امروز: جمعه, ۲ آذر ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | برابر با: الجمعة 21 جماد أول 1446 | 2024-11-22
کد خبر: 1170 |
تاریخ انتشار : 13 آبان 1391 - 23:57 | ارسال توسط :
ارسال به دوستان
پ

عنوان کتاب : سفرنامه ناصر خسرو بخش9 نويسنده :  ناصرخسرو قباديانی سفرنامه ناصرخسرو قباديانی صفت لحسا . شهری است که همه سواد و روستای او حصاری است و چهارباروی قوی از پس يکديگر در گرد او کشيده است از گل محکم هر دو ديوار قرب يک فرسنگ باشد و چشمه های آب عظيم است در […]

عنوان کتاب : سفرنامه ناصر خسرو بخش9

نويسنده :  ناصرخسرو قباديانی

سفرنامه

ناصرخسرو قباديانی

صفت لحسا . شهری است که همه سواد و روستای او حصاری است و چهارباروی قوی از پس يکديگر در گرد او کشيده است از گل محکم هر دو ديوار قرب يک فرسنگ باشد و چشمه های آب عظيم است در آن شهر که هريک پنج آسيا گرد باشد و همه اين آب در ولايت برکار گيرند که از ديوار بيرون نشود و شهری جليل در ميان اين حصار نهاده است با همه آلتی که در شهرهای بزرگ باشد . در شهر بيش از بيست هزار مرد سپاهی باشد و گفتند سلطان آن مردی شريف بود و آن مردم را از مسلمانی بازداشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجع شما جز با من نيست و نام او ابوسعيد بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری گويد که ما بوسعيدی ايم . نماز نکنند و روزه ندارند و ليکن بر محمد مصطفی صلی الله عليه و سلم و پيغامبری او مقرند . ابوسعيد ايشان را گفته است که من باز پيش شما آيم يعنی بعد از وفات و گور او به شهر لحسا اندر است و مشهدی نيکو جهت ساخته اند و وصيت کرده است فرزندان خود را که مدام شش تن از فرزندان من اين پادشاهی نگاه دارند و محافظت کنند رعيت را به عدل و داد و مخالفت يکديگر نکنند تا من باز آيم . اکنون ايشان را قصری عظيم است که دارالملک ايشان است و تختی که شش وزير دارند پس اين شش ملک بر يک تخت بنشينند و شش وزير بر تختی ديگر و هرکار که باشد به کنکاج يکديگر می سازند و ايشان را در آن وقت سی هزار بنده درم خريده زنگی و حبشی بود و کشاورزی و باغبانی می کردند و از رعيت عشر چيزی نخواستند و اگر کسی درويش شدی يا صاحب قرض ، او را تعهد کردندی تا کارش نيکو شدی و اگر زری کسی را بر ديگری بودی بيش ازماةيه او طلب نکردندی ، و هر غريب که بدان شهر افتد و صنعتی داند چندان که کفاف او باشد مايه بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او به کار آيد بخريدی و به مراد خود زر ايشان که همان قدر که ستده بودی باز دادی و اگر کسی از خداوندان ملک و اسباب را ملکی خراب شدی و قوت آبادان کردن نداشتی ايشان غلامان خود را نامزد کردندی که بشدندی و آن ملک و اسباب آبادان کردندی و از صاحب ملک هيچ نخواستندی ، و آسياها باشد در لحسا که ملک باشد به سوی رعيت غله آرد کنند که هيچ نستانند و عمارت آسيا و مزد آسيابان از مال سلطان دهند ، و آن سلاطين را سادات می گفتند و وزرای ايشان را شائره ، و در شهر لحسا مسجد آدينه نبود و خطبه و نماز نمی کردند الا آن که مردی عجمی آن جا مسجدی ساخته بود نام آن مرد علی بن احمد مردی مسلمان حاجی بود و متمول و حاجيان که بدان شهر رسيدندی او تعهد کردی ، و در آن شهر خريد و فروخت و داد و ستد به سرب می کردند و سرب در زنبيل ها بود در هر زنبيلی شش هزار درم سنگ . چون معامله کردندی زنبيل شمردندی و همچنان برگرفتندی و آن نقد کسثی از آن برون نبردی و آن جا فوطه های نيکو بافند و به بصره برند و به ديگر بلاد ، اگر کسی نماز کند او را باز ندارند و ليکن خود نکنند . و چون سلطان برنشيند هر که باوی سخن گويد او را جواب خوش دهد و تواضع کند و هرگز شراب نخورند ، و پيوسته اسبی تنگ بسته با طوق و سر افسار به در گورخانه ابوسعيد به نوبت بداشته باشند روز و شب يعنی چون ابوسعيد برخيزد بر آن اسب نشيند ، و گويند ابوسعيد گفته است فرزندان خويش را که چون من بيايم و شما مرا بازنشناسيد نشان آن باشد که مرا با شمشير من بر گردن بزنيد اگر من باشم در حال زنده شوم و آن قاعده بدان سبب نهاده است تا کسی دعوی بوسعيدی نکند ، و يکی از آن سلطانان در ايام خلفای بغداد با لشکر به مکه شده است و شهر مکه ستده و خلقی مردم را در طواف در گرد خانه کعبه بکشته و حجرالاسود از رکن بيرون کرده به لحسا بردند و گفته بودند که اين سنگ مقناطيس مردم است که مردم را از اطراف جهان به خويشتن می کشد و ندانسته اند که شرف و جلالت محمد مصطفی صلی الله عليه و سلم بدان جا می کشد که حجر از بسيار سال ها باز آن جا بود و هيچ کس به آن جا نمی شد ، و آخر حجرالاسود از ايشان باز خريدند و به جای خود بردند ، در شهر لحسا گوشت همه حيوانات فروشند چون گربه وسگ و خر و گاو و گوسپند وغيره و هرچه فروشند سر و پوست آن حيوان نزديک گوشتش نهاده باشد تا خريدار داند که چه می خرد و آن جا سگ را فربه کنند همچون گوسپند معلوف تا از فربهی چنان شود که نتواند رفتن.بعد از آن می کشند و می خورند .

و چون از لحسا به جانب مشرق روند هفت فرسنگی درياست . اگر در دريا بروند بحرين باشد و آن جزيره ای است پانزده فرسنگ طول آن و شهری بزرگ است و نخلستان بسيار دارد و مرواريد از آن دريا برآورند و هرچه غواصان برآوردندی يک نيمه سلاطين لحسا را بودی ، و اگر از لحسا سوی جنوب بروند به عمان رسند و عمان بر زمطن عرب است و ليکن سه جانب او بيابان و بر است که هيچ کسی آن را نتواند بريدن و ولايت عمان هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ است و گرمسير باشد و آن جا جوز هندی که نارگيل گويند رويد ، و اگر از عمان به دريا روی فرا مشرق روند به بارگاه کيش و مکران رسند و اگر سوی جنوب روند به عدن رسند ، و اگر جانب ديگر به فارس رسند ، و به لحسا چندان خرما باشد که ستوران را به خرما فربه کنند که وقت باشد که زيادت از هزار من به يک دينار بدهند ، و چون از لحسا سوی شمال روند به هفت فرسنگی ناحيتی است که آن را قطيف می گويند و آن نيز شهری بزرگ است و نخيل بسيار دارد ، واميری عرب به در لحسا رفته بود و يک سال آن جا نشسته و از آن چهار باره که دارد يکی ستده و خيلی غارت کرد و چيزی به دست نداشته بود با ايشان  و چون مرا بديد از روی نجوم پرسيد که آيا من می خواهم که لحسا بگيرم توانم يا نه که ايشان بی دينند . من هرچه مصلح خبرت بود می گفتم و نزديک من هم بدويان با اهل لحسا نزديک باشند به بی دينی که آن جا کس باشد که به يک سال آب بر دست نزند و اين معنی که تقرير کردم از سر بصيرت گفتم نه چيزی از اراجيف که من نه ماه در ميان ايشان بودم به يک دفعه نه به تفاريق و شير که نمی توانستم خورد و از هرکجا آب خواستمی که بخوردم شير بر من عرض کردندی و چون نستدمی و آب خواستمی گفتندی هرکجا آب بينی آب طلب کنی که آن کس را باشد که آب باشد وايشان همه عمر هرگز گرمابه نديده بودند و نه آب روان .

