کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش21 عنوان کتاب : کلیله و دمنه نویسنده : ابوالمعالی نصرالله منشی تصحیح و توضیح مجتبی مینوی طهرانی در اين ميان آن مدعی بيامد و گفت :کار منست و ترکيب آن من ندانم . ملک او را پيش خواند و فرمود که در خزانه رود و اخلاط دارو […]
کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش21
عنوان کتاب : کلیله و دمنه
نویسنده : ابوالمعالی نصرالله منشی
تصحیح و توضیح مجتبی مینوی طهرانی
در اين ميان آن مدعی بيامد و گفت :کار منست و ترکيب آن من ندانم . ملک او را پيش خواند و فرمود که در خزانه رود و اخلاط دارو بيرون آرد . در رفت و بی علم و معرفت کاری پيش گرفت . از قضا صره زهر هلاهل بدست او افتاد ،آن را بر ديگر اخلاط بياميخت و بدختر داد.خوردن همان بود و جان شيرين تسليم کردن .ملک از سوز دختر شربتی از آن دارو بدان نادان داد ، بخورد و در حال سرد گشت.
و اين مثل بدان آوردم تا بدانيد که کار بجهالت و عمل بشبهت عاقبت وخيم دارد . يکی از حاضران گفت:سزاوارتر کسی که چگونگی مکر او از عوام نبايد پرسيد ، و خبث ضمير او بر خواص مشتبه نگردد ، اين بدبختست که علامات کژی سيرت در زشتی صورت او ديده می شود . قاضی پرسيد که :آن علامت چيست ؟ تقرير بايد کردن ، که همه کس آن را نتواند شناخت.گفت :علما گويند که «هرگشاده ابرو ، که چشم راست او از چپ خردتر باشد با اختلاج داي» ،و بينی او بجانب راست ميل دارد ، و در هر منبتی از اندام او سه موی رويد ، و نظر او هميشه سوی زمين افتد ، ذات ناپاک او مجمع فساد و مکر و منبع فجور و غدر باشد .»و اين علامات در وی موجود است .
دمنه گفت :د راحکام خلايق گمان ميل و مداهنت توان داشت ، و حکم ايزدی عين صواب است و دران سهو و زلت و خطا و غفلت صورت نبندد . و اگر اين علامات که ياد کردی معين عدل و دليل صدق می تواند بود و ، بدان حق را از باطل جدا می توان کرد ، پس جهانيان در همه معانی از حجت فارغ آمدند ، و بيش هيچ کس را نه بر نيکوکاری محمدت واجب آيد و نه بر بدکرداری عقوبت لازم . زيرا که هيچ مخلوق اين معانی را از خود دفع نتواند کرد . پس بدين حکم جزای اهل خير و پاداش اهل شر محو گشت . و اگر من اين کار که ميگويند بکرده ام ، نعوذبالله ، اين علامات مرا برين داشته باشد ، و چون دفع آن در امکان نيايد نشايد که بعقوبت آن ماخوذ گردم ، که آنها با من برابر آفريده شده اند . و چون ازان احتراز نتوان کرد حکم بدان چگونه واقع گردد؟ و تو باری برهان جهل و تقليد خويش روشن گردانيدی و بکلمه ای نامفهوم نمايش بی وجه و مداخلت نه در هنگام گرفتی.
چون بدمنه براين جمله جواب بداد ديگر حاضران دم درکشيدند و چيزی نگفتند قاضی بفرمود تا او را بزندان بازبردند.
و دوستی ازان کليله ، روزبه نام ، بنزديک دمنه آمد و از وفات کليله اعلام داد.دمنه رنجور و متاسف گشت و پرغم و متحير شد ،و از کوره آتش دل آهی برآورد و از فواره ديأه آب بر رخسار براند و گفت :دريغ دوست مشفق و برادر ناصح که در حوادث بدو دويدمی ، و پناه در مهمات رای و رويت و شفقت و نصيحت او بود ، و دل او گنج اسرار دوستان و کان رازهای بذاذران ، که روزگار را بران وقوف صورت نبستی و چرخ را اطلاع ممکن نگشتی .
بيش مرا در زندگانی چه راحت و از جان و بينايی چه فايده؟ و اگر نه آنستی که اين مصيبت بمکان مودت تو جبر می افتد ، ورنی
اکنون خود را بزاريان کشته امی
و بحمدالله که بقای تو از همه فوايت عوض و خلف صدق است ، و هر خلل که بوفات او حادث شده است بحيات تو تدارک پذيرد . و امروز مرا تو همان بذارذری که کلطله بوده ست ، رهين شکر و منت گشتم . و کلی ارباب مروت و اصحاب خرد و تجربت را بدوستی و صحبت تو مباهات است . کاشکی از من فراغی حصال آيدی ، و کاری را شايان توانمی بود . دست يک ديگر بگرفتند و شرط وثيقت بجای آورد.
آنگاه دمنه او را گفت :فلان جای ازان من و کليله دفينه ای است ، اگر رنجی برگيری و آن را بياری سعی تو مشکوری باشد . روزبه بر حکم نشان او برفت و آن بياورد . دمنه نصيب خويش برگرفت و حصه کليله برزويه داد ، و وصايت نمود که پيوسته پيش ملک باشد و ازانچه در باب وی رود تنسمی می کند او را می آگاهاند . و روزبه تيمار آن نکته تا روز قيامت وفات دمنه می داشت . ديگر روز مقدم قضات ماجرا بنزديک شير برد و عرضه کرد.شير آن بستد و او را بازگردانيد ، و مادر را بطلبيد .چون مادر شير ماجرا را بخواند و بر مضمون آن واقف گشت در اضطراب آمد و گفت :اگر سخن درشت رانم موافق رای ملک نباشد ، و اگر تحرز نمايم جانب شفقت و نصيحت مهمل ماند . شير گفت :در تقرير ابواب مناصحت محابا و مراقبت شرط نيست ، و سخن او در محل هرچه قبول تر نشيند و آن را بر ريبت و شبهت آسيب و مناسبت نباشد . گفت :ملک ميان دروغ و راست فرق نمی کند ، و منفعت خويش از مضرت نمی شناسد . و دمنه بدين فرصت می يابد فتنه ای انگيزد که رای ملک در تدارک آن عاجز آيد ،و شمشير او از تلافی آن قاصر و بخشم برخاست و برفت.
ديگر روز دمنه را بيرون آوردند ، و قضات فراهم آمدند ، و در مجمع عام بنشستند ، و معتمد قاضی همان فصل روز اول تازه گردانيد . چون کسی در حق وی سخنی نگفت مقدم قضات روی بدو آورد و گفت :اگر چه حاضران ترا بخاموشی ياری می دهند دلهای همگنان در اين خيانت بر تو قرار گرفته است ، و ترا با اين سمت و وصمت در زندگانی ميان اين طايفه چه فايده ؟
نظرات و تجربیات شما
-
مطلبه خوبیه.از کتاب های سایت خیلی استفاده کردیم خصوصا کتابهای نایابی که قرار داده اید.
-
سایت کامل و خوبی دارین.
-
سایته خوبیه. از نوع نمایش گالریها لذت بردم. جالبه که عکسای سایت به این راحتی لود میشن.
-
عالی بود 🙂
-
نوشته کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش۲۱ جالب بود. امیدوارم موفق باشید.
-
با تشکر از مطلب خوبتان
-
از مطالب جالبتون ممنون و موفق باشید 🙂
-
زحمت زیادی کشیدین. سایت خوبی دارین. موفق باشین.
-
تلاشتان قابل تقدیر و سپاس است. اما جای کار زیادی دارد.
-
مطلبه خوبیه.از کتاب های سایت خیلی استفاده کردیم خصوصا کتابهای نایابی که قرار داده اید.
-
کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش۲۱ بخش گالری هنرمندان را نیز کاملتر کنید.
تلاشتان قابل تقدیر و سپاس است. اما جای کار زیادی دارد.