امروز: چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | برابر با: الأربعاء 1 ذو القعدة 1445 | 2024-05-08
کد خبر: 478316 |
تاریخ انتشار : 18 مرداد 1401 - 13:41 | ارسال توسط :
ارسال به دوستان
پ

صلح خبر/خوزستان پیمان شوهان دبیر ادبیات شهرستان شوش، می‌گوید: در چند وقت اخیر مشاهده شده که در فضای مجازی غزل معروف حافظ با بیت مطلع: «زان یار دلنوازم شکریست با شکایت/ گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت» دست‌به‌دست شده و در حکایتی کاملا غیرواقعی بیان شده که دکتر استاد عبدالحسین زرین‌کوب پس از […]

صلح خبر/خوزستان پیمان شوهان دبیر ادبیات شهرستان شوش، می‌گوید: در چند وقت اخیر مشاهده شده که در فضای مجازی غزل معروف حافظ با بیت مطلع: «زان یار دلنوازم شکریست با شکایت/ گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت» دست‌به‌دست شده و در حکایتی کاملا غیرواقعی بیان شده که دکتر استاد عبدالحسین زرین‌کوب پس از اینکه برای ایراد سخنرانی خود در روز عاشورا دچار سرگشتگی است به ناگاه پیرمردی از او می‌خواهد که برایش تفال به دیوان خواجه بزند و بعد از مقداری مکث دکتر زرین‌کوب همچین کاری را انجام می‌دهد و غزل مورد بحث به عنوان فال گرفته شده انتخاب می‌شود و در ادامه بیان می‌شود که دکتر زرین‌کوب از این غزل واقعه کربلا را استنباط کرده‌اند

جالب‌تر اینکه در این خاطره به طور مضمر و پوشیده مقایسه‌ای شده بین فهم ادبی دکتر زرین‌کوب با آن همه سبقه علمی درخشانشان با این پیرمرد عزیز قصّه ما (حمل بر بی‌ادبی و جسارت به کسوت و سن و سال نشود که به قول سعدی بزرگی به عقل است نه به سال) و درک و استنباط این پیرمرد نازنین را فراتر از دکتر زرین‌کوب بیان داشته است که خود این بسیار جای بحث دارد.
اگرچه از دیر باز تفال خواجه جایگاه خاصی در بین مردم داشته و دارد و قصدی برای پرداختن به این مقوله و ایرادهای دیگر این حکایت ساختگی نداریم اما آیا واقعا مقصود حافظ از این غزل چیست؟
اکنون ادامه مطلب به قلم این دبیر ادبیات که در اختیار صلح خبر گذاشته است، می خوانید:
گر نگشتی نقش پر او عیان
این همه غوغا نبودی در جهان
منطق‌الطیر عطار
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته‌دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی‌مزد گر نگشتی نقش پر او عیان
این همه غوغا نبودی در جهان
حافظ در دو بیت آغازین این غزل از «یاری» نام می‌برد که هم از او شکر دارد و هم شکایت و در ادامه مخاطب را دعوت به شنیدن حکایتی می‌کند که شرط لازم برای استماع چنین نقلی را در گرو نکته‌دان بودن آفاق عشق می‌داند و همچنین بیان می‌دارد که هر خدمتی که از او در برابر این «یار» سر زد، بدون هیچ چشم‌داشت و مزد و منتی بوده است، اما در مقابل مورد عنایت یار قرار نگرفته است و خواجه عاجزانه از خدای خویش می‌خواهد که هیچ خدمتی را از طرف مخدوم و خداوندگارش بی‌عنایت رها نکند.
قبل از اینکه به بررسی حکایتی که خواجه ما را دل‌آزرده نموده و نکته‌دانان عشق را به شنیدن آن دعوت می‌کند بپردازیم ذکر این نکته حایز اهمیت است که در عصر حافظ و قرن هشتم قالب شعری قصیده دوران پرطمطراق و باشکوه گذشته خود را تا حدود زیادی از دست داده و کم‌رنگ‌تر از قبل شده است و به جای آن قالب شعری غزل بستر بسیار مناسبی برای طرح و ایراد خط اندیشه نکته‌دانان و نکته‌سنجانی چون رند عالم قصه ماست و در چنین شرایط و فضایی توجه به این مهم ضروری می‌نماید که «ممدوح» اغلب رنگ و بوی « عشوق» دارد و حافظ از این ویژگی به عنوان یکی از خط فکری‌های دیوان خود برای بیان مقاصدش بسیار استفاده کرده است و برای دستیابی به ساحت‌های ملون فکری خواجه نباید از این نکته غفلت ورزید.
