امروز: پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ / قبل از ظهر / | برابر با: الخميس 24 شوال 1445 | 2024-05-02
کد خبر: 1348 |
|
تاریخ انتشار : 13 آبان 1391 - 2:31 | ارسال توسط :
17
1
ارسال به دوستان
پ

کتاب دیوار نوشته فروغ فرخزاد بخش3 قصه ای در شب چون نگهبانی كه در كف مشعلی دارد می خرامد شب میان شهر خواب آلود خانه ها با روشنائی های رؤيايی يك به يك درگيرودار بوسه بدرود ناودان ها ناله ها سر داده در ظلمت در خروش از ضربه های دلكش باران می خزد بر سنگفرش […]

کتاب دیوار نوشته فروغ فرخزاد بخش3

قصه ای در شب

چون نگهبانی كه در كف مشعلی دارد

می خرامد شب میان شهر خواب آلود

خانه ها با روشنائی های رؤيايی

يك به يك درگيرودار بوسه بدرود

ناودان ها ناله ها سر داده در ظلمت

در خروش از ضربه های دلكش باران

می خزد بر سنگفرش كوچه های دور

نور محوی از پی فانوس شبگردان

دست زيبائی دری را می گشايد نرم

می دود در كوچه برق چشم تبداری

كوچه خاموشست و در ظلمت نمی پيچد

بانگ پای رهروی از پشت ديواری

باد از ره می رسد عريان و عطر آلود

خيس، باران می كشد تن بر تن دهليز

در سكوت خانه می پيچد نفس هاشان

ناله های شوقشان لرزان و وهم انگيز

چشم ها در ظلمت شب خيره بر راهست

جوی می نالد كه «آيا كيست دلدارش؟»

شاخه ها نجوا كنان در گوش يكديگر

«ای دريغا … در كنارش نيست دلدارش»

كوچه خاموشست و در ظلمت نمی پيچد

بانگ پای رهروی از پشت ديوار

می خزد در آسمان خاطری غمگين

نرم نرمك ابر دودآلود پنداری

بر كه می خندد فسون چشمش ای افسوس؟

وز كدامین لب لبانش بوسه می جويد؟

پنجه اش در حلقه موی كه می لغزد؟

با كه در خلوت بمستی قصه می گويد؟

تيرگی ها را بدنبال چه می كاوم؟

پس چرا در انتظارش باز بيدارم؟

در دل مردان كدامین مهر جاويد است؟

نه … دگر هرگز نمی آيد بديدارم

پيكری گم می شود در ظلمت دهليز

باد در را با صدائی خشك می بندد

مرده ای گوئی درون حفره گوری

بر امیدی سست و بی بنياد می خندد

***

شكست نياز

آتشی بود و فسرد

رشته ای بود و گسست

دل چو از بند تو رست

جام جادوئی اندوه شكست

آمدم تا بتو آويزم

ليك ديدم كه تو آن شاخه بی برگی

ليك ديدم كه تو به چهره امیدم

خنده مرگی

وه چه شيرينست

بر سر گور تو ای عشق نيازآلود

پای كوبيدن

وه چه شيرينست

از تو ای بوسه سوزنده مرگ آور

چشم پوشيدن

وه چه شيرينست

از تو بگسستن و با غير تو پيوستن

در بروی غم دل بستن

كه بهشت اينجاست

بخدا سايه ابر و لب كشت اينجاست

تو همان به كه نينديشی

بمن و درد روانسوزم

كه من از درد نياسايم

كه من از شعله نيفروزم

***

شكوفه اندوه

شادم كه در شرار تو می سوزم

شادم كه در خيال تو می گريم

شادم كه بعد وصل تو باز اينسان

در عشق بی زوال تو می گريم

پنداشتی كه چون ز تو بگسستم

ديگر مرا خيال تو در سر نيست

اما چه گويمت كه جز اين آتش

بر جان من شراره ديگر نيست

شب ها چو در كناره نخلستان

كارون ز رنج خود به خروش آيد

فريادهای حسرت من گوئی

از موج های خسته به گوش آيد

شب لحظه ای بساحل او بنشين

تا رنج آشكار مرا بينی

شب لحظه ای به سايه خود بنگر

تا روح بی قرار مرا بينی

من با لبان سرد نسيم صبح

سر می كنم ترانه برای تو

من آن ستاره ام كه درخشانم

هر شب در آسمان سرای تو

غم نيست گر كشيده حصاری سخت

بين من و تو پيكر صحراها

من آن كبوترم كه به تنهائی

پر می كشم به پهنه درياها

شادم كه همچو شاخه خشكی باز

در شعله های قهر تو می سوزم

گوئی هنوز آن تن تبدارم

كز آفتاب شهر تو می سوزم

در دل چگونه ياد تو می میرد

ياد تو ياد عشق نخستين است

ياد تو آن خزان دل انگيزيست

كاو را هزار جلوه رنگين است

بگذار زاهدان سيه دامن

رسوا ز كوی و انجمنم خوانند

نام مرا به ننگ بيالايند

اينان كه آفريده شيطانند

اما من آن شكوفه اندوهم

كز شاخه های ياد تو می رویم

شب ها ترا بگوشه تنهائی

در ياد آشنای تو می جويم

***

پاسخ

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند.

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ايم

زيرا چو زاهدان سيه كار خرقه پوش

پنهان ز ديدگان خدا می نخورده ايم

پيشانی ار ز داغ گناهی سيه شود

بهتر ز داغ مهر نماز از سر ريا

نام خدا نبردن از آن به كه زير لب

بهر فريب خلق بگوئی خدا خدا

ما را چه غم كه شيخ شبی در میان جمع

بر رویمان ببست به شادی در بهشت

او می گشايد … او كه به لطف و صفای خويش

گوئی كه خاك طينت ما را ز غم سرشت

توفان طعنه خنده ما را ز لب نشست

كوهيم و در میانه دريا نشسته ايم

چون سينه جای گوهر يكتای راستيست

زين رو بموج حادثه تنها نشسته ايم

مائيم … ما كه طعنه زاهد شنيده ايم

مائيم … ما كه جامه تقوی دريده ايم

زيرا درون جامه بجز پيكر فريب

زين هاديان راه حقيقت نديده ايم!

آن آتشی كه در دل ما شعله می كشيد

گر در میان دامن شيخ اوفتاده بود

ديگر بما كه سوخته ايم از شرار عشق

نام گناهكاره رسوا! نداده بود

بگذار تا به طعنه بگويند مردمان

در گوش هم حكايت عشق مدام! ما

«هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد بعشق

ثبت است در جريده عالم دوام ما»

***

ديوار

در گذشت پر شتاب لحظه هاي سرد

چشم های وحشی تو در سكوت خويش

گرد من ديوار می سازد

می گريزم از تو در بيراه های راه

تا ببينم دشت ها را در غبار ماه

تا بشويم تن به آب چشمه های نور

در مه رنگين صبح گرم تابستان

پر كنم دامان ز سوسن های صحرائی

بشنوم بانگ خروسان را ز بام كلبه دهقان

می گريزم از تو تا در دامن صحرا

سخت بفشارم بروی سبزه ها پا را

يا بنوشم شبنم سرد علف ها را

می گريزم از تو تا در ساحلی متروك

از فراز صخره های گمشده در ابر تاريكی

بنگرم رقص دوار انگيز توفان های دريا را

در غروبی دور

چون كبوترهای وحشی زير پر گيرم

دشت ها را، كوه ها را، آسمان ها را

بشنوم از لابلای بوته های خشك

نغمه های شادی مرغان صحرا را

می گريزم از تو تا دور از تو بگشايم

راه شهر آرزوها را

و درون شهر …

قفل سنگين طلائی قصر رؤيا را

ليك چشمان تو با فرياد خاموشش

راه ها را در نگاهم تار می سازد

همچنان در ظلمت رازش

گرد من ديوار می سازد

عاقبت يكروز …

می گريزم از فسون ديده ترديد

می تراوم همچو عطری از گل رنگين رؤياها

می خزم در موج گيسوی نسيم شب

می روم تا ساحل خورشيد

در جهانی خفته در آرامشی جاويد

نرم می لغزم درون بستر ابری طلائی رنگ

پنجه های نور می ريزد بروی آسمان شاد

طرح بس آهنگ

من از آنجا سر خوش و آزاد

ديده می دوزم به دنيائی كه چشم پر فسون تو

راه هايش را به چشمم تار می سازد

ديده می دوزم بدنيائی كه چشم پر فسون تو

همچنان در ظلمت رازش

گرد آن ديوار می سازد

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 17
    1. نویسنده :هکر.ایران

      از مطالب جالبتون ممنون و موفق باشید 🙂

    1. نویسنده :لاریسا.آرام

      نوشته کتاب دیوار نوشته فروغ فرخزاد بخش۳ جالب بود. فال حافظ خیلی خوبه امکانات دیگر هم اضافه کنید.

    1. نویسنده :مهسا.میم

      جالب بود :دی

    1. نویسنده :دختر.ایرونی

      مطلب قابل تاملی بود.

    1. نویسنده :صیاد.مومنی

      مشت می کوبم بر در پنجه می سایم بر پنجره ها من دچار خفقانم خفقان درها را باز کنید

    1. نویسنده :شورش

      نوشته های شعر جالب توجه بود. ممنون از زحماتتان.

    1. نویسنده :باران.همیشگی

      کارتون عالیه…توی این … پیدا کردن مطالب خوب سخته موفق باشین 🙂

    1. نویسنده :عماد

      زیبا بود !

    1. نویسنده :امیر

      نوشته بدی نبود… اما کاش… :-p

    1. نویسنده :پسرهای.بد

      کتاب دیوار نوشته فروغ فرخزاد بخش۳ بخش گالری هنرمندان را نیز کاملتر کنید.

    1. نویسنده :elnaz.doosty

      موفق باشید.

    1. نویسنده :ثمین

      آقای صبای عزیز سایت خوبی دارید. موفق باشید.

    1. نویسنده :صیاد.مومنی

      مطلبه خوبیه.از کتاب های سایت خیلی استفاده کردیم خصوصا کتابهای نایابی که قرار داده اید.

    1. نویسنده :قاضی.زاده

      با قدرت ادامه دهید… پایان شب سیه سپیدد است… 🙂

    1. نویسنده :ناهید

      با تشکر از مطلب خوبتان

    1. نویسنده :latif

      nabayad az sayehah tarsid…faghat kafi ast shamei roshan konid

    1. نویسنده :تهرانی

      نوشته کتاب دیوار نوشته فروغ فرخزاد بخش۳ جالب بود. امیدوارم موفق باشید.