به گزارش مجله مدیا صلح خبر Black Mirror، سریالی جذاب با چاشنی ترس و تخیل وبسایت زومجی – رضا حاج محمدی: سریال هفت قسمتی «آینهی سیاه» (Black Mirror) که فصل جدیدش به زودی از شبکهی نتفلیکس پخش میشود، یکی از منحصربهفردترین محصولات تلویزیون است که نباید آن را از دست بدهید. لازم نیست رباتها کنترل […]
به گزارش مجله مدیا صلح خبر
Black Mirror، سریالی جذاب با چاشنی ترس و تخیل
وبسایت زومجی – رضا حاج محمدی: سریال هفت قسمتی «آینهی سیاه» (Black Mirror) که فصل جدیدش به زودی از شبکهی نتفلیکس پخش میشود، یکی از منحصربهفردترین محصولات تلویزیون است که نباید آن را از دست بدهید.
لازم نیست رباتها کنترل بشریت را به دست بگیرند تا رستاخیز ماشینها به وقوع پیوندد و لازم نیست حتما در دنیای پسا-پیشرفتهای زندگی کنیم که برخلاف جلوهی زیبا و نورانی خیابانهایش، زندگی و انسانیت به پایینترین درجهاش سقوط کرده است.

بعضیوقتها بزرگترین اشتباه بشریت این است که فکر میکند تمام اینها متعلق به آیندهی دوری است که به سن آنها قد نمیدهد و فقط مخصوص فیلمهای سینمایی است، اما این حقیقت بزرگ را فراموش میکنند که ما هماکنون در آیندهی ترسناک گذشتگان زندگی میکنیم و از آنجایی که کاملا به این آینده عادت کردهایم، نمیتوانیم جلوهی وحشتناک آن را تشخیص بدهیم.
درست همانطور که در فیلم «خرچنگ»، آدمها به ابراز احساسات دروغین و عشقهای قلابی عادت کردهاند و اگرچه چیزی در درون اذیتشان میکند، اما نمیتوانند روی آن مشکل دست بگذارند و این فقط از چشم کسانی مثل ما قابل تشخیص است که از دور به آنها نگاه میکنیم.

مسئله این است که دنیای واقعی خیلی شرورتر و آبزیرکاهتر از چیزی است که مثلا در «ترمیناتور» میبینیم. حملهی یک قاتل رباتیکِ تغییرشکلدهنده بدون معطلی در دستهی تکنولوژیهای بد قرار میگیرد، اما در دنیای واقعی قاتلهای تکنولوژیک با شاتگان مصرفکنندگانشان را هدف قرار نمیدهند، بلکه با پنبه سر میبرند. به خاطر همین است که ما همیشه از تبدیل شدن به بردگان تکنولوژی به عنوان اتفاقی که در آینده میافتد، حرف میزنیم؛ آیندهای که معلوم نیست قرار است چه زمانی از راه برسد.
این همه صغری کبری چیدم که بگویم سریال علمی-تخیلی «آینهی سیاه» این پیچیدگی را در روایت داستانهایش در نظر گرفته است. «آینهی سیاه» جایی در میان لذت و ناراحتی قرار دارد. بزرگترین عنصری که این سریال را به یکی از خارقالعادهترین کارهای تلویزیون تبدیل کرده این است که راه رفتن روی این لبهی باریک و خاکستری آن را خیلی به دنیای واقعی ما نزدیک میکند.
در این زمینه شما را به یکی از آشکارترین نمونههای این پیچیدگی و وحشتی که به آیندهای دور خلاصه نمیشود، ارجاع میدهم. کافی است پدیدهای به اسم «پوکمون گو» را قبل از تماشای قسمت دوم فصل دوم «آینهی سیاه» به یاد داشته باشید.

همانطور که مردم این روزها بهطرز زامبیواری در خیابانها دستهدسته دوربین گوشیهایشان را به سمت در و دیوار میگیرند، در این اپیزود هم با مردمی روبهرو میشویم که با موبایلهایشان از مورد حمله قرار گرفتن زنی توسط قاتلان مسلح فیلمبرداری میکنند و به فریادهای کمک او لبخند میزنند.
چنین تیغ دو لبهای دربارهی گسترش شبکههای اجتماعی هم صدق میکند. بدون شک امکان ارتباط آنی با دوستان و آشنایان و حتی غریبههایی که در آنسوی دنیا قرار دارند به معنی نزدیکتر شدن هرچه بیشتر انسانها و تحقق دهکدهی جهانی است، اما بعضیوقتها آدمها طوری این موضوع را با سرگرمی اشتباه میگیرند که فردی که در کنار دستشان قرار گرفته را فراموش میکنند.

«آینهی سیاه» اشارهای به صفحهی سیاه و صافی است که این روزها میتوانید آن را بر روی دیوارها، بیلبوردها، خانهها، میزها و کفِ دستها ببینید. صفحهی سیاه تلویزیون، مانیتور یا اسمارتفونها که گویی مثل سطح آینهای است که همچون پورتالی ما را به دنیای دیگری منتقل میکند.
میدانم، اگر سریال را ندیده باشید، احتمال اینکه تاکنون بیخیال خواندن مقاله شده باشید زیاد است. یا حداقل ممکن است با شنیدن این حرفها یاد بزرگترها و پیرمردها و صدا و سیما بیافتید که مدام به ما به خاطر معتاد شدن به دستگاههای دیجیتال هشدار میدهند.
بله، «آینهی سیاه» قبل از اینکه به بحثهای عمیقی دربارهی درگیری بشر امروز با تکنولوژی بپردازد، یک سری داستان کوتاه علمی-تخیلی/ترسناک است که مطمئنا نمونهشان را به سختی میتوان در تلویزیون که هیچ، در سینما هم پیدا کرد. «آینهی سیاه» یک سریال آنتولوژی است.
یعنی هر اپیزودش داستان و هنرپیشه ها منحصربهفردی دارد. بنابراین با شروع هر اپیزود خودتان را باید آمادهی قدم گذاشتن به دنیای دیگری، آشنایی با افراد جدیدی و برخورد با اختراع یا فضای آیندهنگرانهی مورمورکنندهی تازهای پیدا کنید.

دومین عنصری که من را عاشق فضای «آینهی سیاه» کرده این است که تمرکز سریال روی اختراعات یا بخش علمی داستانهایش نیست، بلکه از تنظیمات داستانی تخیلیاش برای شخصیتپردازی کاراکترها و روایت داستان شخصی آنها استفاده میکند.
درست همانگونه که «مردگان متحرک» در بهترین روزهایش دربارهی زامبیها نیست و در عوض دربارهی آدمهایی است که در شرایط بیگانه اما در عین حال نزدیکی به جامعهی مدرن امروز زندگی میکنند. داستانهای «آینهی سیاه» از جنس فیلم «او» (Her) اسپایک جونز است.
یعنی به جای اینکه قدم به آیندهی دوردستی بگذاریم، «آینهی سیاه» ما را در هر اپیزود فقط به چندین دهه جلوتر میبرد و ما را با دنیایی روبهرو میکند که در مقایسه با رسانهها و تکنولوژی حال حاضر، چندان غیرقابلتصور نیست.

مثلا در یکی از غمانگیزترین اپیزودهای سریال تکنولوژیای وجود دارد که به مردم اجازه میدهد با استفاده از اطلاعات باقی مانده از یک فرد بر روی شبکههای اجتماعیاش، نسخهی مصنوعی او را بسازند. یا تکنولوژی دیگری بهتان اجازه میدهد تمام اتفاقات زندگیتان را توسط دوربینهایی که در چشمانتان قرار دارد، ضبط کرده و بعدا تماشا کنید.
اگرچه این دومی فناوری خیلی جذابی است و این توانایی را به انسانها میدهد تا برخی از زیباترین خاطرات و لحظات زندگیشان را به صورت فول اچدی حفظ کنند و بر روی تلویزیون پخش کنند، اما از سویی دیگر عنصر فراموشی را هم از گردونه حذف میکند و در روتین طبیعی سیستم روان انسان اختلال ایجاد میکند. مثلا همهی ما دوست داریم بدترین اتفاقات زندگیمان را در گذشته رها کنیم، اما این تکنولوژی باعث میشود تا برای تماشای دوباره و دوباره و دوبارهی آنها وسوسه شویم و اینگونه هیچوقت نتوانیم با آن فاجعه خداحافظی کنیم.
یا یکی دیگر از اختراعاتی که در سریال میبینم و شاید نزدیکترین چیزی باشد که در دنیای واقعی داریم، امکان بلاک کردن مردم است. یعنی درست همانطور که ما این روزها مزاحمان را از لیست دنبالکنندگان و دوستانمان در تویتر و فیسبوک بلاک میکنیم، در آینده این امکان را داریم که انسانها را در دنیای واقعی بلاک کنیم. در این صورت نه صدای آنها را میشنویم و نه آنها را میبینیم، بلکه تنها چیزی که از فرد بلاکشده باقی میماند، هالهای سفید است.
بله، در ابتدا این اختراع مثل بقیهی اختراعات عالی است. فکرش را کنید چقدر خوب میشد اگر میتوانستیم آدمهایی که دوست نداریم را از زندگیمان بلاک کنیم، اما سریال ما را به نقطهای میبرد که این اختراع بهطرز عجیبی ترسناک میشود. یا در اپیزودی دیگر، سریال این سوال را پیش رویتان میگذارد که آیا حاضر میشوید هوش مصنوعیای که از تمام احساسات انسانی بهره میبرد و از وجودش با خبر است را به بردگی بکشید تا کارهای خانهتان را انجام دهد؟
اینجا به مهمترین چیزی که دربارهی «آینهی سیاه» دوست دارم و چیزی که آن را اینقدر عمیق کرده میرسیم: این تکنولوژیها هرچقدر هم ترسناک باشند، اما در نهایت آنها مسئول اتفاقات فاجعهباری که در هر اپیزود میافتند نیستند.

«آینهی سیاه» از یک اختراع به عنوان وسیلهای برای شناسایی تکتک احساسات ما بهره میگیرد و بهمان ثابت میکند که آنها، چه شاد و چه غمناک، چقدر برای ما اهمیت دارند و فراموش کردن چیزی که ما را به انسان تبدیل میکند است که باعث میشود نتوانیم از اتفاقی که در گذشتهمان افتاده دل بکنیم یا با نادیده گرفتن حس رحم و مروتمان راضی به زجر کشیدن یک هوش مصنوعی شویم.
به همین دلیل برخلاف اینکه «آینهی سیاه» سریال سردی است، اما این سردی باعث میشود تا بتوانیم لحظات گذرایی از احساساتِ ناب و گرم انسانی را در میان این برهوت خشک با تمام وجود حس کنیم: زنی در حال آواز خواندن روی استیج یک شوی خوانندگی، شوهری در حال به یاد آوردن خاطرات تلخ و شیرین همسرش، پیامی از مردگان که به اشک میانجامد.
در این لحظات است که «آینهی سیاه» ماموریت اصلیاش را به نمایش میگذارد و آن ماموریت، حمله کردن به دنیای دیجیتال نیست، بلکه پیدا کردن جوابی برای این سوالات ساده اما حیاتی است که ما چه هستیم؟ و چه کار داریم میکنیم؟
منبع :Bartarinha