اما «یار دلنوازِ» حافظ در این حکایت کیست که خواجه به خاطر ماجرایی که بین آنان رخ داده است شکر همراه با شکایت دارد؟

ممدوحی که حافظ عدم همنشینی او را با خود نیز دلیلی برای بیان اعتراض نمی‌بیند چراکه او را پادشاهی کامران می‌داند که از نشست و برخاست با گدایان خود را بر حذر می‌دارد و نیاز و ناز عاشق در او درنمی‌گیرد و رقت و اثری بر دل همچو سنگ او ندارد و حافظ به حال آن کسانی غبطه می‌خورد که از عنایت این ممدوح بر خوردار هستند.
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
آنچنان که پیش‌تر اشاره کردیم به کار رفتن ممدوح در هیبت معشوق خط فکری‌ای است که خواجه به بهترین شکل ممکن از آن بهره برده است و بارها ممدوح را به چشم معشوق می‌نگرد و توصیف می‌کند. در این دو بیت نیز یار اشاره به شاه شجاع دارد. اما چرا شاه شجاع؟
پس از کور شدن امیر مبارزالدین، پسر ارشدش، ابوالفوارس، جلال‌الدین شاه شجاع، زمام امور را به دست گرفت. او بخش اعظم از ۲۶ سال حکومت خود را به دفع عاصیان گذراند و اغلب نیز فاتح کارزارهای نبرد بود و همچون پدر خویش مردی شجاع بود و به ظاهر متدیّن و در ۹ سالگی قرآن را از بر نمود و در اقامه شعایر دینی جدّ بلیغ داشت. این شاهِ شجاع حاکمی شاعر، شعردوست و ادب‌پرور بود.  همین امر در کنارِ کم‌رنگ‌تر شدن سخت‌گیری‌های او نسبت به دوران امیر مبارزالدین محمّد سبب شده بود که بر خلاف پدر که ظرفای خطه فارس به او لقب محتسب دهند مورد اقبال اغلب شاعران از جمله خواجه حافظ قرار بگیرد و ارادت خاصی به این شاه شاعر داشته باشند. اما این پایان ماجرا نبود و در ادامه به تحلیل حکایتی می‌پردازیم که سبب شد اشک حافظ ز بی‌مهری یار رنگ شفق گیرد و آتش غم این بی‌مهری را در دل خواجه شعله‌ور سازد.
زندگی پر فراز و فرود خواجه حافظ سه دسته رقیب به خود دیده است. شاعران، زاهدان (و هر شخصیتی که بازیگر نقش منفی در دیوان خواجه است نظیر صوفی، محتسب، شیخ و…) و رقیبان عشق که به‌ طور گذرا به دو مورد اول می‌پردازیم.
خواجه را در میان شعرا، رقبا بسیار بود و اغلب این گروه تاب دیدن مقبولیت عام حافظ را نداشتند و به ناچار بر او رشک می‌ورزیدند و خواجه نیز در پاسخ این حاسدان چنین بیان می‌دارد:
حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
رند عالم معنی در گاهی موارد نیز چنین رقیبانی که ادعای برتری و لاف تفوق بر خواجه را دارند به استهزا لقب «مدعی» نام می‌نهد و آنان را از درک معارف هنری درون تهی می‌داند چنانکه در جایی از دیوان به زیبایی بیان می‌دارد:
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
 یا :
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش
کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد

دسته دیگری که حافظ در عرصه غزلیات خود بارها آنان را به تیر طعن و کنایه‌های خود دوخته است زاهدان و صوفیان ریاکاری هستند که خواجه خرقه زهد آنان را به دور از صفا می‌داند و آنان را ریاکارانی شعبده‌باز در نظر دارد که نه تنها خلق بلکه فلک حقه‌باز را نیز که سرنوشت ما به دست او رقم می‌خورد مقهور این خرقه زهد ریایی خود کرده‌اند و مغلوب بازی سراسر مزورانه خویش.
در ادامه به اختلافی می‌پردازیم که بین حافظ و شاه شجاع رخ می‌دهد و این حکایت تلفیقی از رقیبان دو گروه اولی است که به آن اشاره نمودیم.
دکتر محمّد معین در کتاب «حافظ شیرین سخن» از قول غیاث‌الدین خواندمیر در «حبیب السیر» بیان می‌دارد که:
روزی شاه شجاع به زبان اعتراض خواجه حافظ را مخاطب ساخته گفت: « هیچ یک از غزلیات شما از مطلع تا مقطع بر یک منوال واقع نشده بلکه از هر غزلی سه ـ چهار بیت در تعریف شراب است و دو ـ سه بیت در تصوّف و یک ـ دو بیت در صفت محبوب و تلوّن در یک غزل خلاف طریقت بلغاست.» خواجه حافظ فرمود که: «آنچه به زبان مبارک شاه می‌گذرد عین صدق و محض صواب است اما مع ذالک شعر حافظ در آفاق اشتهار یافته و نظم دیگر حریفان پای از دروازه شیراز بیرون نمی‌دهد.»
  کنایه و تعریضی که در پاسخ خواجه نهفته است از چشم تیزبین شاهی که شاعر است و این نازک‌اندیشی‌ها و تیرهای طعن را به خوبی ادراک می‌کند پوشیده نمی‌ماند و این امر زمینه‌ساز شروع اختلافی بین این دو می‌شود و در ادامه نیز بیت مقطع غزلی که خواجه در آن ایام به سلک نظم کشیده بود آتش این تیرگی روابط را بیش از پیش شعله‌ور می‌سازد.
صاحب تاریخ حبیب‌السیر انگیزه سوءظن شاه شجاع را که بعد فقها به آن دامن زدند بیت زیر می‌داند که از نظر شاه شجاع از آن بوی عدم اعتقاد به قیامت و معاد استدراک می‌شود و بعد از شنیدن آن بیان می‌دارد: «از مضمون این نظم چنین معلوم می‌شود که حافظ به قیام قیامت قایل نیست».
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
و پس از اینکه برخی فقیهان قصد نمودند فتوی نویسند که شک در وقوع روز جزا کفر است و از این بیت این معنی مستفاد می‌گردد خواجه حافظ مضطرب گشته نزد شیخ زین‌الدین ابوبکر تایبادی که در آن اوان عازم حجاز بود و در شیراز تشریف داشت رفته و کیفیت قصد بد این سعایت‌کاران را بازگو می‌نماید. شیخ در پاسخ اضطراب خواجه بیان می‌دارد که تنها راه نجات و مناسب در این است که بیتی پیش از بیت ذکر شده بیان نمایی که از زبان او نقل فرموده‌ای «گر مسلمانی از این است که حافظ دارد…» تا به مقتضای این مثل که نقل کفر، کفر محسوب نمی‌شود از این تهمت رهایی یابی و خواجه حافظ نیز با توجه به توصیه شیخ ابوبکر تایبادی بیت زیر را پیش از بیت مقطع مندرج ساخت:
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت
بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی

و بیت «گر مسلمانی از این است…» را از زبان ترسایی نقل می‌کند که به توصیه شیخ ابوبکر در بیت قبل از این بیت بیان می‌دارد؛ اگر چه حافظ به این واسطه از آن دغدغه و تهمت جان سالم بدر برد و رهایی یافت اما زمینه‌ساز تیرگی روابط او با شاه شجاع شد و از این به بعد خواجه بارها با سرودن ابیات و غزل‌هایی سعی در این داشت که دل شاه را نسبت به خود نرم و متمایل سازد و در پی آن بود که در این بین شاه جوان به سعایت این حاسدان که در شعله‌ور شدن هر چه بیشتر آتش این تیرگی و عداوت می‌دمدند گوش فراندهد.
