امروز: جمعه, ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | برابر با: الجمعة 18 شوال 1445 | 2024-04-26
کد خبر: 105664 |
تاریخ انتشار : 13 آبان 1391 - 23:35 | ارسال توسط :
13
1
ارسال به دوستان
پ

کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش13 عنوان کتاب : کلیله و دمنه نویسنده : ابوالمعالی نصرالله منشی تصحیح و توضیح مجتبی مینوی طهرانی و زينت و زيب ملوک خدمتگاران مهذب و چراکران کافی کاردانند.و تو می خواهی که کسی ديگر را در خدمت شير مجال نيفتد ، و قربت و اعتماد او بر […]

کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش13

عنوان کتاب : کلیله و دمنه

نویسنده : ابوالمعالی نصرالله منشی

تصحیح و توضیح مجتبی مینوی طهرانی

و زينت و زيب ملوک خدمتگاران مهذب و چراکران کافی کاردانند.و تو می خواهی که کسی ديگر را در خدمت شير مجال نيفتد ، و قربت و اعتماد او بر تو مقصور باشد.و از نادانی است طلب منفعت خويش در مضرت ديگران و ، توقع دوستان مخلص بی وفاداری و رنج کشی و ، چشم ثواب آخرت بريا در عبادت و ، معاشقت زنان بدرشت خويی و فظاظت و ، آموختن علم بآسايش و راحت.لکن در اين گفتار فايده ای نيست ، چون می دانم که در تو اثر نخواهد کرد .و مثل من با تو چنانست چون آن مرد که آن مرغ را می گفت که «رنج مبر در معالجت چيزی که علاج نپذيرد ، که گفته اند :

وداء النوک ليس له دواء»

دمنه پرسيد که :چگونه ؟گفت:

آورده اند که جماعتی از بوزنگان در کوهی بودند ، چون شاه سيارگان بافق مغربی خراميد و جمال جهان آرای را بنقاب ظلام بپوشانيد سپاه زنگ بغيبت او بر لشگر روم چيره گشت و شبی چون کار عاصی روز محشر درآمد.باد شمال عنان گشاده و رکاب گران کرده بر بوزنگان شبيخون آورد . بيچارگان از سرما رنجور شدند . پناهی می جستند ، ناگاه يراعه ای ديدند در طرفی اگنده ، گمان بردند که آتش است ، هيزم بران نهادند و می دميدند.

برابر ايشان مرغی بود بر درخت بانگ می کرد که :آن آتش نيست.البته بدو التفات نمی نمود.در اين ميان مردی آنجا رسيد ، مرغ را گفت :رنج مبر که بگفتار تو يار نباشند و تو رنجور گردی ، و در تو تقديم و تهذيب چنين کسان سعی پيوستن همچنانست که کسی شمشير بر سنگ آزمايد و شکر در زير آب پنهان کند. مرغ سخن وی نشنود و از درخت فرود آمد تا بوزنگان را حديث يراعه بهتر معلوم کند ، بگرفتند و سرش جدا کردند.

و کار تو همين مزاج دارد و هرگز پند نپذيری ، و عظت ناصحان در گوش نگذاری . و هراينه در سر اين استبداد و اصرار شوی و از اين زرق و شعوذه وقتی پشيمان گردی که بيش سود ندارد و زبان خرد در گوش تو خواند که«ترکت الرای بالری.» لختی پشت دست خايی و روی سينه خراشی ، چنانکه آن زيرک شريک مغفل کرد و سود نداشت . دمنه گفت :چگونه؟ گفت:

دو شريک بودند يکی دانا و ديگر نادان ، و ببازارگانی می رفتند . در راه بدره ای زر يافتند ، گفتند :سود ناکرده در جهان بسيار است ، بدين قناعت بايد کرد و بازگشت . چون نزديک شهر رسيدند خواستند که قسمت کنند ، آنکه دعوی زيرکی کردی گفت:چه قسمت کنيم ؟ آن قدر که برای خرج بدان حاجت باشد برگيريم ، و باقی را باحتياط بجايی بنهيم ، و هر يکچندی می آييم و بمقدار حاجت می بريم . برين قرار دادند و نقدی سره برداشتند و باقی در زير درختی باتقان بنهادند و در شهر رفتند.

