفق باشید.

    1. نویسنده :سارا.شریفی

      سایت جالبیه خصوصن بخش سرگرمی و عکسهای خبری 🙂

    1. نویسنده :پسرک

      سبز و پایدار باشید…امیدوارم هیچ وقت سایت خوبتون مشکل پیدا نکنه

    1. نویسنده :yoohana

      موفق باشید.

    1. نویسنده :shahriyari

      مطلب قابل تاملی بود.

    1. نویسنده :سهمیه.بندی

      سایت خوبی دارید. مخصوصا نوشته کتاب دیوار نوشته فروغ فرخزاد بخش۱ جالب بود.

    1. نویسنده :کاظمی

      سایت کامل و خوبی دارین.

    1. نویسنده :Elyar.Soleimani

      سایت کامل و خوبی دارین.

    1. نویسنده :دانش

      کتاب دیوار نوشته فروغ فرخزاد بخش۱ خوبه!!!