یکی از زاهدان ظاهرپرستی که حافظ از او دل چندان خوشی ندارد عماد فقیه کرمانی است که خواجه درباره او غزل به مطلع زیر را سروده است:
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
دکتر محمّد معین بیان می‌دارد پس از آن که مدعیان با استناد به بیت: «گر مسلمانی از این است…» شاه شجاع را تحریک نمودند که خون حافظ را بریزد خواجه با غزلی به مطلع:
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
ورنه اندیشه این کار فراموشش باد
  به بیان این می‌پردازد که مریدان و شاگردان پیر به نزد مراد خود می‌روند و از دست صوفی ریاییِ متظاهرنما، زبان به شکوه و شکایت می‌گشایند و با طرح این موضوع که صوفی و زاهد ریاکار خود در خلوت به شراب و باده‌نوشی دست می‌یازند اما دیگران را از این کار بر حذر می‌دارند و از پیر مغان چاره کار را خواستار می‌شوند.
اما با دقت به جواب زیبای حافظ از زبان پیر مغان در بیت بعدی غزل به عیب‌پوشی و باریک‌اندیشی نغز پیر مغان دست می‌یابیم:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
پیر مغان در جواب مریدان خود بیان می‌دارد که قلم صنع الهی (ترکیب قلم صنع تشبیه بلیغ است؛ صنع و آفرینش به قلمی تشبیه شده که صانع و نقاش این قلم آفریدگار عالمیان است) برای صوفی و زاهد نیز مانند دیگر آدمیان دو قطب و بُعد وجودی را که عبارتند از قطب روحانی و قطب جسمانی سرشته است و اگر صوفی و زاهد نیز بنا به اقتضای بُعد جسمانی خود در نهان به باده‌نوشی و گناه دست می‌یازند بر آنان حرجی نیست زیرا این عمل برآمده از قطب تاریک و جسمانی‌شان است نه قطب رخشان و روحانی آنان. اما بهتر آن است که آدمی با توجه به مقام خلیفه الهی بودن خویش و گوهر نابی که یزدان سرای ناسوت و لاهوت در اختیار او قرار داده است در قطب و بعد روحانی وجود خود گام بردارد و به سرحد کمال خویش دست یابد.
و این گونه پیر ما به زیبایی هر چه تمام‌تر نه تنها بر عیب صوفی (که در کنار زاهد مورد شماتت حافظ قرار دارد) خرده نمی‌گیرد و بر طبل رسواییش نمی‌کوبد بلکه خطا و عیب او را نیز توجیه می‌کند و بر آن سرپوش می‌گذارد. خواجه در ادامه این دو قطبی بودن وجود آدمی اشاره به بی‌گناهی خود می‌کند که همچون سیاوش گرفتار گرسیوزان زمانه خود شده است که جدّ بلیغ و اهتمامی وافر در شوراندن شاه شجاع بر ریختن خون بی‌گناهش دارند.
شاه ترکان سخن مدعیان می‌شنود
شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد
چنانکه پیداست بیت تلمیح به کشته شدن سیاوش به فرمان افراسیاب (پادشاه ترکان) در نتیجه سعایت و بدگویی گرسیوز در عین بی‌گناهی دارد. حافظ نیز همچون اغلب شعرای مقدم خود در اشاره و تلمیح به شخصیت‌های تاریخی، اسطوره‌ای، مذهبی و… همتی بالا بلند دارد اما ذکر این نکته خالی از لطف نیست که باید توجه داشت اغلب این اشاره‌ها صرفا بحث یادآوری است اما در بیشتر مواقع حافظ از این تلمیح‌ها مقاصد خاص خود را دنبال می‌کند . به طور نمونه در بیتی که از شاه ترکان و خون سیاوش یاد می‌کند از این کارکترها به دنبال ارایه حکایت خود و شاه شجاع است و صرفا با کمک این تلمیح‌ها قصد یادآوری هر چه بیشتر به شاه شجاع را دارد که مباد اینکه او (‌شاه شجاع از طرف مادر به قراختائیان کرمان منسوب بوده و قسمتی از لشکریان او نیز ترک بوده و سلسله‌اش هم جانشین اتابکان فارس بوده) سعایت مدعیان ریاکار و بدخواه را در حق خود بشنود و خون بی‌گناه حافظ را همچون افراسیاب که به نا حق خون سیاوش را بی‌گناه ریخت بریزد زیرا شرم چنین مظلمه‌ای همانطور که تا ابد نصیب افراسیاب شد بهره شاه شجاع نیز خواهد شد.

