فرهنگ > تلویزیون – رامبد جوان میگوید بامزه است که بعضیها متر من را از «خندوانه» حساب میکنند. میگویند که رامبد با «خندوانه» به تلویزیون آمده است، در صورتی که من ۲۶ سال است که دارم کار میکنم. کتایون کیخسروی:خندوانه حالا به بخشی از خاطرات جمعی ما تبدیلشده است. برنامهای که در بدترین دوران رسانه ملی، گل […]
فرهنگ > تلویزیون – رامبد جوان میگوید بامزه است که بعضیها متر من را از «خندوانه» حساب میکنند. میگویند که رامبد با «خندوانه» به تلویزیون آمده است، در صورتی که من ۲۶ سال است که دارم کار میکنم.
کتایون کیخسروی:خندوانه حالا به بخشی از خاطرات جمعی ما تبدیلشده است. برنامهای که در بدترین دوران رسانه ملی، گل کرد و توانست اعتماد مخاطبی را که دیگر از تلویزیون ناامید شده بود، دوباره جلب کند.بااینحال و مثل هر برنامه موفق دیگری، خندوانه هم حاشیههای خودش را دارد. همانطور که جناب خان و نیما و مسابقههایش را دارد.
اما در میان تمام المانهایی که خندوانه را موفق کردهاند، شاید سهم رامبد جوان سهم دیگری باشد. او بر روی لبه تیغ تیزی راه میرود که سقوط از هر طرفش میتواند برایش به معنای پایان خیلی چیزها باشد. قرار است خندوانه به کجا برسد یا لااقل خیال دارد ما را با خود به کجا ببرد؟ اگر میخواهید پاسخ این پرسشها را بدانید، این گفتوگو را بخوانید:
خندوانه تنها برنامهای است که در رسانهی ملی نمایندهی قشر متوسط جامعه است، برای حفظ این جایگاه چه برنامهای دارید ؟
اینکه نماینده قشر متوسط جامعه است را برای من بازکنید. نمایندهی قشر متوسط جامعه یعنی چه؟ منظورتان این است که ما چهکار میکنیم که این نمایندگی را داریم؟
اگر بخواهیم از مهمانهایتان در فصل اول و دوم برآیندی بگیریم، عمدتاً آدمهایی بودهاند که طبقه متوسط جامعه ایرانی آنها را بهعنوان چهرههایی موجه و قابلقبول میشناسند. این آدمها فقط از مردم نبودند، خیلی مواقع از ارگانها، آتشنشانیها و جاهای مختلف آمدهاند. مردم به شکل معمول با این آدمها در جامعه ارتباط دارند. وقتی پای تلویزیون مینشینند، راحتتر ارتباط برقرار میکنند. شاید انتقاداتی که به سریالها یا برنامههای دیگر میشود این است که این برنامهها جامعهی ایرانی را نمایندگی نمیکنند. مردم اینها را نمیشناسند اما این اتفاق در خندوانه افتاده، کسانی که در استودیو هستند و مهمانانی که روبهروی شما مینشینند، صحبت میکنند و گپ میزنند این احساس را به وجود آوردهاند که میشود با این برنامه ارتباط برقرار کرد. دلیلش هم آشنا بودن آدمهاست. فکر میکنم از این منظر میتوان جامعتر به سؤال نگاه کرد.
در وهله اول باید این صحبتهایی که سابقاً هم گفتهام تکرار کنم، خندوانه برای من شبیه یک باشگاه شادی کردن و شاد بودن است تا یک برنامهی تلویزیونی. ما این درک را داریم که رسانه چقدر میتواند قدرتمند باشد و نفوذ کند. به همین خاطر از کلمه باشگاه استفاده میکنم چون خندوانه فقط تولید نمیشود که مورد مصرف و دیدن قرار گیرد، بلکه تولید میشود برای اینکه مشارکت در آن اتفاق بیفتد و همه در آن حضورداشته باشند. وقتی میگوییم شادی، منظورمان شادیای است که متعلق به همه است ــ همه سنین، همه نوع طرز فکر، همه جور مذهب و همه و هرکسی که وجود دارد، ــ حتی موجوداتی که نمیتوانند حرف بزنند، مانند گیاه، آب، حیوانها و حتی اشیاء. ما دلمان میخواهد رابطهای همراه باحال خوب ایجاد کنیم، اول میگویم «حال خوب» که به نظرم مهمتر از آن لحظهی شادی است. چون شادی چیزی است که تو میتوانی همهجوره تعریفش کنی و هر کس برای خودش از آنیک تعریف دارد. اما درعینحال میتواند واکنشی به درک چیزی باشد، اما وقتی میگوییم حال خوب به نظرم کلیتر و بسیطتر میشود. من حالم خوب است، ممکن است الآن نخندم، اما احساس رضایت دارم و حالم خوشم است. بنابراین وقتی این اتفاق بیفتد ما خواهیم گفت همه در آن سهم دارند، وقتی همه سهم داشته باشند دلمان میخواهد همه به خندوانه بیایند و راجع به خودشان صحبت کنند و ما با آنها آشنا شویم. همچنین ببینند که دیده میشوند و موردتوجه قرار میگیرند. یکی از چیزهایی که در روانشناسی و جامعهشناسی داریم نیاز همه ما به دیده شدن است. اگر احساس کنیم باوجود هر کاری که میکنیم دیده نخواهیم شد و موردتوجه قرار نمیگیرم، میتواند مدام حال ما را بدتر کند. دقیقاً معکوس آن چیزی که داریم راجع به آن صحبت میکنیم. برای برنامهای تلاش کردهایم که در ابعاد بزرگ دیده میشود، تأثیرگذاریاش هم بسیار خوب است، مردم باعلاقه آن را تماشا میکنند و نسبت به آن واکنش نشان میدهند. هدفمان این است که بیماریها را در آن معرفی کنیم. بیماریهایی که وجود دارند و افراد مبتلابه آنها اصلاً هم تعدادی کمی نیستند، خانوادهها خیلی با آن بیمارها مسئلهدارند و درعینحال مردم تقریباً آنها را نمیشناسند ــ مانند ماجرای اوتیسم ــ که به آن پرداختهایم. اتفاقات نویدبخشی نیز قرار است رخ دهد، چیزی که دو فصل است میخواهم اتفاق بیفتد اما تاکنون نیفتاده، اما بهزودی خواهد افتاد ــ البته مشابهش را انجام دادهایم ــ فکر کنید تمام تماشاچیان بیمارهای سرطانیای باشند که بهبودیافتهاند. مسئلهی رایج است، متأسفانه بیماری سرطان هم بسیار زیاد شده است.
*بله شما حسین معززی نیا را به عنوان مهمان به برنامه آوردید که مدتی ست درگیر بیماری سرطان است؟
بله ، این مهم است که نشان بدهیم زندگی کردن، جنگیدن و مبارزه کردن باحال بد است. نمیتوانیم بنشینیم و در انتظار این باشیم که چه زمانی همهچیز خوب خواهد شد، مدام گلایه داشته باشیم که پولندارم. ماشینم خرابشده است. حالم هم بد است. آنجا هم که فلان مشکل را دارم بنابراین من یک آدم بدشانس هستم. خیر اینطور نیست تو بدشانس نیستی، بلند شو، مدیریت کن و این حال بد را درست کن. مشکلات باید یکی یکی رفع شوند، اول ماشینت را درست کن، در رابطه با سلامتیات اقدام کن، بهداشتت را مدیریت کن و… از این قبیل کارها که انجام شود بهنوعی ایجاد حس مسئولیت و درعینحال امید هم خواهد کرد. به همین دلیل همه باید در خندوانه حضور پیدا کنند، خیلیها آمدند و خیلیها نیامدند و قطعاً خواهند آمد. این کمک میکند که بین بخشهای مختلف، اقشار مختلف و مسئولان مختلف جامعه اتصال ایجاد کنیم. وقتی میگویید آتشنشانها، آنها میآیند و حرف میزنند، مردم هم تماشا میکنند شاید بیشتر دوستشان داشته باشند، آنها هم این احساس را دارند که حرف زدیم و دیده شدیم و این خیلی لذتبخش است. محیطبانان، آتشنشانان، خبرنگاران، عکاسان خبری و… میآیند و دیده میشوند.
مورد دیگر این است که خندوانه توانست با همین فعالیتهای اجتماعی، خیرخواهانه و تلاشهای محیطزیستی و… اعتماد مخاطب را دوباره به تلویزیون و صداوسیما بازگرداند. برای اینکه این برنامه تبدیل به یک برنامهای روتین نشود چه نقشهای دارید؟
خیلی کارها میشود کرد. ما الآن کلی ایدههای کوچک و بزرگ داریم و حتی اگر از همین الآن بخواهیم همه را اجرا کنیم دو سال دیگر هم میتوانیم روی آنتن باشیم. مثلاً یک ماه به یک ماه فضا و اتفاق تغییر کند و ماجرای جدید به میان میآید. اما واقعیت این است که چندین مسئله دستبهدست هم میدهد و نمیگذارد برنامهریزی دقیق کنیم. یک بخش پول و هزینه است، یکسری ایدهها واقعاً جذاب و مهماند، باید هم انجام شوند اما واقعاً هزینهبر هستند. مورد دوم این است که ما بهاندازه کافی نیرو نداریم. نه اینکه خندوانه نیرو نداشته باشد، اصولاً نیرویِ انسانیِ متخصصِ درجهی یک خیلی زیاد نیست. کسی که خیالت راحت باشد تمام ویژگیهایی که میخواهی را دارد و سلیقهاش هم با برنامه جور است. برنامه بهمرور زمان یا شاید از همان ابتدا یک یونیفورم و هویت بصری پیدا میکند. دفعات بسیاری اتفاق افتاده ما از آدمها خواهش کردیم برای پلیبَکها کارکردهاند، بعد متوجه شدیم نمیشود، هزینهاش را هم پرداخت کردیم اما آن پلیبَک را کنار گذاشتهایم، دلیلش این بوده که به درد بافت کلی برنامه نمیخورده است. مسئلهی دیگر این است که آدمهایی که بلد باشند چند تصویر شاد و سرحال را کنار هم بچینند خیلی کمترتر هستند. اگر بخواهید یک کار اجتماعی، جدیتر و بهاصطلاح سفتوسخت انجام دهید، ممکن است تعداد کسانی که بتوانند انتخاب شوند بیشتر باشند.
متأسفانه آنقدر به شادی، کمدی، بامزگی و طنازی کمبها دادهایم که آدمهایش هم کم است. بهعلاوه اینکه ما در فصل سه دچار یک مشکل شدیم، تصور این است که باید دیرتر شروع میکردیم، اما به اصرار تلویزیون زودتر شروع کردیم و این باعث شد نتوانیم خودمان را درست تنظیم کنیم. به همین دلیل ایدهی لباهنگ را آوردیم که بتوانیم برنامه را در ایام عید جلو ببریم.
بهنوعی هدفتان این بود که زمان بخرید؟
بله و بابتش مجبور نشویم مهمان دعوت کنیم، در ایام عید مهمانی وجود نداشت، چه کسی را میتوانستیم دعوت کنیم؟ یکسری از پلیبَکهایمان آماده نبود و… با لباهنگ جلو رفتیم و بعد وارد دعوت کردن مهمان و وضعیت روتین گفتوگویمان شدیم. استودیوی بزرگ را تجربهی کردیم، اما یک مقدار از تصوراتی که داشتیم با چیزی که با آن مواجه شدیم هماهنگ نبود. تمام اینها به این کمک میکند که آدم اول خودش را تنظیم اولیه کند، برای اینکه حیات داشته باشد و سرِپا باشد و اینکه از یک درصدی پایینتر نیاید و بعد از آن شروع به تزریق ایدههای جدید کند. میتوانم بگویم خندوانه در حال حاضر تقریبا در چنین وضعیتیست. اولین استارت ما خانوادهی باحال بود با این هدف که سرپا شویم. اوضاعمان درستتر شده است و الان میتوانیم مسائل جدیدتری را ارائه دهیم. به نظرم ایدهی خانوادهی باحال خیلی جذاب و مهم است، مسابقهایست با یک عده سلیبریتی که مردم آنها را میشناسند و دارای درصدی از محبوبیت و شناخت در جامعه هستند. اینها میتوانند خانوادهشان را هر طور که دلشان میخواهند بچینند، در این مسابقه شرکت کنند و مرحله به مرحله بالا بروند.
برای خودتان عجیب نیست که حالا بیشتر با خندوانه شناخته میشوید تا باقی کارهایتان؟
ما برای خندوانه 350 قسمت کار کردهایم، ولی آدمهایی نیستیم که اولین بار در زندگیمان فقط برای ساختن خندوانه آمده باشیم. هر کداممان با تجربهی سالها برنامهسازی وارد شدهایم.
تقریبا میشود گفت اولین برنامه به این نحو است که میسازید؟
نه من قبلاً هم برنامهسازی به این صورت داشتهام و شو تلویزیونی ساختهام. «گپ»، «خانهای با طرح نو»، «امشب» که در آن مهمان آوردیم و…
اما آن برنامهها به اندازهی خندوانه فراگیر نبوده است؟
بله. این که یک محاسبه برنامهسازی و چیدمان است با اینکه نقطهی صفر باشد تفاوت دارد. با تمام این اوصاف اگر رامبد را یک طرف قضیه بگذارید، کل تیم آدمهای حرفهای هستند. از ایدهپردازی تا اجرا، از رضا شهیدیفر، هومن رازدار، محمود کریمی تا خیلیهای دیگر که در این تیم ایستادند و کار میکنند. لازم به ذکر است ما در برنامه جاهایی مجبور به تست زدن هستیم، دلیلش هم این است که تا به حال کسی چنین ایدههایی را تست نزده است. حتی اگر هم مشابه خارجی داشته باشد، چون در ایران و با تلویزیون جمهوری اسلامی و تماشاچی ایرانی سر و کار دارد، باید آن را انجام داد تا دید چه پیش خواهد آمد. تا قبل از آن کاملاً یک تئوری روی هواست و مشخص نیست قرار است چه شود. باید آن را انجام دهیم تا ببینیم چه از آب در خواهد آمد. همین ماجرای خانوادهی باحال ما عملاً داریم قلقگیری میکنیم، کاملاً متوجه اینکه کجاها جواب میدهد و کجاها جواب نمیدهد هستیم.
مثلا چه چیزهایی؟
اینکه مهمانها از پس چه لحظاتی بر میآیند، یا شرکت کننده ها را چطور باید توجیه کنیم. الان متوجه شدم که ما در ادامه خیلی بیشتر باید با آنها حرف بزنیم، پوزیشن من این است که هر کاری آنها انجام دهند من تماشا کنم. نه قضاوت نه داوری هیچ کاری انجام نمیدهم.
اما این بعضی وقتها جواب نمیدهد.
بله. به نظرم این پوزیشنیست که الان باید بایستید و ما هم بیاییم وسط. باید در ایدهپردازی، کارگردانی، چیدمان و لحظه کمک کرد، حتی یک بار گرفتیم اگر خوب نشد کات بدهیم و بار دیگر بگیریم. ما در فصل دو مسابقهی خندانندهی برتر را داشتیم، میگذاشتیم کمدینها از ثانیه اول تا آخر، هر کاری میکنند کار خودشان باشد. میگفتیم هر کاری میکنید به ما هیچ ربطی ندارد. حتی با فیلمبردارها قرار گذاشته بودیم که وقتی من میخندم از من پلانی نگیرند، چون در ذهن تماشاچی تأثیر میگذاشت. الان متوجه این هستیم که حتی یک بار بگیریم و واگر خراب شد کات و دوباره بگیریم. چیزی که باید از خروجی کار روی آنتن برود میبایست جذابیت یک برنامه را داشته باشد. مهم این نیست که شرکت کننده در مسابقه چقدر از پس آن بر خواهد آمد. عرضم این است که این ایدهها و خیلی ایدههای دیگر همچنان وجود دارند. حتی ایدههایی که بعضیهایش وام گرفته از پروژههای موفق جهان هستند که به نظرم اصلاً بد نیست. این تصور که آدمها از روی همدیگر کپی میکنند، بد و غلط است، درست نیست. مثلاً بدیهی است که من به یک ایدهی فرانسوی نگاه کنم و آن را اجرا کنم، اما قابل توجه است زمانی محصول من موفق خواهد شد که من بتوانم آن را از فیلتر، فرهنگ، جنس، برنامه و نورپردازیام رد کنم و آن را ارائه دهم و شما آن را تماشا کنید و بگویید بد هم نیست میتوان تماشایش کرد. در نهایت من باید این را از چنین فیلترهایی عبور دهم. همهجای دنیا هم چنین کاری انجام میشود و ابداً ایرادی هم ندارد. بنابراین از ایدههایی که ممکن است از جاهای دیگر وام بگیریم یا ایدههایی که صفر تا صد آن متعلق به خودمان است، حتماً آنها را انجام خواهیم داد.
راجع به مسابقهی کتابخوانی، استندآپ، همین لباهنگی که راه انداختیم ایدههای جدید داریم و قطعاً هم آنها را انجام خواهیم داد. البته مسابقهی لباهنگ با اعتراضهایی از جانب مدیریت و تلویزیون و جاهایی که ممکن بود این حس به آنها دست بدهد، ما یک مقدار دوز موسیقی را در برنامه زیادی بالا بردهایم ــ که این اتفاق هم افتاد ــ روبهرو شدیم. ولی با این حال قصد ما این است که این ایدهها را حفظ کنیم، چون یک بار تجربهشان کردهایم الان قلقش دستمان آمده، اگر دفعهی دیگر لباهنگ راه بیندازیم، میدانیم چه کار بکنیم که ایرادهای کمتری داشته باشد. یا اگر دفعه دیگر بخواهیم مسابقه خانوادگی انجام دهیم، میدانیم چه کار کنیم، این تست کردنها باید اتفاق بیفتد.
قشری از جامعه هستند که خندیدن را سبک میدانند و اخمو بودن را فضیلت، پیرو اعتراضات پیش آمده این را میگویم، بههرحال نگاهی سنتی، عرفی یا شرعی وجود دارد، با آن نگاه و تعامل چه کار خواهید کرد، مسلماً چنین نگاهی محدودیتهایی ایجاد میکند و دست و پای آدم را خواهد بست.
تا الان چه کار کردهایم. به هر حال کارمان راه افتاده است.
درست است شما این نوع نگاه را نادیده گرفتهاید و اگر خندوانه به اینجا رسیده به خاطر همین نادیده انگاشتن بوده.
خب احتمالاً شاید باید نادیده گرفت تا بتوان ادامه داد، نمیدانم. مسئلهی اصلی این است که قطعاً بخشی خیلی جدی، سنتی یا مذهبی وجود دارد که ممکن است به یکسری از اتفاقات خندوانه ایراد بگیرد و برایشان جذاب نباشد. حتی بگویند که این نوع اتفاقات درست نیست. چهبسا که اینطور هم شده، مثلاً آقای خاتمی در رابطه با مسابقهی خانمهایی که راهاندازی کردیم، گفتند غلط است خانمها بایستند و باعث خنده آقایان شوند. البته لازم به ذکر است که حتی آن تجربه هم اولین بار بود که در تلویزیون ایران اتفاق افتاد تا به حال کسی این کار را نکرده بود، آزمون و خطاست باید اتفاق بیفتد تا بفهمیم چطور باید چیده شوند. به نظرم در بعضی از جاها همه اتفاق نظر دارند، همه یعنی از بالا تا پایین، چپ تا راست، شرق تا غرب معتقدند آنجا که جامعه باید حالش خوب باشد و احساس کند اگر برای خودش کاری نکند، آسیبهای جدی خواهد دید، آنجا فهمیده میشود شاد بودن، حال خوب داشتن، انگیزه داشتن و امید داشتن، چه برای خود فرد، چه برای جامعه و محیطش ایجاد زندگی بهتر خواهد کرد. در این موارد همه اتفاق نظر دارند، کسی نمیگوید این کار را انجام ندهید. به هر صورت همه ما با هم قلقگیری میکنیم. چیزی که من چند بار تکرار کردم و باز هم تکرار خواهم کرد. تجربیاتی که در خندوانه میشود برای من برنامهساز و تیمم تجربه است و قطعاً برای همهی برنامهسازها تبدیل به متر و معیاری میشود که چه کارهایی را میشود انجام داد و چه کارهایی را نمیشود. یا اینکه مسیر رسیدن به فرمت جدید چیست، چطور میشود خط قرمز را رد کرد اما آسیب ندید. تمام اینها راه دارد، حتی مدیران فرهنگی هم میفهمند که میشود فلان کار را کرد و چیز بدی از آب در نیاید، ایراد ندارد که با همدیگر تجربه کنیم حتی تماشاچی هم این کار را میکند. این قلقگیری سه وجه دارد: «مسئول فرهنگی، کنندهی فرهنگی و مصرف کنندهی فرهنگی»، این سه باید کنار هم قرار گیرند، با هم حوصله کنند و تجربه کنند تا یک اتفاق تازهتر بیفتد. به نظر من این متر آرام آرام دست همهمان یا آمده یا بیشتر به دست خواهد آمد. به نظرم برای همه این طور است حتی برای قشری که معتقد هستند این نوع برنامهها ممکن است در جاهایی ایراد داشته باشند.
اگر متن دقیق، ریز به ریز و با جزئیات وجود نداشته باشد ممکن است نتیجهی کار خوب در نیاید. در برنامه چقدر روی متن جلو میروید؟ یعنی شما به عنوان مجری آیا متن از پیش تعیینشدهای دارید و بقیه عوامل، نیما، جنابخان و… چقدر از روی متن کار میکنند؟ یکی از کارهای خودتان را مثال میزنم «ورود آقایان ممنوع» به نظرم متن پیمان قاسمخانی خیلی کامل بود.
بله خیلی خوب و دقیق بود.
همین منجر به این شد که نتیجه فیلم خوب باشد، حالا در خندوانه هم فرقی نمیکند، آیا متن از پیش تعیین شده دارید؟
به نظرم تفاوت دارد، در فیلمهای سینمایی یا تلویزیونی میتواند همهچیز براساس متن جلو برود، اما در اینجا همهچیز براساس متن نمیتواند جلو برود. وقتی تو با یک موجود زندهی بداهه سر و کار داری که مهمان است، نمیشود همهچیز را با او چید. بعضی وقتها هیچ و بعضی وقتها یا اکثر اوقات مقداری با مهمان گپ و گفت میکنم که سرحال و راحت باشد.
البته بیشتر منظورم قسمتهای نمایشی بود؟
در قسمتهای نمایشی قطعاً یک اول، وسط و آخر وجود دارد. بین من و محمد بحرانی (جناب خان) چیزی که وجود دارد این است که تمرینی اولیه داریم. محمد ایدهاش را میآورد و راجع به آن با هم حرف میزنیم، بعد توضیح میدهد ، گپ میزنیم و به همدیگر گوش میدهیم، حتی در بعضی مواقع میگوییم اینجا حتما باید این اتفاق بیفتد و آنجا هم باید آن اتفاق بیفتد، بنابراین کار را اجرا میکنیم، اما پیرامونش را بداهه میچینیم و جذاب هم هست. ممکن است، چیزی بگوییم که جذاب باشد. وقتی ریاکشن به آن نشان داده میشود و طرف مقابل جواب میدهد و با خندهی تماشاچی مواجه میشود، فکر میکنیم که اینجا کار کرد، یا جواب داد. وقتی چنین فضایی به دست میآید نگهش میداری با آن جلوتر هم میتوانی بروی. یعنی به جای این که یک خنده بگیری با آن سه خنده میگیری و جلوتر رفته و ادامه میدهی. در نهایت مانند یک متن جلو میرود، اما اینکه متن دقیق مانند فیلم سینمایی داشته باشیم، قطعاً نمیتوان چنین کاری کرد. البته آنقدر هم وقت نداریم که بخواهیم یکی یکی دیالوگها را حفظ کنیم و بعد اضطراب این را داشته باشیم که اگر یک جمله جا بیفتد چه کار باید کرد؟ من یک خروار مسئولیت آنجا دارم و نمیتوانم این کار را انجام دهم.
در رابطه با عروسکهای فصل جدید که قول آن را داده بودید بگویید.
موضوع عروسکها از همان چیزهاییست که میگوییم انشاءالله به زودی میآید، فکر میکنم تا یک ماه دیگر بیایند. هر دفعه هم همین را میگویم، دارم تبدیل به آدم دروغگویی میشوم. امیدوارم تا یک ماه دیگر بیایند.
تیتراژی که برای برنامهتان مدنظر قرار داده بودید و پارسال در جشن حافظ آن را رونمایی کردید، تیتراژ بسیار خوبی هم بود، چرا جلوی اجرایش را گرفتند؟
گفتند از آن برداشت سیاسی میشود.
*همین قدر کلی گفتند ممکن است برداشت سیاسی بشود، جزئیات دیگری عنوان نکردند؟
مقداری جزئیات هم گفته شد، اما ترجیح میدهم منتقلشان نکنم، درست است برای ما تیتراژ گرانی هم شد، اما موضوعیست که گذشته و رفته.
نتیجه کاری که برای آن تیتراژ انجام داده بودید بسیار خوب بود.
بله، خیلی مفصل بود، حتی خود بهرام عظیمی معتقد بود که بهترین کار زندگیاش را ساخته است. خیلی جذاب بود و موزیک خوبی داشت.
از آن زمان تا الان دوباره تلاشی برای انجامش نشده، میتوان گفت برنامهتان عملاً تیتراژی ندارد.
نه ما چیزی به عنوان تیتراژ نداریم.
بعد از آن اتفاق تلاش دیگری نکردید، نرفتید برای رایزنی؟
البته اگر خاطرتان باشد ما اواخر فصل دو صاحب تیتراژ شدیم. تمام دکوری که ما در بک گراندمان داشتیم، ــ شهر خنده ــ با تمام آیکونها و اشکالش تیتراژ ساختیم. میتوان گفت یک موشنگرافیک طوری بود.
آیا از جنابخان فیلم سینمایی عروسکی ساخته میشود؟
ما همیشه به این فکر کردیم و حتی یک سناریو هم الان دارد نوشته میشود که ماجرای من و جناب خان است. به نظرم خیلی موقعیت درخشانی در درام است. با این پرسوناژ، من و جهان امروز. از آن قصههاییست که میتواند خیلی تکاندهنده باشد، به دلیل اینکه همهچیز در آن هست؛ داعش، جنگ، دنیا، صلح خبر و… . ابعاد بسیار جذابی دارد که سناریوی آن در حال طراحی و نوشته شدن است، اما اینکه بگوییم برنامهریزی دقیقی برای شروع آن داریم اینطور نیست. خندوانه پروژهی سختی است و هر روزش یک ماجرای جدیداست که واقعاً فقط باید با آن زندگی کرد، خوابید و بیدار شد. اینکه بخواهیم به چیز دیگری برسیم حالا سینمایی یا هر چیز دیگر واقعاً دشوار است، نمیشود این کار را کرد. خندوانه بسیار وقتگیر است، تمام زندگیام را گرفته و مال خودش کرده. به نظرم موجود خیلی حسودی است و از اینکه من به چیز دیگری فکر کنم یا به آن بپردازم به شدت حسودی میکند.
چقدر آدم جاهطلبی هستید؟
چطور به نظر میآیم. خیلی؟
بله خیلی.
این نوع جاهطلب بودن کاملاً موتور محرکه قویایست برای اینکه وا ندهی، کوتاه نیایی، شکست نخوری و از اینکه احساس کنی داری کمرنگ میشوی به خودت بیایی. در این مورد من چنین حسی دارم. بعضی وقتها حتی نمایش میدهم که جاهطلبی ندارم، دقیقا مثل خیلی از آدمهای دیگر، مثل خود عادل[فردوسیپور].این را واقعاً میگویم از اینکه برنامههای متنوع و زیادی ساخته شود، قطعاً احساس خوشحالی میکنم، یعنی دلم میخواهد تلویزیون جای پر رونقی بشود، برنامه زیاد ساخته شود، مردم تماشا کنند و با تلویزیون رفیق شوند. واقعیتش این است که این فشارها هم مقداری پخش خواهند شد و تماشاچی همهچیز را از یک برنامه توقع نخواهد داشت. تو را یک شب نگاه میکند، خوشش نیامد جای دیگری میرود و سرگرم میشود. مانند رستورانی است در یک محل، اگر فقط او باشد یقهاش گرفته میشود، با آن دعوا میکنند، تشویقش میکنند. اما اگر یک شب غذا نداشته باشد و جای دیگر غذا داشته باشد میروند و آنجا غذا میخورند، بنابراین با آن هم کاری ندارند. در نتیجه انرژیها و فشارها پخش خواهد شد. اما بدیهی است که دلم میخواهد بهترین باشم.
درباره رقابت صحبت کردید، رقابت در مسابقاتی که برگزار میکنید خیلی بحث جذابیست، آیا در پسِ آن جامعهشناسی وجود دارد، برای ایجاد این رقابتها به آن فکر هم میکنید یا اینکه میخواهید بگویید مردم ایران ذاتاً رقابتپذیر هستند؟
همه دنیا همینطور هستند. آدم زنده دوست دارد رقابت کند، متعلق به ایران یا غیر ایران نیست. همه جای دنیا مسابقه چیز جذابی است، بچهها محاسبه ملیت، فرهنگ و مذهب ندارند، اما میبینید که آنها هم مسابقه را دوست دارند و از رقابت کردن هیجانزده میشوند.
یعنی برای گرم شدن برنامه این کار را میکنید؟
بله، چون مسابقه چیز جذابی است. چیزی دیگری که ما در خانواده باحال ــ در مرحله بعد که اوضاعمان بهتر میشود، چون میگویم که در آزمایشهای مرحله اول به این نتیجه رسیدیم که باید چه کار بکنیم ــ داریم این است که به هم آموزش بدهیم که میتوانیم در خانه دور هم، حتی در آپارتمان با هم بازیهایی بکنیم که مفرح، سرگرمکننده و خنداننده باشند. همین که خانواده یک ذره بیشتر به هم نزدیک شوند، خیلی خوب است. به نظرم این مسابقه در آینده کارکرد اینچنینی خواهد داشت. چون خانواده به نظر ما و همهی جهان عنصر و پایگاه به شدت مهمی از نظر تربیتی، فرهنگی و عاطفی است، و میتواند کاملاً در برابر هر بزهای مصونیت ایجاد کند، میتواند آرامش ایجاد کند و در خانواده میتوانی دربارهی خودت احساس خلاء نداشته باشی، وقتی با خانوادهات حالت خوب باشد، در جامعه هم میتوانی حال خوبت را منتقل و منتشر کنی.
یکی از راههای این آرامش و مصونیت بازیکردن دور همدیگر است، چیزی که الان در خانوادهها خیلی کمتر دیده میشود، قدیمها بیشتر بود، آدمها در منزل هم جمع میشدند یا به باغ میرفتند، حتی خانهها حیاط داشتند و تابستانها در حیاط مینشستند و تفریح و بازی میکردند. مسابقه میدادند، دور هم بودند و به هم میپرداختند. زندگیها الان متأسفانه تبدیل به یک زندگی عجیب انفرادی شده که همه سرگرم موبایلشان و در فضای اینترنتی هستند و هیچکس به هیچکس توجهی نمیکند. این بازیها یعنی حذف کردن فضای اینترنتی و موبایل و وسیلهی شخصی و پرداختن به همدیگر.
شما جزو معدود آدمهایی هستید که به تلویزیون وفادار ماندید، خیلیها فکر میکردند بعد از موفقیت «ورود آقایان ممنوع» شما در عالم سینما باقی میمانید، اما اینطور نشد.
نمیتوان منکر این شد که تلویزیون جای بسیار مهمی است، اینطور نگاه کنید که وقتی دلت بخواهد با مخاطب حرف بزنی، دلت بخواهد چیزی را به او منتقل کنی، بده، بستان داشته باشی بنابراین دلت یک رسانهی بزرگتر میخواهد. مگر تماشاچی سینما چقدر است؟ یک میلیون نفر؟ فکر میکنم اگر الان یک میلیون نفر بروند فیلمی را ببینند خیلی عدد خوبی است؟
بله حدوداً میشود ده میلیارد تومان، رقم زیادی است اما تعداد مخاطبان خیلی کمی را در بر می گیرد.
بله، خیلی کم است. اما تصور کنید که وقتی یک شب در تلویزیون، برنامه دارید، ممکن است با سی و پنج میلیون نفر آدم حرف بزنید، این خیلی فرق دارد. بدیهی است که آدم اگر دغدغه داشته باشد، دلش ابزار و رسانهای وسیعتر میخواهد. تلویزیون جایگاه عجیبی است، برای اینکه مردم با تلویزیون ارتباط عجیبی برقرار میکنند و به سرعت به آن واکنش نشان میدهند. وقتی به سینما میروید، حتی در آخر اگر فیلم خیلی جنجالی باشد، راجع به آن مقداری حرف میزنید و میروید. دلیلش هم میتواند این باشد که فضا شکسته میشود، توی یک سالن فیلم میبینید و بعد بیرون میآیید. خیابان، ماشین، ترافیک و بعد به منزل رسیدن، روشن است که فضا شکسته میشود. اما وقتی در خانه نشستهاید و چیزی را میبینید، تازه موتورتان روشن میشود که چه کار کنیم. حالا فرقی نمیکند، فرد خوشش بیاید، بدش بیاید یا هر چیز دیگری، وقت برای حرف زدن، فکر کردن، بحث کردن، جنجال راه انداختن و… وجود دارد، اما سینما اینطور نیست. سینما شکل دیگری از برقرار کردن ارتباط است، قطعاً من سینما را خیلی دوست دارم، اما به نظرم تلویزیون سیستم بسیار عجیبی است.
شما میخواهید به عنوان کمدین شناخته شوید؟
نه اصراری ندارم. خیلی هم کمدین نیستم.
کمدین بودهاید، اما الان خیلی کم رنگ شده است، در چند سال اخیر با یکسری فیلمهایی که بازی کردید مانند «گناهکاران» از این فضا خارج شدهاید؟
نه من آن را سهم هر کسی میدانم که دارد کار میکند، فرد دلش میخواهد کار دیگری هم انجام دهد. من اگر بازیگر هستم، خودم را بازیگر میدانم و دارم بازیگری میکنم، سهمم است. اگر دارم در ژانری کار میکنم، اجازه دارم یک فیلم خارج از ژانر خودم هم کار بکنم. هم تجربهاش برای خودم لذتبخش است و هم تماشاچی من را میبیند و نظر میدهد، با هم تجربه میکنیم، بنابراین میفهمم، میتوانم ادامه بدهم یا برگردم سر جای خودم.
اما اصرار ندارید که به عنوان کمدین شناخته بشوید؟
ابداً، اینطور نیست، کمدین نه، کمدی را خیلی خوب میشناسم، اما اصراری به کمدین بودن ندارم.
*میزان خنده و شادی در اجتماعمان کم است، بخشی از آن هم ممکن است به این طرف ماجرا ارتباط پیدا کند.
چیزی که در من وجود دارد و خیلی هم به آن وفادار و متعهد هستم، این است که به شدت به سرگرمی و به سرگرم کردن اعتقاد دارم و انجامش میدهم. هر کاری میکنم سرگرمکننده است. من سخنرانی نمیکنم، در اثر و کاری که انجامش میدهم اینطور نیست که کسی بنشیند و سخنرانی کند، نه کسی صرفاً میخواهد بخنداند، نه اینکه یک معضل بزرگ اجتماعی را مطرح و حل کند. اینطور نیست، سرگرم میکنم و لابهلای این سرگرمی حرفهای قشنگ هم پیدا میشود. گاه موضوعات به درد بخوری که مقداری به موضوعات جدیتر بپردازد هم در آن وجود دارد، که البته معتقدم سرگرمی، خندیدن و شاد بودن یکی از جدیترین کارهایی است که آدمها باید بکنند.
بهترین برنامه خندوانه در این دو فصل و اندی که اجرا کردید کدام بوده است؟
مسابقهی کمدینها برایم خیلی جذاب و هیجانانگیز بود، اما قسمتهایی که از نظر موضوع برایم جذابیت داشتند؛ یکی شبی بود که جانبازان اعصاب و روان آمدند، آن برنامه برایم حیرتانگیزترین برنامه بود. واقعاً فراموشنشدنی است. شما آن را تماشا کردید، اما اگر جای من بودید حس دیگری داشتید، تأثیر حیرتانگیزی داشت، نمیدانستم باید چه کار کنم.
در جاهایی مشخص بود.
جاهایی هم تلاش نمیکردم، کاری بکنم.
خیلی قسمتهای آن برنامه شهودی بود.
بله خیلی. رها کرده بودم تا هر چه شد اتفاق بیفتد.
حس خوبی ایجاد کرد، شاید دلیلش به خاطر نسل ماست، متولدین دههی ۵۰ و ۶۰ جنگ را دیدهاند و با این آدمها زندگی کرده و ارتباط داشتهاند.
بله همینطور است. نمیشود این حس را نادیده گرفت. ما هر کاری در خندوانه میکنیم به آن اعتقاد داریم. این خیلی نکتهی مهمی است که میخواهم بگویم و شنیده شود. آنهایی که میخواهند از این سوء استفاده بکنند، ما میگوییم جامعه و میگوییم همه، پس یعنی همه و بدیهی است که منِ بچهی ایران که جنگ را دیدم و یادم میآید که بچه محل من شهید شد. رفیقم که با هم فوتبال بازی میکردیم و دو سال از من بزرگتر بود، شهید شد. مشخص است که این تجربهی من از جنگ است. بمباران و موشکباران در خاطرمان هست، دوران سخت، شرایط و شهیدی که در فامیل داده شده، مشخص است که از خاطرم نمیرود. مشخص است که من وظیفهی خودم میدانم که به آن دوره احترام بگذارم. کدام کشور دورهای را که جنگیده، شهید داده و آثارش هنوز وجود دارد، نادیده میگیرد و فراموش میکند؟ این جزو ذات بشر است و باید به آن احترام گذاشته شود. اینکه میگویند، جانباز آورده پس سفارش شده، اینطور نیست. چه سفارشی؟ یعنی ما آنقدر ابله و نمکنشناس هستیم برای اینکه جانباز به برنامهمان بیاید، باید به ما سفارش شود؟
مورد دیگر زمانی بود که خانوادهی شهدای ادیان را آوردیم، معلوم است که به کاری که کردهایم اعتقاد داریم. زمانی که خانوادهی شهدای ادیان آمده بودند، مسئلهای حیرتانگیز و فوقالعادهای بود، ارامنه، آسوریها ــ واقعاً متأسفم که نشد خانوادههای کلیمی بیایند و فقط نشد، یعنی هیچ شیطنتی در آن نبود که آنها نباشند، نشد که بیایند ــ سنی و شیعه همه بودند، چیز بینظیری در بین اینها وجود داشت، این بود که همه سر بچههایشان قربان صدقهی هم میرفتند. نقطهی مشترکی بینشان بود که همه عاشقانه کنار هم قرار گرفتن بودند. قربانصدقهی بچههای هم میرفتند. همه مشترک و عاشقانه در حضور هم بودند. قرار گرفتنم میان آنها تجربهی لذتبخشی بود. همه به هم مهر و عشق میدادند، کسی این را مدیریت نمیکرد، این نبود که بگوییم خواهش میکنیم جلوی دوربین همه با هم عشق و محبت تقسیم کنید. اصلاً از این حرفها آنجا نمیزنیم. تجربهی بسیار لذتبخشی بود، من ایستاده بودم و میدیدم خانوادههایی که ممکن است بیرون از اینجا وقتی تماشایشان میکنید، هیچ ربطی به هم نداشته باشند، حتی ممکن است، احساس کنید بعضیهایشان دشمن و برابر همدیگر هستند، اما آنقدر زیبا در کنار هم نشسته بودند که بینظیر بود.
ماجرای گاز اشکآور در استودیو چه بود؟
روزی چهارصد، پانصد نفر تماشاچی به استودیو میآیند و اینها جزو مردم هستند. آنجا هم که منطقه نظامی نیست که ما مردم را تفحص کنیم، از این چیزها نداریم. آدمهایی هستند که ثبتنام کردند و با آنها رندوم تماس گرفته میشود، میآیند و توجیه میشوند که باید فلان پوشش را داشته باشند و آنجا مینشینند. زمان افطار اعلام کردیم کسانی که روزه هستند بیایند افطار کنند. برای افراد روزه چیزهایی وجود داشت. مغازهای هم بغل دست ایجاد کردهایم، افراد در طول ساعت آنجا بودنشان در زمانهای استراحت میتوانند بروند برای خودشان چیزی بخرند و بخورند. مخزنهای بزرگی هم برای آبجوش هست که تمام شده بود، بچهها آمدند دوباره توی آن آب ریختند، ظاهراً آب داغ بوده اما برای اینکه قُل بخورد سه، چهار دقیقهای زمان لازم داشته است. آقایی به نفر دیگر میگوید آب جوش را به من بده من خانمم باردار است، طرف دیگر میگوید نمیشود. این دو با هم بحثشان شده و دیگری آب جوش را روی او میریزد. او هم از کمرش اسپری اشکآور در میآورد و روی صورتش آن آقا میپاشد. چون اسپری دم در استودیو زده شده بود کل استودیو تبدیل به گاز فلفل شد. دو ساعت نمیشد هیچ کاری انجام داد، زنگ زدیم اورژانس، آتشنشانی و پلیس آمدند و آن طرف را گرفتند. کسی که از اسپری استفاده کرده بود بسیار ترسیده بود، چون احتمالاً تا به حال استفاده نکرده بوده و بعد دید که همهچیز به هم ریخت. فردی که گاز اشکآور استفاده کرده بود را گرفتند و بردند. حتی دو سه نفر از عوامل ما هم به بیمارستان رفتند. کسانی که از آتشنشانی آمده بودند گفتند آتش روشن کنید که گاز را بسوزاند بنابراین ضبط برنامه هم دو ساعت به تعویق افتاد.
درباره حواشی ای که درباره مترو و اسپانسر گرفتنتان پیش آمد توضیح دهید؟
ما پارسال متهم شدیم پانصد میلیون تومن از مترو گرفتیم و… اولاً نمیدانم چرا اسپانسر داشتن یکهو تبدیل به پوئن منفی میشود.
نه این چیز دیگری مطرح شده ماجرای دعوت و…
ماجرای اهل قلم، اولاً متأسفانه به نظرم تعداد زیادی از آنها اهل قلم نااهل قلمی بودند. قضیه اینطور بود که یک نماینده از وزارت ارشاد روزی بلند میشود، میرود، شبکهی نسیم نزد دوستان تلویزیون، میگویند که در دورهی ده روز نمایشگاه کتاب به ما سرویسهایی بدهید. یک عددی را توافق میکنند ــ 800 میلیون تومان بدهند ــ که شبکهی نسیم یکسری سرویس به آنها بدهد. در این مجموعه سرویسها، خندوانه هم قرار میگیرد، کتابباز هم، برنامهی مهران هم و یکسری چیزها. از آنجایی که برنامهی ما این مکانیزم را دارد که تماشاچی مینشیند و تماشاچی هم میتواند با ماجرا اینتراکتیو باشد و اصولاً گروهها به برنامه میآیند. اینطور شد که ما گفتیم خیلی خب یک افرادی از ناشران بیایند و بنشینند و من با آنها گپ میزنم و در عین حال مهمان مناسب میآوریم و راجع به کتاب حرف میزنیم. اصولاً موضوع کتاب دغدغهی ماست و همیشه به آن پرداختهایم. نه ربطی به ارشاد دارد، نه به اهل قلم و نه به نمایشگاه کتاب. در آن دوره هم گفتیم چشم ما هم انجام میدهیم. روزی که اهل قلمیها آمدند، اولاً هیچ هماهنگیای با ما نبود، یعنی ما کارهای نبویدم و نیستیم، اصلاً هر جا که گروهش را دعوت میکند و هماهنگ میشوند بیایند، خودشان تنظیم میکنند و فقط ما میگوییم فلان ساعت اینجا باشید و این پوشش را داشته باشید، بعد هم وقتی میآیید، فلان ساعت باید تحمل بکنید. همهی اینها را هم به همه میگوییم. حتی اضافهتر هم میگوییم که وقتی کار زودتر تمام شد، خوشحال باشند و اگر کار طول کشید، دلخور نشوند، قرار بود، ساعت سه آنجا باشند، دوازده آمدند. ااین زود آمدن هم اصلاً به بچههای خندوانه ربطی نداشت. از طرف دیگر قرار بود، دویست نفر را بیاورند، اما سیصد نفر با خودشان آوردند. این اضافه شدن تعداد مهمانان هم باز نه به ما ربطی داشت و نه تقصیر ما بود، اما روی کار ما تاثیر می گذاشت؛ چون ما یکسری تماشاچی داریم و ظرفیت استودیوی ما هم در نهایت ۵۷۰ نفر است، اگر یک نفر هم بیشتر از این تعداد بیاید یا باید روی پله بنشیند، یا یک نفر دیگر برود و جایش را بدهد به او. ما هم هیچوقت این کار را نمیکنیم چون همهی مهمانهایمان برای ما عزیز هستند و حرمت دارند. آن روز اما این اتفاق افتاد و ما به ناچار بدوناین که مقصر باشیم با ۱۰۰ مهمان اضافه مواجه شدیم. سیصد نفر تماشاچی هم ما داشتم. مهمانان ارشاد گفتند ما پول دادیم، آمدهایم و… ما هم گفتیم خیلی خب صبر کنید تا اوضاع را درست کنیم، اول باید برای این تعداد جا پیدا کنیم و از مردمی که آمدهاند بخواهیم استودیو را ترک کنند. مهمانان ما هم از جاهای مختلفی آمده بودند. ما این موضوع را با آنها در میان گذاشتیم و ازشان پرسیدیم که چه کسانی تهرانی هستند، و چه کسانی میتوانندامروز نباشند، بروند و بعداً بیایند. طبیعی هم بودکه برخی از مهمانها هم نارحت شوند و عتراض کنند و دلخور شوند و زمان هم بگذرد. مهمانان ارشاد هم هم از ساعت دوازده آمده بودند و خسته شده بودند. البته آن ها گفته بودند که ما را بردهاند در یک بیابانی، بیرون تهران از شهر تهران، در یک سوله. خب استودیو برنامهی ما اینجاست. هر مهمانی هم داشته باشیم، اینجا میاوریم و این طور نبوده که فقط آن ها را ببریم. از طرف دیگر، مگر ما موظف بودهایم در بهترین جای تهران، استودیو بزنیم و نزدیم، یا فقط شما را به چنین مکانی بردهایم. واقعا نمیدانم چنین حرفهایی چرا مطرح میشود. شرایط تولید ما اینطوری است. خلاصه زمان گذشت، آنها هم گرسنه بودند، نماز نخوانده بودند و… بعد من آمدم برایشان حرف زدم، عذر خواهی کردم . گفتم اگر خسته شدید، ن معذرت میخواهم. گفتند که بچههایتان با ما بد حرف زدهاند، بچههای من با هیچکس بد حرف نزده و نمیزنند، اینها سه فصل است که دارند با من کار میکنند و در این سه فصل توجیه هستند و میدانند که ما روی چه چیزهایی حساسیت داریم؟ اصلا مهمان، مهمان است و ما وظیفه داریم ازشان مراقبت بکنید و حواسمان باشد کسی نباید اتفاقی بیفتد که ناراحت شوند یا احساس بدی به آنهادست بدهد. تمام بچه های ما هم اینها را میدانند. پس من خیالم از بچههایم راحت است، اما گفتند که به ما توهین شده. من ایستادم آنجا حرف زدم و قربانصدقهی آنها رفتم، ازشان خواهش کردم که اگر اتفاقی هم افتاده به من ببخشند. بازهم عذرخواهی کردم که خسته شدهاند و …اما بخشی از ماجرا مثل زود آمدن و تعداد زیاد مهمانان به ما ربطی نداشت. همین را هم گفتم و بعد هم به این اشاره کردم که بالاخره همه چیز تمام میشود و میرود. اما بعد رفتند و ادعا کردند که خندوانه هشتصد میلیون تومان پول خواسته، اصلا اینطور نیست و به ما ربطی ندارد، یک ریالش متوجه ما نیست. ما قرار نیست حتی یک ریالش را بگیریم. تلویزیون آنقدر جای بی در و پیکری نیست که یک برنامه بخواهد برای خودش پول تهیه کند، اصلاً اینطور نیست و اجازه نمیدهند که دریافت مستقیم داشته باشید. ما برآورد داریم و نسبت به برآوردمان اسپانسر بودجه را تأمین کرده و ما پولمان را از تلویزیون میگیریم. یعنی اسپانسر پول را به حساب بازرگانی میریزد، آنجا حساب کتاب میشود و پول را به شبکه میدهند و بخش مالی شبکه هم پول را به ما میدهد. برآورد ما اینطور است، پول هر چقدر باشد که به ما تعقل نمیگیرد، حال اسپانسر صد برابر آن پول را بریزد یا نیم برابر، ما پولمان را بر اساس برآورد،از تلویزیون میگیریم. پس اینها کاملاً اتهام است.
در رابطه با موضوع پاشایی هم حاشیههایی به وجود آمد.
موضوع پاشایی را من درک میکنم. این بازیای بود که ما توی آن رفتیم و بدیهی است که انتظار میرود که چنین واکنشهایی اتفاق بیفتد، من با آن مشکلی ندارم و به نظرم خوب هم هست. اما اینکه ما پول میگیریم یا هشتصد میلیون تومان پول خواستیم این شیطنت است. غرضورزی در آن هست، چون ما که نمیتوانیم این را بخواهیم. این که گاز اشکآور زدند، «شلیک گاز اشکآور»، یا این که ما با تماشاچیان بدرفتاری میکنیم. این هم یک مدت بود. انتشار فهرست این که پوشش خانمها چه باید باشد و چه نباشد. اینها شیطنت است و عادی نیست.
بله، و ماجرای توییتر و توییتی که گفته میشد شما آن را پاک کردهاید آآتبمتینکبکی.
آن شیطنت نبود، به نظرم گاف بود و نمیدانم از کجا آمد. من به هیچکدام از وسایل خودم دسترسی مستقیم ندارم. ادمینی دارم که توییترم را میگرداند و همان ادمین کانال تلگرامم را میگرداند و همین طور اینستاگرامم را. من به او میگویم که این را استفاده کن، مثلاً میگوید که راجع به والیبال تبریک بگوییم، میگوید چیزی داری؟ میگویم یک تبریک بگو، بزن «دمشون گرم»، می گوید عکس بگذارم، میگویم خودت انتخاب کن و یکسری کارهای کلی را خودت انجام بده. اصلاً من دسترسی به اینها ندارم. خود برنامه سازی آنقدر پیچیدگی و ویژگی دارد که پرداختن به حاشیه به نظرم حماقت مطلق است. باید برنامه را سرپا نگه داشت، باید در برنامه حرفت را بزنی و هر کاری هم دارید یا مشکلی اگر هست همان جا درباره اش توضیح بدهی، البته جنس هر اتفاقی هم فرق می کند، مثلا به نظرم احمقانه است که من بیایم در برنامه بگویم که ماجرای هشتصد میلیون تومانی که اهل قلم گفته بودند، دروغ است و به خندوانه ربطی ندارد، این می شود لوس بازی و بها دادن بیش از اندازه به آن، پس از آن می گذرم. من آدمی نیستم که برنامه و خودم را دچار حماقت بکنم و بخواهم جوابهای ابلهانه بدهم. در مورد آن ماجرا هم، بهترین جواب این بود که ما هفتهی بعد دوباره مسابقه خانمها را برگزار کنیم که کردیم.
یک جاهایی میرسد که آنقدر دوز آن حاشیه بالاست که مجبور میشوید جواب بدهید، مثل قضیهی امین حیایی و ژوله.
بله ما مجبور شدیم آن را مدیریت کنیم.
اما آن حاشیه به چیزهایی ربط داشت که نمیتوانستید بی تفاوت باشید.
بله، داشت به مسیرهای عجیبی ورود پیدا میکرد.
عدهای میگویند خندوانه آنقدر اجتماعی شده که دارد مثل ماه عسل میشود؟
نه کجا؟ مثال بزنید.
راجع به همین برنامهی افغانستانیها و تأثیر حسیای که روی مخاطب میگذارد.
به نظرم اینطور نیست، وظیفهی ما در خندوانه این هست که با چنین موضوعاتی مواجه بشویم. ممکن است یک جاهایی غمانگیز به نظر بیاید، اما به نظرم در غمانگیزی امید و حال خوب وجود دارد که در ماه عسل هم همین است، ماه عسل هم در عین اینکه میگریاند یا ممکن است حالت را منقلب بکند و اشک شما به عنوان واکنش حسی در بیاید، باز هم کارکردش این است که امید میدهد، با دیدن این برنامه احساس نمیکنید که همهچیز تمام شد. بلکه این حس را میدهد که میشود زندگی کرد، خندوانه هم همین است، امید میدهد در نتیجه جاهایی ممکن است شباهت پیدا کنند و ایرادی ندارد. ولی برای ما چیز روتینی نیست، مدل ما اینطور نیست که اشک در بیاوریم، اما یک وقتایی هم اشکمان در میآید و هیچ اشکالی ندارد، آدمیزاد هستیم.
عکسها: زاوش محمدی
58245
Let’s block ads! (Why?)
RSS