ديگر روز آنکه بخرد موسوم و بکياست منسوب بود بيرون رفت وزر ببرد : و روزها بران گذشت و مغفل گذشت و مغفل را بسيم حاجت افتاد.بنزديک شريک آمد و گفت :بيا تا از آن دفينه چيزی برگيريم که من محتاجم . هر دو بهم آمدند و زر نيافتند ، عجب بردند . زيرک در فرياد و نفير آمد و دست در گريبان غافل درمانده زد که :زر تو برده ای و کسی ديگر :خبر نداشتست.بيچاره سوگند می خورد که :نبرده ام . البته فايده نداشت. تا او را بدر سرای حکم آورد و زر دعوی کرد و قصه باز گفت.

قاضی پرسيد که :گواهی يا حجتی داری؟ گفت :درخت که در زير آن مدفون بوده است گواهی دهد که اين خائن بی انصاف برده است و مرا محروم گردانيده .قاضی را از اين سخن گفت آمد و پس از مجادله بسيار ميعاد معين گشت که ديگر روز قاضی بيرون رود و زير درخت دعوی بشنود و بگواهی درخت حکم کند .

آن مغرور بخانه رفت و پدر را گفت که :کار زر بيک شفقت و ايستادگی تو باز بستست .و من باعتماد تو تعلق بگواهی درخت کرده ام . اگر موافقت نمايی زر ببريم و همچندان ديگر بستانيم . گفت :چيست آنچه بمن راست می شود ؟ گفت :ميان درخت گشاده است چنانکه اگر يک دو کس دران پنهان شود نتوان ديد . امشب ببايد رفت و در ميان آن ببود و ، فردا چون قاضی بيايد گواهی چنانکه بايد بداد . پير گفت :ای پسر ، بسا حيلتا که بر محتال وبال گردد.و مباد که مکر تو چون مکر غوک باشد .گفت :چگونه؟ گفت:

غوکی در جوار ماری وطن داشت ، هرگاه که بچه کردی مار بخوردی ، و او بر پنج پايکی دوستی داشت . بنزديک او رفت و گفت :ای بذاذر ، کار مرا تدبير کن که مرا خصم قوی و دشمن مستولی پيدا آمده ست ، نه با او مقاومت می توانم کردن و نه از اينجا تحويل ، که موضع خوش و بقعت نزه است ، صحن آن مرصع بزمرد و ميناو مکدل ببسد و کهربا

آب روی آب زمزم و کوثر

خاک وی خاک عنبر و کافور

شکل وی ناپسوده دست صبا

شبه وی ناسپرده پای دبور

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 13
    1. نویسنده :امین.خوی

      نوشته بدی نبود… اما کاش… :-p

    1. نویسنده :نازنین.ش

      سبز و پایدار باشید…امیدوارم هیچ وقت سایت خوبتون مشکل پیدا نکنه

    1. نویسنده :مرد.روز

      نوشته کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش۱۳ جالب بود. امیدوارم موفق باشید.

    1. نویسنده :مرد.روز

      مطلب خوبی بود. عکسای بازیگران را بیشتر کنید.

    1. نویسنده :باران.همیشگی

      خوب بود. قسمت های طنز و سرگرمی را بیشتر کنید.

    1. نویسنده :ماه.سیما

      خوب بود…اگر اخبار متنوع تر شود بهتر میشود. امیداورم موفق باشین.

    1. نویسنده :رضا.تنها

      خوب بود. قسمت های طنز و سرگرمی را بیشتر کنید.

    1. نویسنده :امیر.ف

      همیشه هم این کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش۱۳ صحیح نیست…:-)

    1. نویسنده :جوانی

      سایت خوبی دارید. مخصوصا نوشته کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش۱۳ جالب بود.

    1. نویسنده :فهیمه

      آقای صبای عزیز سایت خوبی دارید. موفق باشید.

    1. نویسنده :tehrani

      صحبت از پژمردن یک برگ نیست…وای جنگل را بیابان می کنند…با ارزوی موفقیت برای شما

    1. نویسنده :پارسی.دوست

      خوب بود…اگر اخبار متنوع تر شود بهتر میشود. امیداورم موفق باشین.

    1. نویسنده :نازنین

      خوب بود…اگر اخبار متنوع تر شود بهتر میشود. امیداورم موفق باشین.