و در دو بیت زیر نیز:
شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت
دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
با تلمیح به داستان زندانی کردن بیژن توسط افراسیاب و طرح آن باز اشاره به ماجرای کدورت خود با شاه شجاع و محروم شدن حافظ از دیدار و مراوده با شاه را دارد و خواجه در پی رسیدن به آرزوی پیدا شدن رستمی است که پای مردی کند و آنچنان که بیژن را از چاهی که در آن گرفتار شده بود رها ساخت او را نیز از چاه صبر بر فراقِ شاه ترکان یا شمع چگل نجات دهد چراکه شمع چگل نیز در این بیت ممدوحی است که رنگ و بوی معشوق به خود گرفته و او کسی نیست جز شاه شجاع خاصه آنکه «چگل» نام یکی از قبایل ترک است و شمع چگل مجازا به همان معنی شمع ترک یا معشوق ترک‌نژاد است.
یکی دیگر از نکات برجسته‌ای که در بحث حافظ‌شناسی حایز اهمیت است مقوله بسیار مهم «التفات» است. دکتر تقی‌پور نامداریان در کتاب «گمشده لب دریا، فصل: ساختار، پیوند معنایی، تأویل» در این باره بیان می‌دارد: «از جمله نکات چشمگیر دیگر شعر حافظ که عطف توجه او به آن کاملا مشهود است تغییر مخاطب در شعر بدون تمهیدات لازم برای توجه خواننده به آن است. این نکته که صنعت التفات را با مفهومی وسیع دربرمی‌گیرد در غزل‌های مولوی و حافظ برجستگی بسیار چشمگیر و متنوع‌تری دارد و عدم توجه به التفات در این مفهوم کشف و توضیح انسجام متن را در بسیاری موارد ناممکن می‌سازد… . البته باید توجه داشت در کنار انواع مختلف التفات در شعر فارسی شواهد التفات غالبا از مغایبه به مخاطبه است».
اگر به اختلافی که دکتر محمد معین از حبیب‌السیر در مورد ایرادی که شاه شجاع به غزلیات خواجه به دلیل عدم انسجام بیت‌های یک غزل می‌گیرد برگردیم (بر فرض صحت این ایرادی که از زبان شاه شجاع بیان شده ) مشاهده می‌کنیم که عدم توجه شاه شجاع به همین صنعت مهم الفات است که او را دچار سرگشتگی کرده و باعث شده زبان به نقد بگشاید و بر خواجه ایراد بگیرد.
برای روشن‌تر شدن این بحث نگاهی به این غزل حافظ با مطلع زیر می‌اندازیم:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
حافظ در این غزل ۹ بیتی به جز بیت آخر که طبق سنت غالب خود را مخاطب قرار داده است در بیت‌های دو، پنج، هفت و هشت مخاطب‌شان دوم شخص «تو» است. این «تو» فقط در بیت دوم هویتّش مشخص است و منظور «ساقی» است اما در بیت‌های پنج، هفت و هشت خطاب به «تو» است که در ادامه به آن می‌پردازیم. همچنین خواجه در بیت‌های: یک، سه، چهار و مصراع دوم بیت هشتم از شخصیت‌های غایب «او» سخن می‌گوید و این شخصیت‌ها به ترتیب عبارتند از: ترک شیرازی، لولیان شوخ شیرین‌کار شهرآشوب، یار، پیر دانا و جوانان سعادتمند و در بیت ششم از یوسف و زلیخا نیز سخن به میان می‌رود اما باز این شخصیت‌ها مربوط به گذشته است و خواجه صرفا به عنوان تمثیل و تلمیح به آنان اشاره نموده است.