اکنون با سرحکايت رويم . از يمامه چون به جانب بصره روانه شديم به هر منزل که رسيديم جای آب بودی جای نبودی تا بيستم شعبان سنه ثلث و اربعين واربعمايه به شهر بصره رسيديم ديوار عظيم داشت الا آن جانب که با آب بود ديوار نبود و آن شط است و دجله و فرات که به سرحد اعمال بصره هم می رسند و چون آب حويزه نيز به ايشان می رسد آن را شط العرب می گويند . و از اين شط العرب دو جوی عظيم برگرفته اند که ميان فم هر دو جوی يک فرسنگ باشد و هر دو را بر صوب قبله برانده مقدار چهار فرسنگ و بعد از آن سرهر دو جوی با هم رسانيده و مقدار يک فرسنگ ديگر يک جوی را هم به جانب جنوب برانده و از اين نهرها جوی های بی حد برگرفته اند و به اطراف به در برده و بر آن نخلستان و باغات ساخته ، و اين دو جوی يکی بالاتر است و آن مشرقی شمال باشد نهر معقل گويند و آن که مغربی و جنوبی است نهر ابله ، و از اين دو جوی جزيره ای بزرگ حاصل شده است که مربع طولانی است و بصره بر کناره ضلع اقصر از اين مربع نهاده است و برجانب جنوبی مغربی بصره بريه است چنان که هيچ آبادانی و آب و اشجار نيست ، و در آن وقت که آن جا رسيديم شهر اغلب خراب بود و آبادانی ها عظيم پراکنده که از محله ای تا محله ای مقدار نيم فرسنگ خرابی بود اما در و ديوار محکم و معمور بود و خلق انبوه و سلطان را دخل بسيار حاصل شدی ، و در آن وقت امير بصره پسر اباکالنجار ديلمی بود که ملک پارس بود .وزيرش مردی پارسی بود و او را ابومنصور شهمردان می گفتند ، و هر روز در بصره به سه جای بازار بودی اول روز در يک جا داد و ستد کردندی که آن را سوق الخراعه گفتندی و ميانه روز به جايی که آن را سوق عثمان گفتندی و آخر روز جايی که آن را سوق القداحين گفتندی ، و حال بازار آن جا چنان بود که آن کس را چيزی بودی به صراف دادی و از صراف خط بستدی و هرچه بايستی بخريدی وبهای آن برصراف حواله کردی و چندان که در آن شهر بودی بيرون از خط صراف چيزی ندادی ، و چون به آن جا رسيديم از برهنگی و عاجزی به ديوانگان ماننده بوديم و سه ماه بود که موی سر بازنکرده بوديم و خواستم که در گرمابه روم باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هريک به لنگی کهنه پوشيده بوديم  وپلاس پاره ای در پشت بسته از سرما ، گفتم اکنون ما را که در حمام گذارد . خرجينکی بود که کتاب در آن می نهادم و بفروختم و از بهای آن درمکی چند سياه در کاغذی کردم که به گرمابه بان دهم تا باشد که ما را دمکی زيادت تر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود باز کنم . چون آن درمک ها پيش او نهادم در ما نگرست پنداشت که ما ديوانه ايم . گفت برويد که هم اکنون مردم از گرمابه بيرون آيند و نگذاشت که ما به گرمابه در رويم . از آن جا با خجالت بيرون آمديم و به شتاب برفتيم . کودکان به بازی می کردند پنداشتند که ما ديوانگانيم در پی ما افتادند و سنگ می انداختند و بانگ می کردند . ما به گوشه ای باز شديم و به تعجب در کار دنيا می نگريستيم و مکاری از ما سی دينار مغربی می خواست و هيچ چاره ندانستيم جز آن که وزير ملک اهواز که او را ابوالفتح علی بن احمد می گفتند مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب و هم کرمی تمام به بصره آمده با ابناء و حاشيه و آن جا مقام کرده اما در شغلی نبود . پس مرا در آن حال با مردی پارسی که هم از اهل فضل بود آشنايی افتاده بود و او را با وزير صحبتی بودی و هر وقت نزد او تردد کردی و اين پارسی هم دست تنگ بود و وسعتی نداشت که حال مرا مرمتی کند ، احوال مرا نزد وزير باز گفت . چون وزير بشنيد مردی را با اسبی نزديک من فرستاد که چنان که هستی برنشين و نزديک من آی . من از بدحالی و برهنگی شرم داشتم و رفتن مناسب نديدم . رقعه ای نوشتم و عذری خواستم و گفتم که بعد از اين به خدمت رسم و غرض من دو چيز بود يکی بينوايی دوم گفتم همانا او را تصور شود که مرا د رفضل مرتبه ای است زيادت تا چون بر رقعه من اطلاع يابد قياس کند که مرا اهليت چيست تا چون به خدمت او حاضر شوم خجالت نبرم . در حال سی دينار فرستاد که اين را به بهای تن جامه بدهيد . از آن دو دست جامه نيکو ساختم و روز سيوم به ممجلس وزير شديم . مردی اهل و اديب و فاضل و نيکو منظر و متواضع ديديم و متدين و خوش سخن و چهار پسر داشت مهترين جوانی فصيح و اديب و عاقل و او را رئيس ابوعبدالله احمد بن علی بن احمد گفتندی مردی شاعر و دبير بود و خردمند و پرهيزکار ، ما را نزديک خويش بازگرفت و از اول شعبان تا نيمه رمضان آن جا بوديم و آن چه آن اعرابی کرای شتر بر ما داشت به سی دينار هم اين وزير بفرمود تا بدو دادند و مرا از آن رنج آزاد کردند ، خدای تبارک و تعالی ما را به انعام و اکرام به راه دريا گسيل کرد چنان که در کرامت و فراغ به پارس رسيديم از برکات آن آزاد مرد که خدای عز وجل از آزادمردان خشنود باد .

