روستازادهای آگاه و فقیهی سیاستمدار که از بهار چهارمین دهه زندگیش آگاهیبخشی مردم را سرلوحه کارش قرار داد و حاکمِ زمان هوشیارتر از هر وقت دیگری علیهاش خروشید و بعد از ۱۴ سال، جنگ مغلوبه شد و سوار بر طیاره خاک وطن را برای همیشه ترک کرد، قدم بر قلوب میلیونها هموطن، جلای وطن کرد […]
روستازادهای آگاه و فقیهی سیاستمدار که از بهار چهارمین دهه زندگیش آگاهیبخشی مردم را سرلوحه کارش قرار داد و حاکمِ زمان هوشیارتر از هر وقت دیگری علیهاش خروشید و بعد از ۱۴ سال، جنگ مغلوبه شد و سوار بر طیاره خاک وطن را برای همیشه ترک کرد، قدم بر قلوب میلیونها هموطن، جلای وطن کرد و با عظمتی بینظیر در میان حلقه بهتِ ناباورانهِ غم و اندوه میلیون نفری، به خانه ابدی بدرقه شد.
به گزارش صلح خبر، امروز ۱۴ خرداد ماه سی و سومین سالگرد درگذشت سید روحالله مصطفوی معروف به سید روحالله موسوی خمینی در سال ۱۳۶۸ است.
سید روحالله فرزند سیدمصطفی و هاجرآغا خانم در تاریخ اول مهر ۱۲۸۱ در شهرستان خمین به دنیا آمد. آیتالله سیدمصطفی موسوی ملقب به فخرالمجتهدین در تاریخ ۲۳ اسفند ۱۲۸۱ چهار ماه و ۲۲ روز بعد از تولد پسرش در سن ۴۰ سالگی به دست ماموران دولتی مظفرالدین شاه که تحت نفوذ برخی خانهای شهر خمین بودند، در مسیر خمین به اراک به شهادت رسید. او و برادران و خواهرانش پس از درگذشت پدر، تحت سرپرستی هاجر آغا خانم، مادر و صاحبه خانم، عمهشان قرار گرفتند. آنان دو سال هم نزد دایه خود به نام ننه خاور، زندگی کردند.
شجرنامه روحالله
سید احمد فرزند دینعلی شاه – سید دینعلی – از نوادگان سید مهدی معروف به میرحامد حسین صاحب کتاب صد جلدی عَبَقاتُ الأنوار فی إمامَة الأئمةِ الأطهار و از نوادگان سیدحیدر موسوی صفوی اردبیلی از سال ۱۲۰۳ تا ۱۲۱۳، در آخرین دهه حکومت فتحعلیشاه قاجار به نمایندگی از عارفِ بزرگ میر سیدعلی همدانی برای تبلیغ دین از ایران عازم کشمیر هند شد.
سیدحیدر موسوی صفوی اردبیلی، جد سیزدهم سیدروح الله موسوی خمینی و خواهرزاده و داماد سیدعلی همدانی، بیش از شش و نیم قرن قبل در سال ۷۶۶ به این سفر رفت. سیدعلی همدانی با ۱۷ واسطه به امام حسین(ع) و امیرالمومنین حضرت بن علی (ع) میرسید. ایشان از سمتِ مادری هم با ۱۶ واسطه به اباعبدالله الحسین(ع) میرسید.
سیداحمد در سده سیزدهم شمسی به زیارت ائمه معصومین عراق رفت و در سال ۱۲۱۷ در دوره سلطنت محمدشاه قاجار به دعوت یوسف بیگ معروف به یوسف خان فرفهانی، از علمای اعیان شهر، به نیت هدایت و ارشاد مردم خمین به آن دیار مهاجرت کرد. رفتن به خمین همانا و ماندگار شدنش در آن دیار همان.
او در آبان ۱۲۲۰ با سکنیه، دخترِ محمدحسین بیگ، خواهر یوسف خان ازدواج کرد. حاصل این ازدواج یک پسر به نام سیدمصطفی و سه دختر به نامهای سلطان خانم، صاحبه خانم و آغابانو خانم بود. سید احمد هفت سال بعد از تولد پسرش سیدمصطفی در عصر ناصری در سال ۱۲۴۸ درگذشت و طبق وصیتش در کربلای معلی و در جوار مضجع شریف امام حسین (ع) دفن شد.
سیدمصطفیِ جوان در هفت سالگی به یکی از مکتبخانههای خمین رفت و نزد میرزا احمد، دستور زبان عربی و دروس صرف و نحو و روخوانی قرآن آموخت. او در دوران جوانی برای یادگیری علوم دینی به اصفهان سفر کرد و چند سالی در آن شهر سکونت کرد و در همان شهر با هاجرآغا خانم، دختر میرزا احمد مجتهد ازدواج کرد و حاصل این ازدواج سه دختر و سه پسر به نامهای مولودآغا، فاطمه، آغازاده خانم، سید مرتضی، سید نورالدین و سید روحالله بود.
او مدتی بعد به همراه همسر و فرزندان به نجف اشرف و سامراء مهاجرت کرد و تا سال ۱۲۷۳ که به خمین برگشت، به تکمیل علوم دینی و تحصیلات حوزوی پرداخت و در زمره علما و مجتهدان به نامِ هم عصرِ آیتالله سیدمحمدحسن میرزای شیرازی، صاحب فتوای تنباکو، ملقب به میرزای بزرگ قرار گرفت. او تحت تاثیر دیدگاهها و اندیشههای دینی و سیاسی ایشان قرار گرفت و به فخرالمجتهدین شهرت یافت.
سید مصطفی در ۳۲ سالگی به خمین برگشت و با مجوز اجتهادی که از علما و مراجع عتبات گرفته بود، به هدایت معنوی و دینی مردم و مبارزه با ظلم و ستم خانها و ماموران دولتی عصر مظفرالدین شاه در شهر خمین پرداخت و البته تلاش او موجب دشمنی خانهای محلی و ماموران دولتی آن دیار شد.
پدر بزرگِ سید روحالله، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، در جریان مقاومت در برابر زورگویی شاهزاده عبدالله میرزا معروف به حشمتالدوله، حاکمِ با نفوذ و قدرتمند خمین، مدتی به زندان افتاد اما دست از مخالفت با ظلم و جور آنان نکشید و بالاخره این مسئله کار دستش داد.
خانها و و نماینده مظفرالدین شاه در خمین با اطلاع از قصدِ سید مصطفی برای گزارش دادن رفتار غیرانسانی آنان به عضدالسلطان، والی اراک، تصمیم به حذف فیزیکی او گرفتند. به این منظور جعفر قلی خان و میرزا قلی سلطان که بیش از سایر خانها از پیامد این گزارش به وحشت افتاده بودند، در مسیر خمین به اراک به فخرالمجتهدین حمله کردند و با شلیک گلوله به قلبش او را در ۴۰ سالگی به شهادت رساندند و هاجرآغا خانم و شش پسر و دخترش را عزادار کردند.
پیکر آیتالله سیدمصطفی موسوی را مطابق وصیتنامهاش همچون پدرش آیتالله سیداحمد موسوی به عتبات عالیات انتقال داده و در جوار مضجع شریف حضرت امیرالمومنین (ع) به خاک سپرده شد.
اما فرزندان سیدمصطفی به راحتی از خونِ به ناحق بر زمین ریختهِ پدر نگذشتند. آنان سه سال پیگیری کردند تا قاتلان پدرشان در چنگال قانون گرفتار شوند و بالاخره در تاریخ ۲۸ بهمن ۱۲۸۴ در میدان بهارستان به دست میرغضب، مجری حکم قتل، سر از بدنشان جدا شد.
خاطره برادر
سید مرتضی، برادر بزرگتر امام خمینی(ره) در خاطرهای از نحوه به شهادت رسیدن پدر و پیگیریهای برادرانش برای دستگیری و محاکمه قاتلان، گفت:«دو نفر قاتلان حاج آقا مصطفی، پدرمان که جعفر قلی خان و رضا قلی خان باشند، بعد از زدن تیر، فرار کردند و به یکی از دهاتهای الیگودرز رفتند و با پناهنده شدن به خانه سعید خان از خوانین الیگودرز، از او خواستند امانشان دهد اما سعید خان درخواست آنان را نپذیرفت.
قاتلان سپس به منزل خان بابا خان رفتند که او هم نپذیرفت. آنان به خوانسار برگشتند و به منزل مرحوم حاج میرزا محمدمهدی خوانساری از مجتهدان و علمای با نفوذ خوانسار رفتند اما آن مرحوم هم نپذیرفت. قاتلان، ناچار به خمین برگشته و در دو فرسخی شهر به در قلعه بوجان که متعلق به خودشان بود، پناه گرفتند.
در این بین از میرزا علیاصغر خان اتابک، صدراعظم مظفرالدین شاه به سردار حشمت پسر حشمت الدوله دستور داد «شما بروید و قاتل را دستگیر کنید» سردار حشمت نیز تفنگچیانِ سواره را به روستای امامزاده «بوجان» روانه کرد. نصرتالله و میرزا سردار حشمت در امامزاده بوجان به منزل مرحوم شمس العلما که از اقوام نزدیک مادری ما بود، رفته و از به قلعه بوجان رفتند.
فشنگ قاتلان با شلیکهای متعدد آنان تمام شد و قشونِ سردار حشمت، نردبان گذاشته از دیوار بالا میروند و قاتلان را به همراه همسر یکی از قاتلها، دستگیر کردند و دست بسته به تهران فرستادند با مصادره و اموالشان به زندان انداختند.
در این بین جعفر قلی میمیرد و رضا قلی در زندان میماند. امیر بهادر جنگ، از وزیران دربار مظفرالدین شاه که اهل تبریز بود از جعفر قلی حمایت کرد و گفت که گذشتهها گذشته و نباید رضا قلی کشته شود و به این منظور دستور میدهد دستجات عزادار ترک در روز عاشورا سال ۱۲۸۳ به زندان رفته، رضا قلی را از زندان نجات دهند اما صدراعظم دستور داد او را به زندان بزرگ منتقل کنند تا کسی نتواند او را از بند به رهاند.
در سال ۱۲۸۳ من و سید نورالدین به تهران رفتیم و سید روحالله در آن زمان، دو ساله بود. در تهران در محله عباسآباد خانهای اجاره کردیم و از آنجا برای شکایت نزد درباریها، عینالدوله و سایرین رفتیم، حتی یک روز به خانه مرحوم حاج میرزا ابوالقاسم، امام جمعه رفتیم و دکتر امامیِ معروف، پسر امام جمعه و برادرهایش همراهمان بودند و کمک زیادی کردند.
نجمالواعظین هم در مجالس عزاداری محرم و صفر از شهادت پدرمان صحبت کرد و مردم هم تأیید کردند. تنها یک نفر آن هم امیر بهادر جنگ، وزیر دربار مظفرالدین شاه، مخالفت کرد که البته بعدها پسر برادر این فرد، رابط بین محمدرضا شاه و مرحوم محمدکاظم شریعتمداری شد و به او «بهادری» میگفتند. با این حال امیربهادر هم نتوانست کاری از پیش ببرد و موفق نشد قاتل را از زندان نجات دهد.
یک روز بنده، سید نورالدین، عمه، مادر، زن پدر، مرحوم میرزا سید محمد کمرهای، نجمالواعظین و حاج شیخ فضلالله رجایی به باغ عینالدوله که باغ بزرگی بود، رفتیم. بنده که ۷-۸ ساله بودم به همراه مادر و عمه جلو رفتم و بعد از گرفتن دامن قبای عینالدوله را گرفتم و گفتم: «اگر شما عادل هستید، ما خودمان قاتل را میکشیم، قاتل را به ما بدهید.» پاسخ داد: «من قاتل را میکشم، مطمئن باشید اما بدانید که شاه حتی قاتل پدر خودش را هم در ماه محرم و سفر نکشته، پس صبر کنید تا بعد از محرم و صفر، من قاتل را میکشم.» اما ما قبول نکردیم و گفتیم: «ما از این باغ بیرون نمیرویم تا قاتل پدرمان کشته شود.» او ادامه داد: «من به شما قول میدهم، اگر قول مرا قبول کنید من با این پا درد، این قدر سر پا، معطل نمیمانم. من قول میدهم، مطمئن باشید. ما گفتیم: «ما از اینجا بیرون نمیرویم». گفت: «بسیار خب»
میرزا زینالعابدین تهرانی ملقب به ظهیرالاسلام، امام جمعه عصر مظفرالدین شاه آمد و ما را قانع کرد تا آنجا نمانیم. ما هم از باغ بیرون رفتیم و منتظر ماندیم.
طولی نکشید که عینالدوله به همراه شاه و ولیعهد به فرنگ رفت و به جای او، مشیرالسلطنه که از نظر اخلاقی، درویش مسلک و مرید شاه نعمتالله بود، قائم مقام شد.
خرداد ۱۲۸۴ اطلاع دادند به شمسالعماره، محل سکونت محمدعلی میرزا، ولیعهد مظفرالدین شاه برویم. من و سید نورالدین به کاخ محمدعلی بردند. در آنجا میدانگاه وسیعی بود و محمدعلی در آنجا منتظر آوردن قاتل و قصاصش بودند.
رضا قلی را زنجیر به گردن آوردند. او در مدتی که در زندان شاه بود بسیار چاق شده بود. وقتی مقابل ولیعهد ایستاد مرتب گفت «من گناه ندارم. من قاتل نیستم».
میرغضب و قاتل به سمت میدان توپخانه راه افتادند و اجازه ندادند من و اخوی همراهشان برویم. بعدا مشخص شد، قاتل را به میدان بهارستان، نزدیک شهربانی بودند و میرغضب سر قاتل را از تنش جدا کرد و به دست گرفت و از بازاریها و دکاندارهای اطراف میدان، انعام. ما هم پس از اجرای حکم به خمین برگشتیم.»
رویش روحالله
سید روحالله از کودکی در هوش و ذکاوت زبانزد بود. او تا پایان شش سالگی دروس صرف و نحو و روخوانی و حفظ قرآن را در مکتبخانه آخوند ملاابوالقاسم در شهر خمین و حافظ کل قرآن شد.
هاجرآغا خانم، مادر و صاحبه خانم، عمهاش هر دو در ۱۵ سالگی، سید روحالله را تنها گذاشتند.
او در هفت سالگی برای یاد گرفتن ادبیات و عربی نزد شیخ جعفر و میرزا محمود افتخارالعلما رفت و «مقدمات» را پیش میرزا مهدی دایی یاد گرفت و نزد میرزا رضا نجفی «منطق» آموخت. سید روحالله درس منطق، مطوّل و سیوطی را نزد برادر سید مرتضی، برادر بزرگش یاد گرفت.
آموزشهای سید روحالله جوان ادامه یافت تا یک سال قبل از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ رضا خان و سید ضیاءالدین طباطبایی، در سال ۱۲۹۸ از خمین به سلطانآباد – اراک – مهاجرت کرد و نزد شیخ محمد گلپایگانی «منطق» و نزد آقاعباس اراکی «شرح لمعه» فرا گرفت.
آیتالله عبدالکریم حائری یزدی، معروف به مجددِ حوزه به درخواست جمعی از روحانیهای قمی در فروردین ۱۳۰۱ از اراک به قم مهاجرت کرد و حوزه علمیه قم را که ساختمانش از سده هفتم هجری بنا شده بود را به شکلی بازسازی و مرمت کرد که علما و روحانیون آن روزگار، ایشان را موسس حوزه علمیه قم میشناختند.
سید روحالله موسوی خمینی چهار ماه بعد از مهاجرت آیتآلله حائری یزدی، در مرداد ۱۳۰۱ در سن ۲۰ سالگی به شهر قم مهاجرت کرد و در حجرهای از حجرههای مدرسه دارالشفاء قم ساکن شد.
ایشان در حوزه علمیه قم تتمۀ درس «مطوّل» را نزد آقا میرزا محمدعلی معروف به ادیب تهرانی و درس «سطح» را نزد سید محمدتقی خوانساری و میرزا سیدعلی یثربی کاشانی فرا گرفت و به حلقۀ درسِ «خارج فقه» آیتالله عبدالکریم حائری یزدی وارد شد و عملا «تحصیلات خارج» را در محضر ایشان آموخت.
او همزمان با فراگیری دروس حوزوی «ریاضیات، هیات و فلسفه» را ابتدا نزد مرحوم حاج سید ابوالحسن رفیعی قزوینی و در ادامه نزد مرحوم آقا میرزا علیاکبر حکمی یزدی آموخت. میرزا علیاکبر اولین استاد عرفان سید روحالله هم بود. او دروس «عروض، قوافی، فلسفه اسلامی و فلسفه غرب» را نزد آقا شیخ محمدرضا مسجدشاهی اصفهانی و عالیترین سطوح عرفان نظری و عملی را به مدت شش سال نزد آیتالله آقا میرزا محمدعلی شاهآبادی آموخت و مدت کمی هم نزد آیتالله حاج میرزا جواد ملکی تبریزی تَلمُز کرد.
نامفامیلهای چهارگانه
رضا شاه در سال ۱۳۰۴ سجلدار کردن ایرانیان و انتخاب نامفامیل را برای همه ایرانیان الزامی کرد. برای سید روحالله ۲۴ ساله نامخانوادگی «مصطفوی» انتخاب شد، اما ایشان چندان تمایلی به این نام فامیل نداشت به همین دلیل همواره در امضا اوراق مختلف، نامفامیل «موسوی خمینی» را مینوشت.
سیدمرتضی برادر بزرگتر ایشان در خاطرهای از چرایی نامفامیل چهارگانه و تفاوت آن با نامفامیل سایر فرزندان آیتالله سیداحمد، پدربزرگشان، تعریف کرد: «در سال ۱۳۰۴ از طرف اداره آمار و ثبت احوال به خانهمان آمدند و قرار شد نامفامیل برای ما انتخاب شود. حسینعلی بنیآدم، رییس آمار که از اشخاص بسیار فهمیده و متدین و خوش سابقه بود به من گفت «بایستی نام و فامیلی انتخاب کنی که در ایران کسی نگذاشته باشد، چون ممنوع است.
ما خواستیم بر مبنای نام پدرمان، فامیلی «مصطفوی» را انتخاب کنیم. گفتند: «نمیشود» من هم نامفامیل «هندی» را انتخاب کردم و اخوی کوچکترم سید نورالدین هم آن را پذیرفت اما ایشان با این استدلال که نامفامیل «هندی» شبهه وابستگی به انگلیسیها را تداعی میکند، درخواست تغییر آن را داشت. من با درخواستش موافقت کردم و نامفامیل «احمدی» را که نامفامیل داییام بود، انتخاب کردم اما آن را هم اجازه ندادند چون میگفتند نامفامیلم نباید عربی باشد.
من هم ۵-۶ نامفامیل فارسی روی کاغذ نوشتم و به اداره آمار تهران فرستادم و کارشناسان این اداره نامفامیل «پسندیده» را انتخاب کردند به همین دلیل نام فامیل من «پسندیده» شد اما نامفامیل سید نورالدین همان «هندی» ماند و سید روحالله هم که از اول نامفامیل «مصطفوی» برایش انتخاب شده بود، همان را در سجلش نوشتند. اینگونه بود که ما سه برادر، سه نامفامیل مجزا داریم.»
ازدواج
اولین خواستگاری سید روحاللهِ جوان در سن ۲۵ سالگی از دختر سیدمحمد کمرهای، از فقهای صدر مشروطه بود اما این درخواست توسط دختر پذیرفته نشد.
روحالله بار دیگر در سال ۱۳۰۸ و در سن ۲۷ سالگی به خواستگاری خدیجه ملقب به قدس ایران، دختر میرزا محمد ثقفی رفت و موفق شد پس از چندین بار پیغام و پسغام و چندین بار مراجعه حضوری، بالاخره موافقت ایشان را جلب کند.
جایگاه برجسته روحالله
زندگی سیاسی آیتالله سید روحالله موسوی خمینی در ۴۰ سالگی، همزمان شد با دو واقعه بزرگ تاریخ ایران. آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین و اخراج رضا شاه توسط انگلیسیها و آغاز سلطنت پسرش، محمدرضا.
او در این دوره عالمی جامع الشرایط، هوشیار با دانش و بینش سیاسی و با کولهباری از تجربه ۲۰ ساله دوره رضا خانی بود.
آیتالله در ۱۳ خرداد ۱۳۲۳ اولین مانیفست یا بیانیه سیاسیاش را نوشت. سید روحالله در این مانیفست گفت: «امروز، روزی است که نسیم روحانی وزیدن گرفته و برای قیام اصلاحی بهترین روز است. اگر مجال را از دست بدهید و قیام برای خدا نکنید و مراسم دینی را عودت ندهید، فرداست که مشتی هرزهگرد و شهوتران بر شما چیره و تمام آیین و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود کنند.»
دهه ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ برای سید روحالله به تبلیغ و ارشاد معنوی و اخلاقی جامعه و آشنایی جامع از وضعیت اجتماعی و سیاسی ایران و جهان گذشت.
درگذشت آیتالله سید حسین طباطبایی بروجردی، مرجع عالیقدر شیعه در تاریخ اول فروردین ۱۳۴۰ و رحلت آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی، قهرمان مبارزه با استعمار انگلیس در تاریخ ۲۳ اسفند ۱۳۴۰ موجب برجسته شدن جایگاه سید روحالله موسوی خمینی در این سال و طول سالهای مبارزه با رژیم پهلوی شد.
از ابتدای دهه ۱۳۴۰ که رفته رفته نقش و تاثیرگذاری سیاستمداران و تاجران ایالات متحده در دربار پهلوی پررنگ و پررنگتر شد، تمایل محمدرضا شاه پهلوی برای اثبات توانمندیهایش بیشتر و بیشتر شد. او برای تبدیل شدن به ژاندارم منطقه تصمیم گرفت رضایت آمریکایی را با اصلاحات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی جلب کند و کار را با تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و اصلاحات ارضی موسوم به انقلاب شاه و ملت آغاز کرد.
تغییر رفتار رژیم موجب حساسیت مراجع و علمای شیعه و راس آنان آیتالله سید روحالله موسوی خمینی و حضور پررنگ و حساب شده ایشان در عرصه سیاسی – اجتماعی کشورمان شد. او با نامهنگاریهای متعدد با دربار پهلوی و رایزنی با علما و مراجع بزرگ شیعه در سراسر کشور و برپایی منابر وعض در مناسبتهای مذهبی، مردم را نسبت به تبعات انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی و اصلاحات ارضی روشن کردند.
۱۵ خرداد، آغاز نهضت
واکنش رژیم به اقدامات آیتالله تند و کوبنده بود. ماموران ساواک در دوم فروردین ۱۳۴۲ که مصادف بود با سالگرد شهادت امام جعفر صادق (ع) با حمله به مدرسه فیضیه قم تعدادی از طلاب این مدرسه را شهید و مجروح کردند.
سید روحالله موسوی خمینی در واکنش به این جنایت در پیامی که به مناسبت چهلم شهدای مدرسه فیضیه صادر شد، بیان کردند: «من مصمم هستم که از پای ننشینم تا دستگاه فاسد را به جای خود بنشانم.»
ایشان در بیانیه تاریخی که در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ منتشر شد با مخاطب قرار دادن علما و روحانیون تهران، بار دیگر «تهاجم عوامل رژیم شاه به مدرسۀ فیضیه و ضرب و جرح مردم و طلاب» را به شدت محکوم کرد.
ایشان در این بیانیه خواستار استعفای اسدالله عَلَم نخستوزیر وقت شد، اما شاه دستور دستگیر آیتالله را داد و او در سحرگاه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ دستگیر و به زندان قصر تهران فرستاده شد. خبر دستگیری سید روحالله به سرعت تهران و سایر شهرها منتشر شد و مردم قم، تهران و ورامین در اعتراض به این رفتار رژیم با به تن کردن کفن به خیابانها ریختند و با شعار «یا مرگ یا خمینی» به سمت کاخ مرمر در چهارراه سپه حرکت کردند اما گارد سلطنت با شلیک به معترضان این تظاهرات اعتراضی را به سمت خشونت برد و مردم را به خاک و خون کشید و رهبرشان، سید روحالله را تحتالحفظ گرفتند.
ماموران ساواک در سالگرد قیام ۱۵ خرداد بار دیگر در نیمههای شب به خانهآیت الله خمینی در قم هجوم بردند و وی را دستگیر و راهی فرودگاه مهرآباد کردند و با یک فروند هواپیمای نظامی به آنکارا فرستادند.
عصر همان روز – ۱۵ خرداد ۱۳۴۳ – سازمان اطلاعات و امنیت کشور خبر تبعید رهبر فقید انقلاب اسلامی را با اتهام «اقدام علیه امنیت کشور» در روزنامهها منتشر کرد.
با وجود فضای خفقان سیاسی دهه ۱۳۴۰، موجی از اعتراضها به سردمداری علما و روحانیون با تعطیلی طولانی مدت دروس حوزههای علمیه و امضای تومارهای اعتراضی و ارسال نامههای متعدد به سازمانهای بین المللی و همراهی مردم و کسبه بازار تهران شکل گرفت اما رژیم این موج اعتراضی را با شدت بیشتری سرکوب کرد.
رژیم پهلوی بر این تصور بود که اعتراضات مردمی را با تبعید رهبر نهضت به ترکیه و بعد به عراق و فرانسه، از جوشش میاندازد اما به خاک و خون انداختن هر باره مردم و روحانیون معترض، موجب زنده ماندن روح مبارزه در جامعه شد. این روحیه با درگذشت مشکوک آیتالله سید مصطفی خمینی، فرزند بزرگ امام خمینی در عراق در سال ۱۳۵۶ و انتصاب آن به ماموران اطلاعاتی ساواک، روح تازهای به جنبش انقلابی مردم در داخل کشور داد.
چاپ مقالهای توهینآمیز در روزنامه اطلاعات علیه امام(ره) و روحانیت در ۱۷ دی ۱۳۵۶ موجب برانگیخته شدن احساسات عاطفی و مذهبی جامعه نسبت به رهبر فقید انقلاب اسلامی و شکلگیری قیام ۱۹ دی ۱۳۵۶ در شهر قم و به خاک و خون افتادن جمعی دیگری از هموطنانمان شد.
در مراسم چهلمین روز شهادت مردم قم، زنجیرهای از اعتراضات در شهرهای تبریز، اصفهان، یزد، شیراز و برخی دیگر از شهرهای کشور شکل گرفت که هر کدام از آنها موجب شهادت و زخمی شدن جمعی دیگر از مردم و جَری شدن مردم شهرها و روستاهای سراسر کشور شد. این وضعیت تا کشتار وحشیانه مردم در میدان ژاله تهران در تاریخ ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ به اوج رسید و نتیجه زخمها و شهادتها در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ خودنمایی کرد.
بیماری بدخیم
به دنبال بد شدن حال امام(ره) از اواخر اردیبهشت ۱۳۶۸ پزشکان با آغاز مراقبتهای بالینی و انجام آزمایشات مختلف پی به بیماری بدخیمی در دستگاه گوارش امام بردند. آنان برای اطمینان از تشخیص خود با تکهبرداری و انجام آزمایشات تکمیلی مطمئن شدند رهبر فقید انقلاب علاوه بر ناراحتی قلبی گرفتار بیماری سرطان معده شدند به همین دلیل دستور بستری بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در بیمارستان را صادر کردند و امام از ابتدای خرداد همان سال تحت مراقبتهای ویژه و انجام عمل جراحی قرار گرفتند و بخشهایی از احشاء داخلی آلوده به سلولهای سرطانی برداشته شد.
این عمل موجب بهبود نسبی حال امام(ره) شد که خبر این موضوع به نقل از کادر پزشکی امام(ره) به صدا و سیما داده و به اطلاع عموم مردم رسانده شد اما ساعاتی بعد از انتشار خبر، حال امام(ره) بار دیگر رو به وخامت گذاشت و پزشکان با وجود اطلاع از بیماری قلبی امام(ره) چاره کار را در استفاده از داروهای شیمی درمانی دیدند.
سالها بعد محمدعلی خوشنویس، عضو تیم پرستاری از بنیانگذار جمهوری اسلامی ایرانی به مجله دانش روز گفت: «بخش عمده مراقبتها از ایشان مربوط به نارسایی و عارضه قلبی بود و بروز سرطان، کادر درمان را شوکه کرده بود. … پس از دو بار عمل جراحی ایشان و افزایش مجدد سلولهای سرطانی، استفاده از داروی ضد سرطان و شیمی درمانی آغاز شد اما امام(ره) پس از دریافت دومین دوز درمانی به انفارکتوس وسیع سطح قدامی قلب و ورم حاد ریه، مبتلا شدند که بلافاصله عملیات احیای قلب آغاز شد اما این اقدامات با توجه به از دست رفتن سایز وسیعی از عضله قلب، بیاثر بود.»
حسن عارفی، سرپرست تیم پزشکی رهبر فقید انقلاب اسلامی در ابتدای دهه ۱۳۹۰ در گفتوگو با مجله علمی دانش روز گفت: «بیماری سرطان معده امام زمانی آشکار شد که ایشان اعلام کرد «اجابت مزاجش به شدت تیره است.» با آزمایشهای انجام شده مشخص شد در مدفوع ایشان خون وجود دارد و مشکوک به سرطان معده شدیم. من همان زمان خدمت امام رسیدم و ضمن اینکه از وجود خون در مدفوع سخن گفتم تاکید کردم این علامت خوبی نیست و ما باید به هر صورت ممکن و در اسرع وقت چارهای در این زمینه بیندیشیم. امام(ره) هم با توجه به اظهارات من از خطرناک بودن وضعیت سلامتی خود آگاه شدند اما نام بیماری را به ایشان اعلام نکردیم.
سرطان معده ایشان از انواع نادر و بسیار تهاجمی بود و همین موضوع باعث شد که در فاصله کوتاهی وضعیت امام(ره) بحرانی شود در حالی که در آزمایش خون امام(ره) در هفتههای قبلتر هیچ اثری از احتمال ابتلا به سرطان یافت نمیشد.
متاسفانه بیماری امام به شدت تهاجمی بود و در نتیجه در کمتر از دو هفته پس از تشخیص، سرطان به اعضای دیگر بدن ایشان از جمله خون، ریهها و کبد نیز هجوم برد.»
سرتیم پزشکی رهبر فقید انقلاب اسلامی سالها قبل از این مصاحبه با انتشار کتابی به نام «طبیب دلها» برخی ناگفته های پرونده پژشکی بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران را منتشر کرده بود.
رحلت
با تشدید بیماری سرطان معده امام خمینی(ره) در ابتدای خرداد ۱۳۶۸، روند درمان جدیتر از قبل آغاز شد. تیم پزشکی به جراحی بخشهایی از معده ایشان در روزهای اول بعد از عمل، از رضایتبخش بودن نسبی عمل خبر داد اما به فاصله چند روز بیماری عود کرد و تزریق داروهای درمان شیمی آغاز شد اما این درمان هم اثربخش نبود بیماری امام(ره) تشدید شد و شرایط خطرناکتری پیدا کرد و سرانجام سید آیت الله روحالله موسوی خمینی ۱۲ روز بعد از بستری شدن در بیمارستان در ساعت ۲۲ و ۲۰ دقیقه ۱۳ خرداد به دلیل ایست قلبی در سن ۸۷ سالگی به ملکوت اعلا پیوست.
مراسم تشییع و وداع مردم با پیکر امام امت در روز و شب ۱۵ خرداد ۱۳۶۸ در بیست و ششمین سالگرد قیام خونین مردم قم، با حضور میلیونها نفر از مردم تهران و سوگواری مردم عزادار شهرها و روستاهای سراسر کشور، در بخش بیرونی قبرستان بهشت زهرای تهران که بعدها مرقد، حرم، مصلی و دانشگاه امام خمینی در آن بنا شد، برگزار شد.
در اولین ساعات بامدادِ ۱۶ خرداد ۱۳۶۸ میلیونها نفر از مردم ایران به امامت آیتالله محمدرضا گلپایگانی با چشمانی اشکبار بر پیکر امام امت نماز میت خواندند و پیکر سید روحالله مصطفوی معروف به سید روحالله موسوی خمینی را به خاک سپردند.
رهبر جدید
مجلس خبرگان رهبری در نشستی فوقالعاده در روز چهاردهم خرداد ۱۳۶۸ بعد از قرائت وصیتنامه ۳۵ صفحهای امام امت توسط حجتالاسلام سید علی خامنهای، رییسجمهور وقت کشورمان که دو ساعت و نیم زمان برد، اعضای این مجلس وارد دستور کار اصلیش یعنی انتخاب جانشین رهبر فقید انقلاب اسلامی شدند و پس از چند ساعت بحث و بررسی، به اتفاق آراء آیت الله سیدعلی خامنهای را به عنوان رهبر موقت برگزیدند.
با طی شدن روند قانونی و اجرایی بازنگری در قانون اساسی که دستور آن با تعیین هیات بازنگری در قانون اساسی در چهارم اردیبهشت ۱۳۶۸ توسط امام امت صادر شده بود، رییسجمهور وقت کشورمان در نشست ششم مرداد ۱۳۶۸ مجلس خبرگان رهبری با ۶۰ رای از ۶۴ رای اعضای این مجلس به عنوان رهبر دائمی کشورمان انتخاب شد.
منابع:
روحانی، حمید؛ نهضت امام خمینی؛ ج ۱، ص ۳۶
پا به پای آفتاب؛ ج ۱، ص ۲۰؛ خاطرات آیت الله پسندیده؛ ص ۱۵
کارنامه نور (زندگینامه امام خمینی)، مجله حضور زمستان ۱۳۸۰، شماره ۳۸
نگرشی اجمالی بر زندگی امام خمینی؛ پیام انقلاب؛ ش ۸۱ (۱۳ فروردین ۱۳۶۲)، ص ۵۶
مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، جلد پنجم، چاپ اول، ص ۲۸۴ تا ۲۸۹
یادها -۹- خاطرات آیت الله پسندیده، گفتهها و نوشتهها، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، ص ۴۱ و ص ۱۲ـ۱۳
خاطرات آیت الله پسندیده؛ ص ۲۳ رجبی، محمدحسن؛ زندگینامه سیاسی امام خمینی؛ ج ۱، ص ۹۷؛ خاطرات آیت الله پسندیده؛ ص ۲۵
مرادی نیا، محمدجواد؛ خمین در گذر تاریخ؛ ص ۲۳۵؛ خاطرات آیت الله پسندیده؛ ص ۱۷ـ۱۸؛ روحانی، حمید؛ نهضت امام خمینی؛ ج ۱، ص ۳۷
پا به پای آفتاب؛ ج ۱، ص ۲۱ـ۲۳؛ برای آگاهی بیشتر به جزئیات موضوع رک: کرمانی، مجدالاسلام؛ «روح تدین و جوهر تمدن»، روزنامه ادب؛ ش ۱۴۶
ستوده، امیررضا (به کوشش)؛ پا به پای آفتاب: گفتهها و ناگفتهها از زندگی امام خمینی؛ ج ۱، ص ۱۷؛ مرادی نیا، محمدجواد (به کوشش)؛ خاطرات آیت الله پسندیده؛ ص ۱۲
مرادی نیا، محمدجواد؛ خمین در گذر تاریخ؛ ص ۲۴۰ـ۲۴۷؛ روحانی، حمید؛ نهضت امام خمینی؛ ج ۱، ص ۳۶؛ رجبی، محمدحسن؛ زندگینامه سیاسی امام خمینی؛ ج ۱، ص ۹۶ـ۹۷
انتهای پیام