تجربهي من صمیمت با صداها کودک و نوجوان > آثار نوجوانان – اینروزها وقتی دوچرخه را ورق میزنم، از اسمهای آشنا خبری نیست. از آن نوجوانهایی که خیلیهایشان را هیچوقت ندیدم، اما از روی آثاری که ازشان چاپ میشد، میشناختمشان. با هم دوست بودیم، دوستیای که دوچرخه واسطهاش بود. گاهي هم با آثار هم رقابت ميكرديم. الآن […]
تجربهي من
صمیمت با صداها
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان – اینروزها وقتی دوچرخه را ورق میزنم، از اسمهای آشنا خبری نیست. از آن نوجوانهایی که خیلیهایشان را هیچوقت ندیدم، اما از روی آثاری که ازشان چاپ میشد، میشناختمشان. با هم دوست بودیم، دوستیای که دوچرخه واسطهاش بود.
گاهي هم با آثار هم رقابت ميكرديم. الآن نوجوانهاي جديد هستند، خبرنگارهاي جديد و دوستان جديد. احساس پيشكسوتي ميكنم.
يادم نيست اولينبار كه تلفن كردم كي بود و با كي حرف زدم. اما يادم است كه با خودم دودوتا چهارتا ميكردم كه وقتي زنگ زدم چه بگويم و از كجا شروع كنم. اصلاً كي تلفن را برميدارد؟ اگر حال و حوصلهي جوابدادن به من را نداشته باشد چي؟
ميرفتم كنار تلفن و به اين چيزها فكر ميكردم و پشيمان ميشدم. بعضي وقتها هم دنبال بهانه بودم. مثلاً زنگ ميزدم و بوق اشغال ميشنيدم و ميگفتم خب، ولش كن. هفتهي ديگر زنگ ميزنم.
نوجوانهاي جديد دوچرخه، شماها مثل من فكر نكنيد. ترسهاي الكي را از خودتان دور كنيد. پشت خط، آدمهاي مهرباني، منتظر شنيدن صداي شما هستند. براي صميمت لازم نيست حتماً كنار هم باشيم.
صداها هم صميميت را منتقل ميكنند. امتحان كنيد. خود من كه يك روزي نميدانستم چهطور به دوچرخه تلفن كنم، بعدها آنقدر زنگ زدم كه وقتي در دورهي هشتم خبرنگار افتخاري، خبرنگار برتر شدم، دوچرخه اينطوري معرفيام كرد: «زياد به دوچرخه تلفن ميكند!»
مرضيه كاظمپور
خبرنگار جوان از پاكدشت
تصويرگري: زهرا رحيمي، 16ساله، خبرنگار افتخاري از شهريار
This entry passed through the Full-Text RSS service – if this is your content and you’re reading it on someone else’s site, please read the FAQ at fivefilters.org/content-only/faq.php#publishers.
RSS