فرهنگ > کتاب – «صداهایی از چرنوبیل» که بهتازگی نشر میلکان آن را منتشر کرده، مجموعهای از خاطرات و دردهای بازماندههای فاجعهی چرنوبیل است که سوتلانا آلکسیویچ ـ برندهی نوبل ادبیات 2015 ـ آنرا گردآوری کرده است. به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ویژگیِ این کتاب همین بهتصویرکشیدن انسانهاییست که خارج از مناسبات سیاسی و روابط دولتها، خارج از […]
فرهنگ > کتاب – «صداهایی از چرنوبیل» که بهتازگی نشر میلکان آن را منتشر کرده، مجموعهای از خاطرات و دردهای بازماندههای فاجعهی چرنوبیل است که سوتلانا آلکسیویچ ـ برندهی نوبل ادبیات 2015 ـ آنرا گردآوری کرده است.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ویژگیِ این کتاب همین بهتصویرکشیدن انسانهاییست که خارج از مناسبات سیاسی و روابط دولتها، خارج از جغرافیا و زمان هر واقعهای، میتواند زبان مشترک هر فاجعهی انسانیای قلمداد شود که هر روز در اطرفمان اتفاق میافتد.
سمانه پرهیزکاری ـ مترجم این کتاب ـ دربارهی آن نوشته:
« صداهایی از چرنوبیل” مستندنگاریِ درد است؛ دردی که از قربانیانش، زخمیِ خستهای میسازد تا بودن و ماندن را فریاد کنند. فرقی نمیکند فیزیکدان باشی یا کشاورز، فرقی نمیکند عکاس باشی یا پرستار، فرقی نمیکند زن باشی یا مرد، حتا بزرگ و کوچک بودنات هم فرقی نمیکند؛ مهم این است که یک چرنوبیلی هستی، همان که قرار است دردش را فریاد کند. آنها از عشقهایشان میگویند، از عشقهایی که کُشته میشوند اما نمیمیرند. از خاطراتشان میگویند، خاطراتی که فراموشیشان غیرممکن است. از ترسهایشان میگویند، از سرزمین مادریشان، از آنان که بازگشتند و آنان که ماندند، از سایهی مرگ میگویند، از کودکان معلول، از بیپناهیِ انسان میگویند، از چشماندازهای مهتابی، از اتم، از آزادی، از معمولیبودن و چرنوبیلیشدن، از دروغها، از واقعیتها، از اینکه چرا هنوز هم سرزمینشان را دوست دارند و باز هم از عشق… آنها عاشقاند… و عشق، اتفاقِ تاوانپذیریست. باید عاشق باشی تا بتوانی مرگ را شجاعانه بپذیری و از خودِ خستهی بیرمقات، “قهرمان” بسازی… تا متفاوتبودنِ ترحمانگیزت را بپذیری و تا آخرین لحظه به معجزه مؤمن بمانی. اینها نه تلاش برای شاعرانهحرفزدن است و نه هر چیزیکه به ناامیدی جهت میدهد… بلکه تمام احساسم دربارهی واقعیتِ زندگیِ آدمهاییست که به چرنوبیلیبودن محکومند، به جدابودن، پرتبودن، عوضشدن، راندهشدن ـ اول از خانهها و سرزمینشان و بعد از خودشان و کسانیکه به آنها تعلق دارند ـ آنها به وحشت محکومند، به مرگ، به تنهایی، به انتظار… گیرم که این واژهها زیادی شاعرانهاند؛ مگر نه اینکه حادثهی چرنوبیل یک تراژدیِ تمامعیار است؟! آدمهای این کتاب، دستت را میگیرند و تو را با خودشان میبرند به بلاروس، به سال 1986 و بعد و بعد و بعد از آن… احتمالاً خدا را شکر میکنی که آنجا به دنیا نیامدهای، آنهم سال 1986 یا قبل و قبل و قبل از آن. چرنوبیلیبودن سخت است؛ همهشان این دشواری را فریاد میزنند. بعضیهاشان عصبانیاند ولی نمیدانند شکایتشان را کجا ببرند… بعضیهاشان اما ساکتترند و صبور. صبر… صبرِ بیحاصل، صبری که نمیدانی از کجا شروع میشود و تا کجا قرار است ادامه پیدا کند. بچهها صبورترینشاناند… بچههایی که نهتنها از چرنوبیل متنفر نیستند، که هنوز هم شهر و روستاهاشان را دوست دارند… بچههایی که هنوز منتظرند، منتظر پدرهاشان که از چرنوبیل برگردند، منتظر روزی که خودشان از بیمارستان مرخص شوند و آن روزی که دوباره دوستهاشان را ببینند؛ همان دوستهایی که چرنوبیل آنها را کُشت! من فکر میکنم سنگدلترین آدمِ دنیا هم که باشی، بالاخره یک وجهی از خودت را توی وجود آدمهای این کتاب پیدا میکنی و آنوقت است که با شنیدن دردهاشان، چیزی درونت شروع میکند به بزرگشدن، به رشدکردن و ضربهزدن… درک انسانبودن برای یک انسان کار سختی نیست؛ انسانیتی که از پسِ صدای این آدمها قد عَلَم میکند و ما را ـ برای لحظهای هم که شده ـ از وجههی تاریک وجودمان دورتر میکند… و مهربانترمان. “صداهایی از چرنوبیل” نهتنها یک روایت مستند از فاجعهی چرنوبیل، که تفسیر باورهای همیشهزندهی وجود هر انسان است.»
۵۷۵۷
Let’s block ads! (Why?)
RSS