به گزارش خبرنگار صلح خبر، کتاب داستانی «حمایت از هیچ» نوشته هارتموت لانگه با ترجمه محمود حسینی زاد به تازگی توسط نشر چشمه به چاپ سوم رسیده است.
ترجمه حسینیزاد از این کتاب، پیش تر دو مرتبه توسط ناشران دیگران منتشر شده و حالا اولین چاپ آن توسط نشر چشمه، در واقع سومین نوبت چاپ آن محسوب می شود. «حمایت از هیچ» دویست و چهل و چهارمین کتاب داستان غیرفارسی مجموعه «جهان نو» است که این ناشر چاپ می کند.
هارتموت لانگه نویسنده آلمانی متولد سال ۱۹۳۷ از جمله نویسندگان معروف این کشور پس از جنگ جهانی دوم است. او که در کودکی با خانواده اش از برلین به لهستان تبعید شده بود، پس از جنگ هم ناچار شد از چنگ حکومت آلمان نازی به ایتالیا پناه برده و سال ها در این کشور زندگی کند. این نویسنده در رشته سینما تحصیل کرده و در حوزه تئاتر نیز دارای تجربیات زیادی است. این نویسنده هنوز هم در ایتالیا زندگی می کند و به نگارش رمان، نمایشنامه و مقاله مشغول است.
جوایز گرهارد هاوپتمان، بنیاد آدناوئر و ایتالو سووو از جمله جوایزی هستند که لانگه در کارنامه دارد. کتاب «حمایت از هیچ» ۳ داستان از لانگه را با نام های «پلاکار»، «حمایت از هیچ» و «مستاجر جدید» شامل می شود. این داستان ها سال ۱۹۹۸ تحت عنوان مجموعه «نوول های ایتالیایی» به چاپ رسیدند.
۳ داستانی که در این کتاب چاپ شده اند، درباره شخصیت هایی هستند که برای فرار از تهی بودن تلاش می کنند. وجه تشابه داستان ها نیز این است که همگی با اتفاقات ساده و نه چندان جدی شروع می شوند اما این حوادث کوچک، کم کم بسط و گسترش پیدا می کنند.
در قسمتی از داستان «حمایت از هیچ» می خوانیم:
پدر به آنتونیو که عجله کرده بود تا زودتر از نشستن پشت میز خلاص شود، گفته بود «چیز مهمی نیست.»
آنتونیو چسب زخمی بالای ابروی راستش چسبانده بود و دوباره، مانند پیش از ظهر، رفته بود سراغ چرخ جلویی موتورسیکلتش که در اثر برخورد با دیوار، جا خورده بود. فرمان هم سفت شده بود و آنتونیو سعی داشت تنظمیش کند؛ دودستی موتور را گرفته بود و تکان می داد اما ظاهرا به سختی. مادر نگاهی نگرانی به پدر انداخت.
پدر تکرار کرد «چیز مهمی نیست.»
اواخر بهار بود. خورشید بر فراز ویلاهای بتونی می تابید، تابش حرارت در هوا پرپر می زد و خانواده مامبرینی در سایه عمارت، پشت چپری نئی دور میز ناهار نشسته بود.
مادر رفت تا شکر و فنجان برای اسپرسو بیاورد. متعجب از سه کلمه ای که پدر زیرلبی، حتا سرش را هم بلند نکرده، گفته بود. متعجب بود که چرا دارد به این سه کلمه فکر می کند.
دلیلی نداشت نگران باشد. معلوم بود که آنتونیو با موتور به دیوار خورده اما ظاهرا توانسته بود به موقع ترمز کند. شدت تصادف هم به خاطر سطل زباله ای که آنتونیو از رویش رد شده بود، کمتر شده بود. شاید چرخ جلویی و دسته موتور سیکلت که آنتونیو آن را تا آخر محکم نگه داشته بود، شاید هم اصلا خود موتورسیکلت باعث شده بود تا آنتونیو با صورت به دیوار نخورد. البته بالای ابروی راستش شکافته بود ولی «خدا را شکر» اتفاقی نیافتاده بود.
این کتاب طی روزهای هفته گذشته، با ۱۴۰ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۲ هزار تومان منتشر شده است.