چنانکه مشاهده می‌کنیم در این غزل (به ابیات کامل این غزل مراجعه نمایید) تقریبا در نیمی از این بیت‌ها از غایب سخن می‌رود و در نیم دیگر سخن با مخاطب گفته می‌شود و این خود نشان از توجه وافر حافظ به «التفات» است که هم پیوند ظاهری ابیات را به هم می‌زند و هم روند منطقی معنایی آن را. پس اگر به این نکته اهتمام لازم را نداشته باشیم از درک و فهم ذهن و زبان حافظ تا حدود زیادی عاجزیم. در این غزل حافظ از ترک شیرازی سخن به میان می‌آورد که ممدوح اوست و رنگ و لعاب معشوق به خود گرفته است و در پی ماجرایی به دلیل عدم توجه و عنایت به حافظ سبب دل‌آزردگی خواجه شده است و خواجه در پی آن است که با سرودن این غزل ماجرای کدورت پیش آمده را پایان دهد و در ازای خال هندوی او سمرقند و بخارا (مجازا تمام جهان هستی) را به شکرانه صلحی که در پی آن است فدا کند. طبق نکاتی که پیش‌تر نیز اشاره کردیم این ترک شیرازی به خاطر همان نسبت مادری شاه شجاع است که بعد از وقایعی که بین او و خواجه شکل می‌گیرد عنایت و توجه خود را از شاعر دل نازک ما برمی‌گیرد و خواجه در پی آن است که سرانجام شاه شجاع را به در سرای صلح رهنمون سازد و پایانی بر این سردمهری روابط‌شان دهد.
 و در ادامه این غزل و در بیت دوم به خاطر دلتنگی بیش از حد ناشی از فراق این ترک شیرازی به ساقی پناه می‌برد و خطاب به او بیان می‌دارد تا باقیمانده جام می را نیز به او دهد تا جایی که مرهمی بر آلام این درد فراق باشد و اندوه جدایی را به طاقچه نسیان و فراموشی سپارد و در بیت سوم نیز باز اشاره به لولیان شوخ شیرین‌کار شهرآشوبی دارد که ترک شیرازی نیز یکی از این لولیان است و فراقش صبر از دل خواجه ما ربوده است. همچین در بیت چهارم نیز حافظ کنایه و تعریضی به صوفیان و زاهدان ریاکار دارد و با صنعت اسلوب معادله به زیبایی به طرح این نکته پرداخته است که حضرت دوست و معشوق حقیقی نیازی به این عبادات مزوّرانه شما ندارد همچون زیبارو و صنمی که او را پیراستن نیاز نیست چراکه او خود باعث زیباییِ زیورآلات و آراستگی‌هاست. در این بیت واژه «یار» که بدون هیچ صفتی به کار رفته است و نشان از معشوق حقیقی دارد یکی دیگر از نکات مهم حافظ‌شناسی است. همچنین خواجه در این این بیت و بیت بعدی شاه شجاع را به طور ضمنی از فریب این شخصیت‌های ریاکار بر حذر می‌دارد چراکه حُسن روزافزون یوسف سرانجام سبب شد که زلیخا در مقام عاشق از پرده عصمت برون بیاید و ترک نام و ننگ کند و رسوا و آماج تیر ملامت شود؛ پس اگر زاهدان و صوفیان ریاکار که در تیره‌تر شدن روابط شاه شجاع و خواجه تلاشی وافر دارند دل به معشوق حقیقی سپرده‌اند. پس چرا پا بر سر نام و ننگ نگذاشته‌اند و در کوچه سلامت به سر می‌برند و هنوز رسوای زمانه نشده‌اند و چرا برای آنان هنوز وجود مادیشان بی‌اهمیت انگاشته نشده است؟

خواجه در بیت‌های شش و هفتم این غزل با ترسیم یک عذرخواهی عاشقانه خطاب به ترک شیرازی که همان شاه شجاع است بیان می‌دارد: اگر مرا دشنام یا نفرین نیز بفرمایی من همواره دعاگوی تو هستم چراکه پاسخ تلخ، لب شیرینت را می‌آراید و جواب تند و تلخ از جانب تو سبب می‌شود لب میگون شکّرین تو زیباتر نیز شود و به حلاوت بخورم زهری را که شاهدش تو باشی و این بیت یادآور این سخن خواجه نیز است که از بی‌مهری شاه در پی سعایت زاهدان ریاکار حکایت دارد:
گر چه از کبر سخن با من درویش نگفت
جان فدای شکرین پسته خاموشش باد
 و در ادامه حافظ خطاب به شاه شجاع بیان می‌دارد: ای جان من! نصیحت این پیر دانا (حافظ) را به گوش جان بشنو چراکه جوانان سعادتمند بی‌نیاز از پند این پیر اسرار بین و واقف به سّر درون آدمیان نیستند و این پند و اندرز چیزی نیست جز اینکه شاه از در صلح بازآید و پایانی بر این هجران و فراق نهند و گوش به سخنان زاهدان و صوفیان ریاکاری که در پی خاموشی مِهر شاه و خواجه هستند ندهند.
