امروز: چهارشنبه, ۵ دی ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | برابر با: الأربعاء 24 جماد ثاني 1446 | 2024-12-25
کد خبر: 545642 |
تاریخ انتشار : 30 اردیبهشت 1403 - 13:06 | ارسال توسط :
ارسال به دوستان
پ

صلح خبر/مازندران چند روزی می‌شد که صاحبخانه عذرم را خواسته بود، آن هم بعد از ۵ سال؛ او هم حق داشت چون این واحد را برای بستگانش در نظر گرفته بود اما مگر می‌توان با ودیعه پنج‌سال پیش، منزل دیگری را برای اجاره برگزید. غروب، دم‌دمای اذان، با دلی شکسته رو به حرم ایستادم و […]

صلح خبر/مازندران چند روزی می‌شد که صاحبخانه عذرم را خواسته بود، آن هم بعد از ۵ سال؛ او هم حق داشت چون این واحد را برای بستگانش در نظر گرفته بود اما مگر می‌توان با ودیعه پنج‌سال پیش، منزل دیگری را برای اجاره برگزید. غروب، دم‌دمای اذان، با دلی شکسته رو به حرم ایستادم و با فرسنگ‌ها فاصله گفتم: یا امام رضا، کرمی کن… .

عصر یک از روزهای تابستانی سال ۱۳۹۳ بود. پسرم را به ورزشگاه بردم و از دور به تمریناتش که با تعدادی از همسالانش زمین ورزشی را طی می کردند خیره بودم، فکرم اما جای دیگری بود.

چند روز پیش بود که آقای صاحبخانه جلوی راهم را گرفت و گفت: ۵ سال مستاجر ما بودید و از شما بسیار راضیم اما قصد تعمیرات و اجاره واحد شما را به یکی از بستگان دارم.

از آن روز، پیگیر منزل دیگری برای اجاره بودم، هر بنگاهی که می‌رفتم و پرس‎وجو می‌کردم یا قیمت اجاره‌ها با دخل و خرج خانواده ۴ نفره ما جور در نمی‌آمد و یا صاحبخانه به خانواده ۴ نفره، مسکن اجاره نمی‌داد.

زمینی هم در اطراف شهر داشتم که مدتها بود برای فروش گذاشته بودم اما خبری از خریدار نبود، قصد داشتم تا با فروش زمین تحولی در زندگی ایجاد کنم که آن هم به در بسته خورده بود. کورسوی امیدم روز به روز کمتر و کمرنگ‌تر می‌شد.

دم‌دمای اذان مغرب بود که با دلی شکسته رو به حرم امام رضا(ع) کردم و همچون سائل از آقا خواستم تا کرمی کند و من بعد از ۲۰ سال مستاجری صاحب خانه شوم.

توی افکارم غرق شده بود که یهو تلفنم زنگ خورد؛ بنگاهی محل بود، گفت: «هنوزم قصد فروش زمینتو داری؟» زبانم بند آمده بود و لحظاتی قدرت فکر کردن نداشتم، مدام به درخواستی که چند دقیقه قبل، از امام رضا(ع) کرده بودم فکر می‌کردم، اصلا باورم نمی‌شد، ۱۰ دقیقه‌ای نگذشته، چطور ممکن بود؟!

بنگاهی چندبار اسمم را صدا زد و سوالشو تکرار کرد؛ کمی به خودم آمدم و با استقبال از این پیشنهاد پرسیدم: «مگه مشتری داری؟» گفت: «همین ۵ دقیقه پیش آقایی تماس گرفت، نمی‌شناختمش، گفت دنبال زمین توی فلان محله هستم، ناخوداگاه یاد تو افتادم. مشتری پول نقد داره‌ها، اگه فروشنده‌ای الان یا فردا صبح بیا، بشینیم کلکشو بکنیم».

تمام لحظه‌هایی که بنگاهی صحبت می‌کرد، انگار در خواب و خیال بودم و قدرت نداشتم اشک‌هایم را کنترل کنم، به این فکر می‌کردم که اصلا کسی این ماجرا را باور می‌کند؟ این عنایت امام رضا را با چه زبانی برای خانواده بازگو کنم؟

داستان ۲۰ سال مستاجری با ۲ فرزند پسر ۱۰ و ۲۰ ساله و استرس اجاره خانه، حالا و فقط بعد از سه روز از آن ماجرا، با منزلی در بهترین نقطه شهر ساری تغییر کرده بود و من حالا صاحبخانه شده بودم.

دلدادگیم به امام رضا(ع) حد و مرز ندارد، اینقدر بگویم که هر بار دلم هوایش را کرده زمین و زمان دست‌به‌دست هم می‌دهند تا به پابوس آقا بروم؛ اما ارادتم به آقا علی ابن موسی‌الرضا(ع) به همین خاطره ختم نمی‌شود.

از کودکی هر وقت با خانواده به حرم امام رضا(ع) مشرف می‌شدم آرزو می‌کردم که مانند خادمان حرم بتوانم کاری برای زائران انجام دهم. حال که از خداوند ۵۰ سال عمر گرفته‌ام به پیشنهاد یکی از دوستان امسال در چایخانه امام رئوف خادم زائرانم.

اولین صبحی که روپوش سبز به تن کردم و وارد حرم شدم را هرگز فراموش نمی‌کنم؛ روز بسیار سردی بود، صبح و طلیعه خورشید، تازگی و طراوت خاصی داشت گویا وارد بهشت شدم. قابل توصیف نیست. اگر بگویم روی ابرها سوار بودم پُر بیراه نگفتم، این لحظه رویایی و در عین حال حقیقی را هرگز از یاد نمی‌برم.

هر بار که پایم به صحن امام رئوف می‌رسد به آقا می‌گویم، من آمدم تو هم بیا…

انتهای پیام

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
    برچسب ها:
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید