به گزارش مجله سرگرمی صلح خبر برای حل این معماها باید ابتکار داشته باشید برترینها: چارلز یکی از خارق العادهترین افراد روی زمین است. زندگی او پر از مشکل و چالش بوده که توانسته شجاعانه از پس آنها بربیاید. اما متاسفانه در پیری نتوانست از سرنوشت وحشتناکش فرار کند. تعدادی از مشکلاتی که چارلز با […]
به گزارش مجله سرگرمی صلح خبر
برای حل این معماها باید ابتکار داشته باشید
تکلیف : معادله ریاضی زیر را بدون اینکه چیزی بنویسید یا عددی را حرکت دهید تصحیح کنید.
چارلز در نوجوانی عادت داشت تنها قدم بزند. یک بار در جنگل داخل چاهی افتاد که عمق آن ۳۰ متر بود. او برای خارج شدن، به سختی و باسرعت ۳ متر در روز از چاه بالا میآمد و شبها که خسته میشد دو متر پایین سر میخورد. اما بالاخره توانست خارج شود.
در ۲۰ سالگی دوستانش تصمیم گرفتند با او شوخی کند: آنها چارلز را دزیدند، لباس هایش را درآوردند و به یک ساختمان متروکه بدون هیچ پنجرهای بردند و در را قفل کردند. روی دیوار یادداشتی بود که شرط آزادی را روی آن نوشته بودند. در وسط اتاق لولهای (قطر آن حدود ۵ سانتیمتر و طول آن ۹۰ سانتیمتر) به کف بتنی اتاق چسبیده و یک توپ پینگ پنگ ته لوله بود. خارج کردن توپ از آن بدون ابزار غیرممکن بود، اما هیچ شیء دیگری در اتاق نبود.
وقتی دوستانش تازه کسب و کارشان را شروع کرده بودند، چارلز ثروتمند و عاشق دختری به نام ایرن شده بود. آنها ازدواج کردند، اما مشخص شد که ایرن او را فقط به خاطر پولش میخواهد. او سعی کرد چارلز را مسموم کند تا اموالش را به ارث ببرد. چارلز این را فهمید و از غذای سمی اجتناب کرد. بعد ایرن به او یک سیب داد اما چارلز گفت: «فقط به شرطی این سیب را میخورم که نصفش را خودت بخوری» ایرن سیب را نصف کرد، سهم خودش را خورد و هیچ اتفاقی برایش نیفتاد. اما وقتی شوهرش نیمی از سیب را خورد، ۲۴ ساعت به کما رفت. بعد از این سوء قصد ایرن دستگیر شد، اما چارلز جان سالم به در برد.
چارلز داروساز معروفی بود. حتی توانست دارویی برای یک بیماری لاعلاج ابداع کند. همکارانش به موفقیت او بسیار حسادت میکردند و تصمیم گرفتند او را بکشند و فرمولش را بدزدند. یکی از کارکنان آزمایشگاه به دفتر چارلز رفت در شب و به شکمش چاقو زد. چارلز او را شناخت، اما نتوانست تقاضای کمک کند. نگهبان در حال بررسی ساختمان در انتهای روز کاری چارلز را پیدا کرد و با آمبولانس تماس گرفت. یادداشت عجیبی هم در جیب قربانی بود که چهار عدد ۲۸، ۲۷ و ۵۷ روی آن نوشته شده بود. چارلز زنده ماند و چهار نفر از همکارانش مظنون به قتل شدند: جان، نیکولا، فلیکس و مایکل.
بعد از اینکه چارلز خوب شد، تصمیم گرفت باقی عمرش را در یک خانه دنج در حومه شهر بگذراند. پستچی نامهها و مکاتبات را به او میرساند، یک نفر غذاهایش را تحویل میداد و یک روزنامه رسان هر روز برایش روزنامه میبرد. روز جمعه پستچی برای تحویل نامه رفته بود که چارلز را در غرق خون دید که کف آشپزخانه افتاده است. او فورا با پلیس تماس گرفت. پلیس صحنه جرم را بررسی کرد و به این نتیجه رسید که چارلز به قتل رسیده است. روی میز چند بطری شیر، نان، قرص، کلید و روزنامه سه شنبه بود.
منبع : Bartarinha