در بصره به نام اميرالمومنين علی بن ابی طالبت صلوات الله عليه سيزده مشهد است يکی از آن مشهد بنی مازن گويند و آن آن است که در ربيع الاول سنه خمس و ثلثين از هجرت نبی عليه الصلوة و السلام اميرالمومنين علی صلوات الله عليه به بصره آمده است و عايشه رضی الله عنها به حرب آمده بود و اميرالمومنين عليه السلام دختر مسعود نهشلی را ليلی به زنی کرده بود و اين مشهد سرای آن زن است و اميرالمومنين عليه السلام هفتاد و دو روز در آن خانه مقام کرد و بعد از آن به جانب کوفه بازگشت .و ديگر مشهدی است در پهلوی مسجد جامع که آن را مشهد باب الطيب گويند ، و در جامع بصره چوبی ديدم که درازی آن سی ارش بود و غليظی آن پنج شبر و چهار انگشت بود و يک سر آن غليظ تر بود و از چوب های هندوستان بود . گفتند که اميرالمومنين عليه السلام آن چوب را برگرفته است و آن جا آورده است ، و باقی اين يازده مشهد ديگر هر يک به موضعی ديگر بود و همه را زيارت کردم ، و بعد از آن که حال دنياوی ما نيک شده بود هر يک لباسی پوشيديم روزی به در آن گرمابه شديم که ما را در آن جا نگذاشتند . چون از در دررفتيم گرمابه بان و هرکه آن جا بودند همه برپای خاستند و بايستادند چندان که ما در حمام شديم و دلاک و قيم درآمدند و خدمت کردند و به وقتی که بيرون آمديم هر که در مسلخ گرمابه بود همه برپای خاسته بودند و نمی نشستند تا ما جامه پوشيديم و بيرون آمديم و در آن ميانه حمامی به ياری از آن خود می گويد اين جوانانند که فلان روز ما ايشان را در حمام نگذاشتيم و گمان بردند که ما زبان ايشان ندانيم من به زبان تازی گفتم که راست می گويی ما آنيم که پلاس پاره ها در پشت بسته بوديم آن مرد خجل شد و عذرها خواست وا ين هردو حال در مدت بيست روز بود و اين فصل بدان آوردم تا مردم بدانند که به شدتی که از روزگار پيش آيد نبايد ناليد و از فضل و رحمت آفريدگار جل جلاله و عم نواله نااميد نبايد شد که او تعالی رحيم است.

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 8
    1. نویسنده :یکی.یه.دونه

      آقای صبای عزیز سایت خوبی دارید. موفق باشید.

    1. نویسنده :سارا

      آقای صبای عزیز سایت خوبی دارید. موفق باشید.

    1. نویسنده :بهزاد.اندروید

      از زحماتی که می کشید ممنون ><

    1. نویسنده :سامان.مقدم

      سبز و پایدار باشید…امیدوارم هیچ وقت سایت خوبتون مشکل پیدا نکنه

    1. نویسنده :نازنین

      نوشته کتاب سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی بخش۹ جالب بود. فال حافظ خیلی خوبه امکانات دیگر هم اضافه کنید.

    1. نویسنده :محسن.خ

      مطلب خوبیه. قسمت دانلود کتاب کتابهای صوت مخصوص موبایل هم اضافه کنید.

    1. نویسنده :آرش.بهرامی

      مطالب تاریخی خوبه…موفق باشید

    1. نویسنده :سحر

      نوشته کتاب سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی بخش۹ جالب بود. امیدوارم موفق باشید.