چنانکه مشاهده نمودیم بخش زیادی از درک انسجام در این غزل در گرو تشخیص التفات‌های مخفی در غزل است و تغییر متوالی مخاطب و یادآوری سخنان و ادعاهای آنان که به مناسبت موضوع و زمینه‌های معنایی شعر برای شاعر تداعی می‌شود نقش برجسته‌ای را ایفا می‌کند و همچنین باید اشاره داشت که برای شناختن هر چه بیشتر ذهن و زبان حافظ و رسیدن به خط فکری و اندیشه‌ای که بیان می‌کند گاه نیاز است که در کنار رسیدن به فهم انسجام ابیات یک غزل باید به ارتباط‌شان با برخی از ابیات غزلیات دیگر نیز توجه کافی و وافی داشت چراکه گاه کلید حل معمای رسیدن به این فهم انسجام اشاراتی است که در جاهای دیگر دیوان بیان نموده و برای رسیدن به تأویل باید تمام نکات لازم را در نظر داشت.
پس در پایان  با توجه به تمام نکاتی که گفته شد غزل:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته‌دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی‌مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی‌عنایت
اشاره به اختلافی است که بین حافظ و شاه شجاع به وجود آمد و همین سبب شده بود که خواجه از یار خود شکری همراه با شکایت داشته باشد. اگرچه برخی از این غزل به خاطر واژه‌هایی نظیر رندان تشنه‌لب، ولی، بریدن سرهای بی‌جرم و جنایت و… واقعه کربلا را استنباط می‌کنند و در نگاه نخست نیز با توجه به چندوجهی بودن اغلب غزلیات خواجه این درست می‌نماید اما این صرفا در دایره و محدوده نظریه مرگ مولف رولان بارتی است و هر کسی متناسب با ذهنیّت خود ممکن است برداشت خاصی از برخی ابیات دیوان او داشته باشد و این خود هنری است که حافظ عامدانه به آن پرداخته و متناسب با ذهنیّت هر کس پاسخی درخور فکر و برداشت او می‌دهد؛ هر چند پیش‌تر هم بیان شد که حافظ نیز همچون شاعران متقدّم اغلب از این اشارات و تلمیحات تاریخی، اسطوره‌ای، مذهبی و… برای بیان مقاصد خویش استفاده کرده است.
امّا در مقام تأویل و بحث حافظ‌شناسی باید در نظر داشت که این غزل اشاره به همان اختلاف خواجه با شاه شجاع دارد که برای رسیدن به درک و  انسجام و فهم درست آن باید به غزلیات دیگر حافظ نیز توجه داشت و اگرچه شکر همراه با شکایت از شاه شجاع دارد و رند آگاهی است که مورد بی‌مهری یار قرار گرفته است و در ادامه این غزل به تردید و تحیّر نسبت به گذشته و آینده این ارتباط دچار می‌شود اما سرانجام تصمیم می‌گیرد که روی از در آستان شاه برنتابد چراکه جور حبیب را خوش‌تر از مراعات صوفیان ریاکاری می‌داند که سعی در شوراندن شاه شجاع بر او دارند و بیت مقطع غزل مورد بحث نیز می‌تواند باز کنایه و تعریضی به صوفیان و زاهدان ریا کار داشته باشد جایی که خواجه صراحتا بیان می‌دارد حتی اگر همچون حافظ بر ۱۴ روایت مسلط باشی و این چنین قرآن را قرائت نمایی باز این عشق است که سرانجام دستگیر و رهنمون تو می‌شود و تو را از وادی حیرت و سرگشتگی به سر منزل مقصود و آستان حضرت دوست می‌رساند  نه صرفا خرقه صوفی‌ای که به ریا آلوده و مزیّن شده و پشمینه‌پوشی که از بوی عشق بی‌بهره است.
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام
انتهای پیام

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید