امروز: شنبه, ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ / قبل از ظهر / | برابر با: السبت 19 شوال 1445 | 2024-04-27
کد خبر: 1350 |
|
تاریخ انتشار : 13 آبان 1391 - 2:33 | ارسال توسط :
12
1
ارسال به دوستان
پ

کتاب دیوار نوشته فروغ فرخزاد بخش4 ستيزه شب چو ماه آسمان پر راز گرد خود آهسته می پيچد حرير راز او چو مرغی خسته از پرواز می نشيند بر درخت خشك پندارم شاخه ها از شوق می لرزند در رگ خاموششان آهسته می جوشد خون يادی دور زندگی سر می شكد چون لاله ای وحشی […]

کتاب دیوار نوشته فروغ فرخزاد بخش4

ستيزه

شب چو ماه آسمان پر راز

گرد خود آهسته می پيچد حرير راز

او چو مرغی خسته از پرواز

می نشيند بر درخت خشك پندارم

شاخه ها از شوق می لرزند

در رگ خاموششان آهسته می جوشد

خون يادی دور

زندگی سر می شكد چون لاله ای وحشی

از شكاف گور

از زمین دست نسيمی سرد

برگ های خشك را با خشم می روبد

آه … بر ديوار سخت سينه ام گوئی

ناشناسی مشت می كوبد

«باز كن در … اوست

باز كن در … اوست»

من به خود آهسته می گويم:

باز هم رؤيا

آنهم اينسان تيره و درهم

بايد از داروی تلخ خواب

عاقبت بر زخم بيداری نهم مرهم

می فشارم پلك های خسته را بر هم

ليك بر ديوار سخت سينه ام با خشم

ناشناسی مشت می كوبد

«باز كن در … اوست

باز كن در … اوست»

دامن از آن سرزمین دور برچيده

ناشكيبا دشت ها را نورديده

روزها در آتش خورشيد رقصيده

نيمه شب ها چون گلی خاموش

در سكوت ساحل مهتاب روئيده

«باز كن در … اوست»

آسمان ها را به دنبال تو گرديده

در ره خود خسته و بی تاب

ياسمن ها را به بوی عشق بوئيده

بال های خسته اش را در تلاشی گرم

هر نسيم رهگذر با مهر بوسيده

«باز كن در … اوست

باز كن در … اوست»

اشك حسرت می نشيند بر نگاه من

رنگ ظلمت می دود در رنگ آه من

ليك من با خشم می گويم:

باز هم رؤيا

آنهم اينسان تيره و درهم

بايد از داروی تلخ خواب

عاقبت بر زخم بيداری نهم مرهم

می فشارم پلك های خسته را بر هم

***

قهر

نگه دگر بسوی من چه می كنی؟

چو در بر رقيب من نشسته ای

به حيرتم كه بعد از آن فريب ها

تو هم پی فريب من نشسته ای

به چشم خويش ديدم آن شب ای خدا

كه جام خود به جام ديگری زدی

چو فال حافظ آن ميانه باز شد

تو فال خود به نام ديگری زدی

برو … برو … بسوی او، مرا چه غم

تو آفتابی … او زمين … من آسمان

بر او بتاب زآنكه من نشسته ام

به ناز روی شانه ستارگان

بر او بتاب زآنكه گريه می كند

در اين ميانه قلب من به حال او

كمال عشق باشد اين گذشت ها

دل تو مال من، تن تو مال او

تو كه مرا به پرده ها كشيده ای

چگونه ره نبرده ای به راز من؟

گذشتم از تن تو زانكه در جهان

تنی نبود مقصد نياز من

اگر بسويت اين چنين دويده ام

به عشق عاشقم نه بر وصال تو

به ظلمت شبان بی فروغ من

خيال عشق خوشتر از خيال تو

كنون كه در كنار او نشسته ای

تو و شراب و دولت وصال او!

گذشته رفت و آن فسانه كهنه شد

تن تو ماند و عشق بی زوال او!

***

تشنه

من گلی بودم

در رگ هر برگ لرزانم خزيده عطر بس افسون

در شبی تاريك روئيدم

تشنه لب بر ساحل كارون

بر تنم تنها شراب شبنم خورشيد می لغزيد

يا لب سوزنده مردی كه با چشمان خاموشش

سرزنش می كرد دستی را كه از هر شاخه سرسبز

غنچه نشكفته ای می چيد

پيكرم، فرياد زيبائی

در سكوتم نغمه خوان لب های تنهائی

ديدگانم خيره در رؤيای شوم سرزمينی دور و رؤيائی

كه نسيم رهگذر در گوش من می گفت:

«آفتابش رنگ شاد ديگری دارد»

عاقبت من بی خبر از ساحل كارون

رخت برچيدم

در ره خود بس گل پژمرده را ديدم

چشم هاشان چشمه خشك كوير غم

تشنه يك قطره شبنم

من به آن ها سخت خنديدم

تا شبی پيدا شد از پشت مه ترديد

تكچراغ شهر رؤياها

من در آنجا گرم و خواهشبار

از زمينی سخت روئيدم

نيمه شب جوشيد خون شعر در رگ های سرد من

محو شد در رنگ هر گلبرگ

رنگ درد من

منتظر بودم كه بگشايد برویم آسمان تار

ديدگان صبح سيمين را

تا بنوشم از لب خورشيد نورافشان

شهد سوزان هزاران بوسه تبدار و شيرين را

ليكن ای افسوس

من نديدم عاقبت در آسمان شهر رؤياها

نور خورشيدی

زير پايم بوته های خشك با اندوه می نالند

«چهره خورشيد شهر ما دريغا سخت تاريك است!»

خوب می دانم كه ديگر نيست اميدی

نيست اميدی

محو شد در جنگل انبوه تاريكی

چون رگ نوری طنين آشنای من

قطره اشگی هم نيفشاند آسمان تار

از نگاه خسته ابری به پای من

من گل پژمرده ای هستم

چشم هايم چشمه خشك كوير غم

تشنه يك بوسه خورشيد

تشنه يك قطره شبنم

***

ترس

شب تيره و ره دراز و من حيران

فانوس گرفته او به راه من

بر شعله بی شكيب فانوسش

وحشت زده می دود نگاه من

بر ما چه گذشت؟ كس چه می داند

در بستر سبزه های تر دامان

گوئی كه لبش به گردنم آويخت

الماس هزار بوسه سوزان

بر ما چه گذشت؟ كس چه می داند

من او شدم … او خروش درياها

من بوته وحشی نيازی گرم

او زمزمه نسيم صحراها

من تشنه ميان بازوان او

همچون علفی ز شوق روئيدم

تا عطر شكوفه های لرزان را

در جام شب شكفته نوشيدم

باران ستاره ريخت بر مويم

از شاخه تكدرخت خاموشی

در بستر سبزه های تر دامان

من ماندم و شعله های آغوشی

می ترسم از اين نسيم بی پروا

گر با تنم اينچنين درآويزد

ترسم كه ز پيكرم ميان جمع

عطر علف فشرده برخيزد!

***

دنيای سايه ها

شب به روی جاده نمناك

سايه های ما ز ما گوئی گريزانند

دور از ما در نشيب راه

در غبار شوم مهتابی كه می لغزد

سرد و سنگين بر فراز شاخه های تاك

سوی يگديگر بنرمی پيش می رانند

شب به روی جاده نمناك

در سكوت خاك عطرآگين

ناشكيبا گه به يكديگر مي آويزند

سايه های ما …

همچو گل هائی كه مستند از شراب شبنم دوشين

گوئی آنها در گريز تلخشان از ما

نغمه هائی را كه ما هرگز نمی خوانيم

نغمه هائی را كه ما با خشم

در سكوت سينه می رانيم

زير لب با شوق می خوانند

ليك دور از سايه ها

بی خبر از قصه دلبستگی هاشان

از جدائی ها و از پيوستگی هاشان

جسم های خسته ما در ركود خويش

زندگی را شكل می بخشند

شب به روی جاده نمناك

ای بسا پرسيده ام از خود

«زندگی آيا درون سايه ها مان رنگ می گيرد؟»

«يا كه ما خود سايه های سايه های خويشتن هستيم؟»

از هزاران روح سرگردان،

گرد من لغزيده در امواج تاريكي،

سايه من كو؟

«نور وحشت می درخشد در بلور بانگ خاموشم»

سايه من كو؟

سايه من كو؟

من نمی خواهم

سايه ام را لحظه ای از خود جدا سازم

من نمی خواهم

او بلغزد دور از من روی معبرها

يا بيفتد خسته و سنگين

زير پای رهگذرها

او چرا بايد به راه جستجوی خويش

روبرو گردد

با لبان بسته درها؟

او چرا بايد بسايد تن

بر در و ديوار هر خانه؟

او چرا بايد ز نوميدی

پا نهد در سرزمينی سرد و بيگانه؟!

آه … ای خورشيد

سايه ام را از چه از من دور می سازی؟

از تو می پرسم:

تيرگی درد است يا شادی؟

جسم زندانست يا صحرای آزادی؟

ظلمت شب چيست؟

شب،

سايه روح سياه كيست؟

او چه می گويد؟

او چه می گويد؟

خسته و سرگشته و حيران

می دوم در راه پرسش های بی پايان

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 12
    1. نویسنده :آزاد

      سایت جالبیه خصوصن بخش سرگرمی و عکسهای خبری 🙂

    1. نویسنده :دلسوخته

      مطلب خوبیه. قسمت دانلود کتاب کتابهای صوت مخصوص موبایل هم اضافه کنید.

    1. نویسنده :فهیمه

      کتاب دیوار نوشته فروغ فرخزاد بخش۴ بخش گالری هنرمندان را نیز کاملتر کنید.

    1. نویسنده :پریناز

      انسان موفق همیشه پیش از دیگران قدم برمیدارد و خطرات را به جان میخرد موفق باشید

    1. نویسنده :امیر

      تمام مطالب شعر را خوندم برام مفید بود و جالب.

    1. نویسنده :Yas.Yas

      با قدرت ادامه دهید… پایان شب سیه سپیدد است… 🙂

    1. نویسنده :مهربون

      مطلب قابل تاملی بود.

    1. نویسنده :پسر.جوان

      از زحمات تمام افرادی که در سایت پارسی وی فعالیت می کنن تشکر میکنم.

    1. نویسنده :محسن.فروهر

      سایت خوبی دارید. مخصوصا نوشته های کتاب دیوار نوشته فروغ فرخزاد بخش۴ جالب بود.

    1. نویسنده :سهراب

      مطالب قشنگیه

    1. نویسنده :محمد.رحمتي

      از زحماتتان متشکرم.

    1. نویسنده :shahriyari

      کتاب دیوار نوشته فروغ فرخزاد بخش۴ جالب بود…