به گزارش مجله فرهنگی صلح خبر فرهنگ > ادبیات – مهدیا گلمحمدی:سرهنگ اربعه، رفیق گرمابه و گلستان پدر، این اواخر تابستانها هم سردش میشد. مهرماه ژاکت و کاپشن میپوشید و آبانماه در خانه ییلاقیاش در درکه کرسی پهن میکرد. سرهنگ در يك كلام جمع اضداد بود. با هر گرگ بارانديدهاي مهربان بود اما گربه را پيش و مرغ را […]
به گزارش مجله فرهنگی صلح خبر
فرهنگ > ادبیات – مهدیا گلمحمدی:
سرهنگ اربعه، رفیق گرمابه و گلستان پدر، این اواخر تابستانها هم سردش میشد. مهرماه ژاکت و کاپشن میپوشید و آبانماه در خانه ییلاقیاش در درکه کرسی پهن میکرد.
سرهنگ در يك كلام جمع اضداد بود. با هر گرگ بارانديدهاي مهربان بود اما گربه را پيش و مرغ را كيش ميكرد.
بچه كه بودم ميگفتند با اتوي شلوارش ميتواني هندوانه قاچ كني الان اما سال تا سال حمام نميرفت و كوهنوردهاي دركه گاهي پول خرد جلويش ميانداختند. روي ديوار خانه و زير يك شمشير نظامي با آرم شاهنشاهي كلكسيوني از نشان و مدال داشت، خودش اما كلكسيوني از آه و ناله و زجهومويه و نقنق و عجز و لابه شده بود. بچه كه بودم يادم هست آناهيتا دختر سرهنگ طي چندماه و آهستهآهسته دچار سكوتي ابدي شد.
بعد شروع كرد به عروسك ساختن؛ عروسك باران. پيش از آن سكوت ابدي، آناهيتا ميان مهمانيهاي بيروح و سرد سرهنگ، يك تنه تمام همبازيهايم بود. برايمان قصه ميگفت. آواز ميخواند. حوصلهاش از هيچ كودك بازيگوشي سر نميرفت. ميگفتند 10سال آزگار او و پسر حميدخياط، نظاميدوز پادگان لويزان همديگر را ميخواستند.
سرهنگ اما راه ميرفته و ميگفته: خانواده حميد آه در بساط ندارند اما گوهر ميخوان، غلتون ميخوان، ارزون ميخوان. گويا يكبار سوزن حميدخياط لاي يكي از اوركتهاي سرهنگ جا مانده و او هم كينه خياط از همه جا بيخبر پادگان را به دل ميگيرد؛ كينهاي كاملا شتري. پس از آن مدام به آناهيتا گوشزد ميكرد كه دختر و پسر پنبه و آتش هستند.
زنش تعريف ميكرد تا دخترك دست به گوشي تلفن ميبرد سرهنگ ميگفت: «خاكه رو خاكه» كه يعني دارند پچپچ ميكنند و حتما پسر حميدخياط پشت خط است و گوشي را از دست آناهيتا ميكشيد. دخترك اين اواخر پوست و استخوان شده بود و فقط عروسك باران سوزن ميزد؛ سوزني كه شايد از لاي اوركت سرهنگ پيدايش كرده بود و در سكوتي زجرآور به تن عروسكها فرو ميكرد. تا همين امروز هم در خانه بيشتر دوست و آشناهاي سرهنگ، عروسكي پارچهاي و آويخته از شاخه درخت هست كه همگي يادگار آن روزهاي آناهيتا هستند.
آن سال قرار بود مشاسماعيل لحافدوز، همسايه زيرزمين خانه پدري براي سرهنگ لحاف طرح عقابي بدوزد و كرسي برايش علم كند. كمان پنبهزني و وسايلش را گذاشتم روي جيپ «كا ام» كه پدر خريده بود و با مشدي راهي دركه شديم. در راه مشاسماعيل تعريف كرد قديمترها مردمان تنگدست به جاي منقل آتش، چالهكرسي ميكندند.
برخي نيز از خاكههاي زغال گلوله درست ميكردند و به آن گوله هم ميگفتند. پرسيدم مشدي «خاكه رو خاكه» يعني چي؟ گفت ته منقل كرسي را گچ خيس كشيده، خاكستر الك ميكردند و خاكه زغال ميريختند، بعد آتش روي زغال گذاشته باد ميزدند، به لايهلايه خاكه و خاكستر و آتش را جابهجا كردن «خاكه رو خاكه» ميگفتند. وقتي رسيديم دركه، داخل خانه سرهنگ نرفته بازگشتم.
مرد عصا قورت داده دوران كودكيام، كمرش دو تا شده و از سرما گوشه اتاق كز كرده بود. در مسير بازگشت مشاسماعيل تعريف كرد در يك شب باراني جنازه آناهيتا و رضا را درحاليكه روي شاخه درختي در شمال لمبر ميخوردهاند، پيدا كردهاند. به خانه كه رسيدم عروسك باران آويخته از شاخه درخت خانهمان در باد ميرقصيد.
Let’s block ads! (Why?)
اگر خبر یا گزارشی دارید از بخش خبرنگاران صلح خبر برای ما ارسال نمایید.
قوانین خبرنگاران صلح خبر
- در صورت تمایل اعلام نمایید تا اخبار و گزارش ها با نام خود شما منتشر گردد.
- شما می توانید از بخش خبرنگاران صلح خبر، اخبار و گزارش های خود را ارسال نمایید.
- شما می توانید اخبار و گزارش ها را به ایمیل solhkhabar@yahoo.com ارسال نمایید.
- لطفا در ارسال اخبار و تصاویر و گزارش های خود قوانین و مقرارت را رعایت فرمایید.
- از ارسال مطالب خلاف عفت عمومی اکیدا خودداری فرمایید.
- از ارسال کاریکاتورهای توهین آمیز یا تصاویر موهن اکیدا خودداری فرمایید.
- رعایت کپی رایت در مطالب ارسالی الزامی است.
- در صورت مشاهده تخلف پس از تذکر ، حساب کاربر خاطی بلافاصله حذف می گردد.