در یکی از روایتهای مربوط به دیدار شمس و مولانا؛ دیداری که سرنوشت ادبیات و عرفان ایران را تغییر میدهد و ابعادی فرازمانی و فرامرزی پیدا میکند، آمده است که روزی مولانا سوار بر استری از بازار عبور میکرده که شمس، افسار استر را میگیرد و میگوید: «سؤالی دارم». مولانا میگوید: «بپرس» و شمس میپرسد: «مقام پیامبر بالاتر است یا بایزید؟»
مولانا جواب میدهد: «بایزید اگر سلطان شد بهواسطۀ این بود که تاج پیروی از پیامبر بر سرنهاده بود» و شمس در ادامه میپرسد: پس چرا پیامبر گفت: «ما عرفناک حق معرفتک» اما بایزید گفت: «سبحانی ما اعظم شأنی؟»
با شنیدن این سخن، هوش از سر مولانا میرود و وقتی که برمیگردد پاسخ میدهد: «چون پیامبر، ظرفیتی عظیم داشت اما ظرف ظرفیت بایزید کوچک بود و بهمحض دریافت کوچکترین تجلی پر شد.» این بار، هوش از سر شمس میرود و این مقدمهای میشود برای شیفتگی این دو شخصیت بر یکدیگر. بعدازاین دیدار است که مولانا، به قولی سه ماه و به قولی چهل یا چهار روز، به حجرۀ شمس میرود و آنها در میبندند و از عالم معنی سخن میگویند. سپس، شاگردان مولانا میبینند که استادشان در برابر شمس تعظیم کرده، به او استاد میگوید، دیگر سراغ درس و منبر نمیرود و همان واقعه که رد پای پیامبر نیز در آن است، از جلالالدین محمد بلخی، مولانا میسازد.
به بهانه رحلت رسول اکرم (ص) از رضا روحانی، دانشیار رشتۀ زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه کاشان خواستهایم تا از مدایح نبوی در مثنوی معنوی بگوید. مشروح گفتوگوی صلح خبر را با او که مدرس مثنویست، در ادامه میخوانید.
مدح پیامبر و ابراز علاقه به آن حضرت، در مثنوی مولانا برخلاف دیوان سایر شاعران، در ابتدا و مقدمات و تحمیدیۀ اثر نمیآید، بلکه پری و پراکندگی آن را در جایجای مثنوی میتوان دید. حال با توجه به ابیات او، کدام صفت و یا ویژگی اخلاقی پیامبر (ص) بیش از همه او را مفتون خود کرده و این حبّ قلبی را موجب شده است؟
اولاً تشکر میکنم که به بنده افتخار دادید، بهنوعی درباره حضرت رسول اکرم (ص) که جان جانان عالم است سخن بگویم و چون خود را لایق این مقام نمیبینم (و نمیبینیم)، به مناسبت سالگرد رحلت آسمانی و وصال روز آن حضرت با حضرت رب الارباب، این موضوع را از زبان یکی از عاشقان و مداحان مقامات آن حضرت، یعنی جناب مولوی پیجویی میکنم.
ثانیاً به تعبیر زیبای صاحب مثنوی باید گفت که: «مادح خورشید مداح خود است/که دو چشمم روشن و نامرمد است»
یعنی هر کس اعتراف به وجود و عظمت و فواید و عنایات خورشید برای خود و دیگران بکند، در واقع به مدح خود پرداخته و روشنی و بینایی و بیعیبی چشمان خود را جلوهگر ساخته است. حال اشاره به مقامات دوجهانی حضرت رسول اکرم (ص) نیز بیشتر از آن که تعریف از آن جناب باشد، تعریف از خود، از حیث قدرت و وسعت دید و دریافت در حقیقتبینی و اعتراف به آن است؛ پیامبری که به تعبیر قرآن کریم داعی حق و سراج و چراغ منیر الهی است (وَ داعِیاً إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً) و خداوند، خورشید را در چند جای قرآن «سراج» نامیده است. ازاینرو، وصف خورشیدی از وصفهای الهی آن جناب است که اتفاقاً موردتوجه مولوی در مثنوی و دیوان هم هست.
و البته در تعبیر مولوی، همه انبیا – و اولیای حقیقی- حکم آفتاب را دارند: «تا برآمد آفتاب انبیا/گفت ای غش دور شو صافی بیا» اما «والضحی» و سوگند به آن، حاکی از ضمیر نورانی حضرت مصطفاست که حقیقت آفتاب و منیر (نور دهنده) به همه قمرها و خورشیدهای دیگر است و نام احمد، هم ازاینرو، نام و معرّف حقیقت حال و کار همۀ انبیا الهی است که از حقیقت نوری و مأموریت هدایتگری او حکایتها دارد:
«زان سبب فرمود یزدان والضحی/والضحی نور ضمیر مصطفی»
پس وصف خورشیدی و نوربخشی و هدایتگری الهی آن حضرت، مورد عنایت و توجه ویژۀ صاحب مثنوی است اما وصف مهمتری که آن جناب دارد، مقام عاشقی و معشوقی اوست که در لقب «حبیبالله» بودن ایشان جمع شده است. مولوی راز خلقت افلاک را در همین مقام وصال حضرت مصطفی با معشوقِ مطلق و پاک معرفی میکند و در این وصف، هم چهرۀ عاشقی و هم چهرۀ معشوقی، هر دو جمع شده و آن حضرت معدن این عشق حقیقی و الهی است:
«بین که لولاک ما خلقت چه گفت/کانِ عشق است احمد مختار»
و هم ازاینروست که بر سایر پیامبران تخصیص و تعظیم یافته است:
«عشق بشکافد فلک را صد شکاف/عشق لرزاند زمین را از گزاف
با محمد بود عشق پاک جفت/بهر عشق او را خدا لولاک گفت
منتهی در عشق چون او بود فرد/پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد
گر نبودی بهر عشق پاک را/کی وجودی دادمی افلاک را»
و این قصۀ عشق و حبّ دوطرفۀ آن سری دراز دارد؛ چنانکه مولوی نیز پیشۀ مردی و پهلوانی در عشق را در همراهی با آن انسان محبوب و آن پهلوان مطلق عشق معرفی میکند و در دیوان گوید:
«پیشه مردی ز حق آموختیم/پهلوان عشق و یار احمدیم»
علاوه بر آن، موضوع صدق و آزادی بخشی معنوی و… نیز در کنار سایر خلقیات پرجاذبۀ حضرت، موردتوجه مولوی است که امروزه نیز همچنان پرجاذبه و خواستنی است:
«صدق احمد بر جمال ماه زد/بلک بر خورشید رخشان راه زد»
و: «چون به آزادی نبوت هادی است/مؤمنان را ز انبیا آزادی است»
به نظر شما منظور اصلی مولانا از بیت «نام احمد نام جمله انبیاست/چونکه صد آمد، نود هم پیش ماست» چیست؟
با توضیحات قبلی قدری به این سؤال پاسخدادهشده است. توضیح بیشتر اینکه همۀ پیامبران نور واحدند و به علت اشتراک در مبدأ و مقصد و محتوای کار و نیز، مأموریت مشترک در تبلیغ رسالات، نورها و چراغهای مختلف از یک نور و یک حقیقتاند و به تعبیر او «نور دیگر نیست دیگر شد سراج»، (و بنده در مقالی دیگر به این موضوع یعنی اتحاد انبیا پرداختهام، در مقالی با نام «زمینهها و انگیزههای اتحاد انبیا در مثنوی»، که در مجله مطالعات عرفانی چاپشده است.)
بااینحال، چراغ و سراجهای نور، در رتبه و وظیفه و شدت نورانیت در یک مقام و مرتبه نیستند، همچنان که خود مولوی گفته است: «نور را در مرتبه ترتیبهاست»… و نور حضرت رسالت پناهی هم نور کامل و متصلی است که خود نور دهنده به سایر انبیا _و اولیای الهی_ است و باز به تعبیر قرآن حضرت نبی (ص) سراج منیر، یعنی چراغ نور دهنده است نه مستنیر و نورگیرنده.
در تعبیر دیگر، سایر انبیا و اولیا و… مثل ماه از نور جمال و کمال حضرت پیغمبر خاتم، استضائه و استناره میکنند؛ یعنی طلب نور میکنند. تعبیر مولوی هم در همین راستا و همین معناست که حضرت رسول خاتم، آن انسان و عدد جامع و کاملی است که علاوه بر اینکه مظهر تمام نمای اسما و صفات حقتعالی است، جامع جمیع مقامات انبیا هم هست؛ ازاینرو، اشاره به نام آن حضرت، اشاره به نام و مقام همۀ انبیای پیشین از حضرت آدم تا حضرت عیسی علیهماالسلام است و مولانا خود چنین توضیح میدهد:
«خطبۀ شاهان بگردد و آن کیا/جز کیا و خطبههای انبیا
زانک بوش پادشاهان از هواست/بارنامهی انبیا از کبریاست
از درمها نام شاهان برکنند/نام احمد تا ابد برمیزنند
نام احمد نام جمله انبیاست/چونک صد آمد نود هم پیش ماست»
پس آن خدایی که به قول مولوی «نه به حاجت، بل به فضل و کبریا»ی خود انبیا و نایبانی را برای هدایت بشر فرستاده «چون خدا اندر نیاید در عیان/نایب حقاند این پیغمبران» و به هریک نیز مأموریت و مرتبه و وظیفۀ مخصوص نیز عطا کرده است، همگی در زیر لوا و پرچم حضرت خاتم الرسل بوده و خواهند بود:
«مصطفی زین گفت که آدم و انبیا/خلف من باشند در زیر لوا»
هرچند که باز به تفسیر صاحب مثنوی: «چون که با حق میبرد جمله یکیست»
مولانا برای بیان احادیث پیامبر از چه زبانی استفاده میکند که حتی مخاطب ناآشنا با دین را نیز با خود همراه میکند؟
شیوۀ مولوی در سراسر مثنوی، چنانکه مشهور است، استفاده از زبان تمثیل و سادهسازی و هنرنماییهای روایی و غیر روایی است. او هم به داستانهای زندگی پیامبر ص بهطور مستقیم اشاره میکند و از آنها درسهای اخلاقی و عرفانی میگیرد و هم برای تأیید و تقویت اندیشههای عرفانی بدانها استناد میکند و استمساک میجوید و هم در مواردی، به تفسیر احادیث، و نیز سیره و سنت، به کمک تمثیلهای دیگر اقدام میکند، بنابراین او غالباً از احادیث، بهصورت خشک و قراردادی و مستقیم، استفاده نمیکند، بلکه آن را با تمثیلات و تشبیهات و خیالبندیهای همراه میکند که برای عموم مخاطبان جذابیت و مقبولیت داشته باشد و مثلاً در شرح حدیث میگوید:
«بهر شرح این حدیث مصطفی/داستانی بشنو ای یار صفا»
و از این راه، سخن خود را برای مخاطب جذاب و دلنشین میسازد و در نهایت و باطن، روح مخاطب خود را با روح آن حضرت و حقیقت کلام ایشان پیوند میزند.
به کوتاهی بفرمایید که وظیفۀ امروزی ما در قبال پیامبر (ص) و نشر حقایق متعالی دینی چیست؟ آیا الگوی مولوی کارآمد است؟
چنانکه تجربه و تاریخ و شواهد و قراین روزگار و آمار به ما نشان میدهد، امروزه نیز گسترش دین احمدی بیش از سایر ادیان است… و این نیست جز نیاز معنوی بشر به پیامهای ناب و صاف و تحریفنشدۀ آسمانی و تبلیغ و گسترش و جذابیت بخشی به آن پیامها، و این کار از راه هنرها، مثل شعر و تصویر و فیلم و نمایشهای جذاب بهتر صورت میگیرد؛ هرچند اخلاق و رفتار و گفتار ناب نبوی، و کمال و غنای پیام و پیامبری او که بهصورت بکر و بینظیر در قرآن کریم جلوهگر شده، خودبهخود زیبا و هنری و جذاب است اما تدابیر هنری_تبلیغی جدید نیز به اقتضای زمان و مکان و مخاطب، و شرایط جدید رسانهای و اطلاعرسانی روزآمد، از وظایف متولیان فرهنگی و دینی میتواند بود که هم بتوانند تشنگی مخاطبان را با سرچشمههای ناب حقیقت، فرونشانند و هم سرابها و آبنماها را معرفی نمایند.
بله، مولوی و عطار و سنایی و حافظ و دیگر شاعران و اندیشمندان ستاره ما در گذشته، به سعی جمیل خود گامهای بزرگی در این راه برداشتهاند، ما نیز با نشر هنرمندانۀ اخلاق خوش محمدی ( ص) که دل همۀ خوبان حقیقتجو و همه همسنخان او را ربوده، میتوانیم نوری نوین در مردم امروز جهان بتابانیم و از راه زیبایی و دلبری معنوی، به کاروان هدایت و سعادت بشری کمک برسانیم و خود نیز در صورت جهد و توفیق بدانان بپیوندیم، چراکه طبق بیان و تعبیر زیبا و تمثیلی مولوی، یکی از جاذبههای دعوت انبیا آن است که ایشان از نوع و جنس بشرند و این همانندی جنسی و بشری، میتواند از لوازم کشش و نهایتاً هدایت و نجات نوع بشر در پرتگاهها و مهالک روزگار باشد:
«زان بود جنس بشر پیغمبران/تا به جنسیت رهند از ناودان
پس بشر فرمود خود را مثلکم/تا به جنس آیید و کم گردید گم
زان که جنسیت عجایب جاذبیست/جاذبش جنس است، هر جا طالبیست»
انتهای پیام