امروز: یکشنبه, ۴ آذر ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | برابر با: الأحد 23 جماد أول 1446 | 2024-11-24
کد خبر: 402746 |
تاریخ انتشار : 09 آذر 1399 - 8:12 | ارسال توسط :
ارسال به دوستان
پ

به گزارش مجله فرهنگی صلح خبر عراقی‌ها شکست خورده بودند، همهمه بود. این ۱۰ روز، ما هنوز باور نکرده بودیم که اسیر شده‌ایم. هر لحظه در انتظار حملە ایران و آزادی بودیم. هنوز روحیە مبارزه و رزم داشتیم و باورمان نشده بود اسلحه‌مان را گرفته باشند. سردرگم بودیم. به گزارش صلح خبر،  مجید خردمند، سال […]

به گزارش مجله فرهنگی صلح خبر

عراقی‌ها شکست خورده بودند، همهمه بود. این ۱۰ روز، ما هنوز باور نکرده بودیم که اسیر شده‌ایم. هر لحظه در انتظار حملە ایران و آزادی بودیم. هنوز روحیە مبارزه و رزم داشتیم و باورمان نشده بود اسلحه‌مان را گرفته باشند. سردرگم بودیم.

به گزارش صلح خبر،  مجید خردمند، سال ۶۱ در سن ۱۸سالگی، به اسارت نیروهای رژیم بعث درآمد و بعد از تحمل سال‌های سخت اسارت به وطن بازگشت. این آزاده روایت می‌کند: زمانی‌ که اسیر شدیم آن‌ها تحقیرمان می‌کردند که شما را به زور به جبهه آورده‌اند به امام توهین می‌کردند. ما هم دستمان بسته‌ بود. روی سر و صورتمان گرد و خاک نشسته‌ بود و تشنه و زخمی بودیم.

تشنه بودیم. خودشان شربت می‌خوردند. ممکن است برخی دوستان در خاطراتشان بگوید نه اینطور نبود؛ به ما آب هم دادند. آنچه که من تعریف می‌کنم شرایط و موقعیتی است که خودم تجربه کرده‌ام. در اردوگاه‌ها هم همینطور بود. در بعضی اردوگاه‌ها، رفتارهای خاصی داشتند که در دیگر اردوگاه‌ها اینطور نبود. این ضد و نقیض بودن خاطرات را نشان نمی‌دهد. به هر حال هرکسی تجربه متفاوتی داشته‌ است.

خبر نداشتیم قبل از ما هم کسانی را به اسارت گرفته‌اند. فکر می‌کردیم اولین اسرا هستیم و قرار است اعدام شویم. قبلا از رادیو شنیده بودیم که اسرا صحبت می‌کردند ولی باور نمی‌کردیم و فکر می‌کردیم از منافقان هستند و ضد انقلابند.

۲۴ اردیبهشت به اسارت درآمدیم. سوم خردادماه هم روز آزادسازی خرمشهر بود. آن روز در بغداد بودیم. از آنجایی که عراقی‌ها شکست خورده بودند، همهمه بود. این ۱۰ روز، ما هنوز باور نکرده بودیم که اسیر شده‌ایم. هر لحظه در انتظار حملە ایران و آزادی بودیم. هنوز روحیە مبارزه و رزم داشتیم و باورمان نشده بود اسلحه‌مان را گرفته باشند. سردرگم بودیم.

در استخبارات چون جا به قدری تنگ بود که فقط می‌توانستیم بایستیم، نماز را ایستاده با اشارە چشم‌ها و سر می‌خواندیم. نمی‌دانستیم خرمشهر آزاد شده‌ است. کافی بود یک اسیر جدید وارد جمع ما شود و این اطلاع را به ما بدهد. به همین دلیل سیاست‌شان این بود که اسرای جدید و قدیم همدیگر را نبینند و به هم اطلاعات ندهند تا اسرا روحیه خود را از دست بدهند. بنابراین عجله داشتند که ما را سریعاً به جای دیگری منتقل کنند تا با اسرای جدید ارتباط برقرار نکنیم.

به جز ما، دو زندانی عراقی هم در استخبارات بودند. نمی‌دانم زندانی سیاسی بودند یا به چه دلیلی آنجا بودند. بچه‌ها به شرایط موجود اعتراض می‌کردند. بی‌تابی می‌کردند.

همە ما را با اتوبوس به جای دیگری منتقل کردند. نمی‌دانستیم کجا می‌رویم. پرده‌های اتوبوس را کشیده بودند و سرمان پایین بود تا نتوانیم منطقه را شناسایی کنیم.

برخی از بچه‌ها از قبل با منطقه آشنا بودند و فهمیدند آنجا نزدیکترین منطقه به استان الانبار است. احتمال دادیم ما را به اردوگاه «عنبر» ببرند. بعضی‌ها اطلاع داشتند که فلان زمان حاج آقا ابوترابی و تعدادی از اسرا را به بغداد آورده بودند و آنجا فهمیدیم که ما اولین اسرا نیستیم. حدود ۱۴۰ نفر بودیم. در سه چهار تا اتوبوس ما را به اردوگاه بردند. دور تا دور آنجا سیم خاردار و داخلش بلوک بلوک بود. حدود ۴۰ روز آنجا ماندیم.

انتهای پیام

منبع : Isna.ir

اگر تمایل دارید خبر یا گزارش یا مقاله ای را با دیگران به اشتراک بگذارید، از بخش خبرنگاران صلح خبر برای ما ارسال نمایید. تا پس از بررسی در مجله گزارشگران یا اخبار روز منتشر گردد.

در صورت تمایل، خبر با نام شما منتشر خواهد شد. البته در ارسال تصاویر و اخبار وگزارش های خودتان، قوانین و عرف را رعایت نمایید تا قابلیت انتشار را داشته باشند.

خبرنگار صلح خبرموسسه صلح خبر

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید