عصمت، دختر جوان کم شنوایی است که پشت یک چرخ خیاطی در کارگاه تولیدی حمایتی پژواک ویژه دختران ناشنوا نشسته و مشغول دوخت درزهای طولانی یک پارچه چهارخانه است.
او یکی از ۵۰ دختری است که حالا سه چهار سالی میشود در این کارگاه تولیدی مشغول کار است و با اینکه درآمد زیادی ندارد، اما این تنها کاری بوده که بعد از سی سال و با وجود آموزشها و مهارتهایی که یاد گرفته، توانسته به دست آورد.
حسین روستا، رئیس کانون ناشنوایان استان اصفهان و مشاور مدیرکل بهزیستی در امور ناشنوایان به مناسبت هفته جهانی ناشنوایان مرا را به کارگاه تولیدی حمایتی پژواک دعوت میکند که به گفته خودش اولین کارگاه تولیدی در استان اصفهان است که ویژه بانوان ناشنوا راهاندازی شده است.
آقای روستا خودش ناشنواست و هماهنگی برای تهیه این گزارش از طریق پیامک انجام میشود. بعد از پیدا کردن آدرس کارگاه در حوالی میدان قدس، به ساختمانی میرسم که سر در آن تابلوی نارنجی رنگ با آرم بهزیستی خودنمایی میکند. زنگ کارگاه به صدا درمیآید و آقای روستا من را به داخل کارگاه دعوت میکند. از حیاط کوچکی که تقریباً نیمی از آن را باغچه پر از سبزیها و گل و گیاه اشغال کرده میگذریم و در ورودی ساختمان و اتاق کار مدیریت با آقای روستا مشغول گپ وگفت میشویم.
صحبت کردن بدون حضور مترجم چندان مشکل نیست و گفتوگویمان با کمی تلاش برای واضح صحبت کردن و لبخوانی کردن آقای روستا راحتتر از چیزی که فکر میکردم انجام میشود.
تجربه دو دنیای متفاوت
حسین روستا آنگونه که برایمان تعریف میکند تا ۳۰ سالگی شنوا بوده و در کنار شغل معلمی، در دانشگاه اصفهان هم تحصیل میکرده است. بیماری مننژیت اما باعث میشود شنواییاش را از دست بدهد و یکباره همه آرزوها و اهدافش را از او بگیرد.
خودش میگوید: «اگه ناشنوا نشده بودم میخواستم ادامه تحصیل بدم و استاد دانشگاه بشم. من تا اون موقع اصلاً ناشنوا ندیده بودم! اما وقتی شنوایم رو از دست دادم استادهام گفتن برو با ناشنواها کار کن و ازشون یاد بگیر. پرسیدم ناشنواها مگه کجان؟ راهنماییم کردند و رفتم کانون ناشنوایان توخیابون احمدآباد. اونجا دیدم ۷، ۸ نفر دور هم نشستن و همه ناشنوا. گفتم حالا من باید با کی حرف بزنم؟ گفتند بنویس. چون زبان اشاره بلد نبودم نه من میتونستم با اونا حرف بزنم و نه اونا با من! فقط تعجب کرده بودن من برای چی اونجام! خلاصه وضعیتم رو براشون نوشتم و منا تو کانون پذیرفتن. ۳، ۴ ماه اول که گیج بودم و متوجه زبان اشاره نمیشدم، اما کم کم وقتی با هم حرف می زدن نگاه کردم و زبونشون را یاد گرفتم.»
رئیس کانون ناشنوایان استان اصفهان با اشاره به اینکه بیشتر ناشنوایان مادرزادی ناشنوا هستند، میگوید: اگه ناشنوا نشده بودم هیچ وقت وارد جامعه ناشنوایان نمیشدم!
میپرسم چرا؟
آقای روستا که هم دنیای شنوایی را تجربه کرده و هم ناشنوایی، جواب این سؤال برایش ساده است: «جامعه شنوا اصلاً خبری از ناشنوا نداره، همین الان هم اگه من شنوا بودم اینجا نبودم! چون سخت است و باید صبر و حوصله خیلی زیادی داشته باشی…
عمیقترین معلولیت
رئیس کانون ناشنوایان استان اصفهان که معتقد است در بین معلولیتها ناشنوایان معلولیت عمیقتری دارند، توضیح میدهد: «ناشنوا نه میتونه بشنوه، نه حرفی بزنه و نه با دیگران ارتباط برقرار کنه، به خاطر همین به نظرم بدترین معلولیته. معلولان جسمی حرکتی میبینن، میشنون، حرف می زنن، معلولان نابینا قرآن و نهجالبلاغه حفظ میکنن و اطلاعات و توانایی خیلی بالایی دارن، چون گوش بسیار قوی دارن. گوش حساسترین عضو بدن است و اگه صدایی نشنوی نمیتونی با جامعه ارتباط برقرار کنی. من خودم هر چیزی یاد گرفتم مال زمانیه که شنوا بودم. البته معلولان ذهنی هم شرایط سختی دارن ولی معمولاً کسی بالای سرشون هست، اما ناشنوایان از همه محرومترند.
دختران یکی یکی از راه میرسند و بعد از سلام و احوال پرس مختصری با زبان اشاره به داخل کارگاه میروند.
میپرسم کارگاه برای پسران ناشنوا هم دارید؟
آقای روستا سری به نشانه تأسف تکان میدهد و میگوید: «نه، چون پول نداشتیم، همینجا هم استیجاریه و ماهی ۴ میلیون اجاره میدیم. بالاخره کارگاه وسایل و امکانات میخاد، یه چرخ خیاطی ۳۰ تا ۴۰ میلیون تومن شده، پارچه و نخ و وسایل خیاطی هم که هر روز گرون میشه! مشکل بعدی اینه که جایی برای فروش محصولات و تولیدات ناشنوایان نداریم. ما این تولیدات را برای مغازهداران میبریم و به اونها میفروشیم.
کاری که بهتر از بیکاریست!
درآمد دخترها از این کار خوب است؟ بد نیست، بهتر از هیچیه! اما اگه جایی بود که میتونستیم مستقیم تولیدات ناشنوایان را بفروشیم سود بهتری هم براشون داشت. اما الان میبریم بازار و میگیم تولید ناشنوایانِ و با قیمت مناسب بخرن.
او که معلم مدرسه فردوس است و به پسران ناشنوا زبان انگلیسی تدریس میکند، ادامه میدهد: «در مدرسه رشته نجاری به پسران آموزش داده میشه و اتفاقاً بسیار علاقهمند و مستعدند. دوست داشتم میتونستم کارگاهی براشون راهاندازی کنم، اما کارگاههایی که به درد پسرها بخوره مثل تراشکاری و نجاری تجهیزات و محل مناسب میخواد که متأسفانه الان امکان راه اندازیش رو نداریم.»
او ادامه میدهد: «قبلاً خوابگاهی در خیابون کاشانی اصفهان بود که ناشنوایان از روستاهای اطراف که اونجا مدرسه ناشنوایان نیست می اومدن و روزها درس میخوندن و شبها هم تو خوابگاه استراحت میکردن، سرویس رفتوآمد هم داشتن، اما خوابگاه و سرویس را جمع کردن و حالا همینها که اصفهان هستند هم باید خودشون رفت و آمد کنند.»
کار کردن و آموزش دادن به ناشنوایان البته سختیهای خودش را هم دارد. آقای روستا دراینباره توضیح میدهد: «من معلم زبان انگلیسی در مدارس عادی هم بودم، یک کلمه میگفتم و همه جواب میدادند، یعنی یکی میگفتم و یکی میگرفتم، ولی در مدرسه ناشنوایان اینطوری نیست. الان کتاب فارسی عوض شده و وقتی میخوام یک کلمه بنویسم باید روی تابلو اول اعراب بزارم، بعد معنی کلمه را بنویسم و بعد یکی یکی براشون توضیح میدم. در دوره کرونا ۴۰۰ محتوای آموزشی برای ناشنوایان تولید کردم و در اختیار آموزش و پرورش قرار دادم.
او ادامه میدهد: «درسهایی مثل فیزیک و ریاضی سختتر هم هست. به یکی از ناشنوایان گفتم معلم ریاضیتون خوبه؟ گفت آدم خوبیه اما اصلاً متوجه نمیشیم چی میگه!؟ مثلاً در معادله میخواد بگوید X را حذف میکنیم اما نمیتونه حذف را با زبان اشاره نشون بده و به جاش میگه X را بندازید دور، بندازید تو سطل آشغال! ما هم فکر میکردیم میگه این آشغاله و به درد نخوره!»
وقتی معلم ناشنوایان، زبان اشاره نمیداند!
روستا که تأکید دارد معلم مدرسه ناشنوایان باید زبان اشاره بلد باشد، تصریح میکند: «متأسفانه بعضی از معلمهای مدرسه ناشنوایان هم این زبان را بلد نیستند. من خودم که در دفتر معلمان مینشینم و با بعضیاشون چای میخورم برام سخته متوجه حرفهاشون بشوم. حتی پیشنهاد دادم بعدازظهرها بیان در کانون ناشنوایان زبان اشاره یاد بگیرن. بهغیراز معلما، استادهای دانشگاه هم زبان اشاره و لبخوانی نمیدونن و دانشجو اصلاً متوجه نمیشه استادی که راه میره و حتی نمیتونن لب خوانی کنند چی میگه! همایش دانشجویان ناشنوای کشور را برای اولین بار در اصفهان برگزار کردم و از هر استانی چند دانشجوی نخبه ناشنوا دعوت کردم. در همون همایش پیشنهاد دادم مرکز آموزش عالی ناشنوایان احداث بشه و قولهایی هم دادند که هنوز هم دنبالش هستم، حتی اگه کل دانشگاه نشد، دانشکدهای به ما بدن تا دانشجویان بتونن راحتتر تحصیل کنن.»
ماجرای ساخت مرکز جامع ناشنوایان
یکی از مطالبات اصلی کانون ناشنوایان استان اصفهان احداث مرکز جامعی برای این قشر از جامعه است که در این زمینه کارهایی هم شده، اما روی زمین مانده است. رئیس کانون ناشنوایان استان در این باره توضیح میدهد: سال ۹۸ کلنگ این مرکز در ملک شهر با حضور استاندار، فرماندار، شهردار، نمایندگان مجلس و بسیاری از مدیران زده شد و دیگه کسی نبود که برای این مراسم خبر نکنیم. همه اومدن و کلنگ را زدند، اما بعد رها شد! فقط خاکبرداری شد که گفتم خونههای مردم میرزه و فولاد مبارکه هم اومد و چندتا ستون گذاشت و سقف طبقه اول زده شد، اما دوباره رها شد. قرار بود این مرکز تو ۶ طبقه و با ۳ هزار متر زیربنا و فضاهایی مثل کارگاه، کلاس آموزشی، ورزشی، تالار و امکانات مختلف ساخته بشه، اما متأسفانه هیچکس گوشش بدهکار نیست…
او با اشاره به اینکه من زمین را گرفتم، پروانه ساخت گرفتم و کلنگ مرکز هم به زمین زده شد، میافزاید: «فقط برای زمین ملک شهر دو سال پیگیری کردم، اینقدر رفته بودم استانداری که فکر میکردن من کارمند استانداریام! من همینجوری میرفتم داخل و می اومدم، بعد از دو سال که کارم تموم شد یکی از کارمندا گفت از اینجا منتقل شدی؟ گفتم من کارمند اینجا نیستم، گفتند پس چطور هر روز میرفتی و می اومدی!؟ گفتم دنبال کار ناشنوایان بودم. اینقدر پیگیری کردم که یک شب تو اخبار گفته بودن یک زمین به ناشنوایان هدیه داده شده، همون وقت چندتا از بچهها به من زنگ زدند و گفتند مبارک باشه؟ گفتم چی مبارک باشه؟ گفتند اخبار اعلام کرد یک زمین به ناشنوایان هدیه داده شده. فردا صبح زود چایی خورده و نخورده رفتم دنبال زمین و گفتم اخبار اعلام کرده یک زمین به ناشنوایان هدیه داده شده؟ گفتند ۳۰۰ میلیون واریز کنید. گفتم مگه اعلام نکردن هدیه بود! گفتند ما نگفتیم، صدا وسیما خودش اعلام کرده. رفتم صدا وسیما گفتند ما نگفتیم خودشون گفتند هدیه است! خلاصه گفتند قیمت اصلی زمین ۷۰۰ میلیون تومنه، اما برای ناشنوایان ۳۰۰ میلیون تومن گفتیم واریز کنید. من پیش هر کسی فکر کنید رفتم و از همه جا پیگیری کردم تا به ۱۰۰ میلیون رسید و دیگه نه روم میشد و نه کرایه داشتم برم تهران! قبض مشارکت بین مردم پخش کردیم و ۴۰ میلیون جمع شد. وقتی پول را بردم گفتم بقیه را قسطی میدم، گفتند پس حالا که چک میدی ۵ میلیون دیگه هم باید بدی! زمین را با این مبلغ گرفتیم.»
رئیس کانون ناشنوایان استان ادامه میدهد: «پول پروانه ساخت برای ۶ طبقه هم زیاد میشد، به خاطر همین شهردار وقت آقای جمالینژاد را به مراسم ناشنوایان دعوت کردیم و اونجا گفتیم برای ساخت این مرکز به ما پروانه بدید. آقای جمالینژاد قبول کرد، ولی گفتم نه برو پشت بلندگو بگو تا بچهها هم بدونن… البته آتشنشانی و نظام مهندسی و بقیه پول گرفتند و ما همه مقدمات را انجام دادیم. کار سختی بود تا به اینجا رسید، اما حالا برای ساختش هم مشکل داریم. این بچهها از کمترین امکانات محروماند و اگه این مرکز ساخته میشد حداقل بخشی از نیازهای اونها را جبران میکرد.»
روستا این را هم یادآور میشود که در حال حاضر ۱۴ هزار ناشنوا در استان داریم که ۶ هزار نفر از آنها در شهر اصفهان زندگی میکنند و نیاز به خدمات مختلف آموزشی، اشتغال، ازدواج و … دارند. و سپس از خیرین استان دعوت میکند با شناخت بیشتر مشکلات و نیازهای این قشر به یاری آنها بیایند.
او اشتغال را یکی از مهمترین نیازهای ناشنوایان میداند و اظهار میکند: «سازمانهای دولتی ناشنوایان را قبول نمیکنن و سهمیه ۳ درصد استخدام را بیشتر به جسمی حرکتیها میدن، نابینایان هم برای کارهای اپراتوری میگیرن، ولی ناشنوایان را خیلی سخت قبول میکنن. حتی آموزش و پرورش استثنایی برای معلمی قبول نمیکنه و میگه باید ۷۰ درصد شنوایی داشته باشن. از شرکتهای خصوصی هم که درخواست میکنیم از ناشنوایان استفاده کنند، بعضیها قبول میکنند، اما بهشرط گرفتن وام ۴ درصد و معاف شدن از مالیات، بعضیها هم اینقدر اذیت می کنن که ناشنوا خودش ترک کار میکنه! به نظرم مشاغل پر سر و صدا برای ناشنوا خوبه، درصورتیکه افراد عادی تو این محیطها اذیت میشن. بعضی از ناشنوایان تحصیلات عالی دارن و خیلی بده که اینها بیکار بمونن…».
در حین صحبتهایمان با آقای روستا، مادر و دختری که در نگاه اول هم سن و سال به نظر میرسند از در وارد میشوند. مادر سلام و علیک گرمی با ما میکند، اما دختر مات و مبهوت ایستاده و از قرار معلوم چند معلولیتی است، یعنی هم ناشنواست، هم مشکل ذهنی و هم جسمی حرکتی دارد. اسمش را که میپرسم مادر بهجایش جواب میدهد: «اسمش نفیسه است و ۴۵ یا ۴۶ سالشه. دختر اولمه و ۵ تا بچه دیگه دارم که همه سالمن.»
او به خاطر دخترش به کارگاه میآید، چون نفیسه نه تنهایی میتواند رفتوآمد کند و نه اینجا بند میشود. مادرش هم خیاطی بلد نیست و فقط کارهای ساده مثل بستهبندی و سرنخ چیدن را انجام میدهد، دختر هم که توان کار کردن کمتری دارد. با این وجود مادر نفیسه میگوید که او هر روز ساعت ۶ صبح بیدار میشود و اصرار میکند به کارگاه برویم چون اینجا بچهها دور هم هستند و چند ساعتی سرش گرم میشود.
آقای روستا در کارگاه یکی از لباسهای تمام شده را برمیدارد و میگوید: «اول فکر کردم خریدن نگو خودشون دوختن، کارشون خیلی خوبه.»
دختر جوانی که از شنیدن این تعریف حسابی ذوق میکند اسمش آرزوست و ۳۰ ساله دارد. میگویم خیلی کمتر از سنش نشان میدهد و او با خندهای که تمام صورت زیبایش را میگیرد میگوید پیر شدهایم! آرزو ازدواج کرده و شوهرش هم نیمه شنواست. مثل بیشتر دختران اینجا از درآمد کار راضی نیست، اما به خاطر اینکه کار دیگری پیدا نکرده و اینجا سرگرم است خدا را شکر میکند.
کنار دست او میز چرخ خیاطی فاطمه قرار دارد که بهجز خودش دو خواهر ناشنوای دیگر هم دارد و پدرش چند سال قبل فوت کرده. او ۳۳ سال دارد و مجرد است و مثل بقیه دخترها دلخوش به کار کردن در کنار دوستانش در این محیط و سرگرم بودن است.
صدای چرخ خیاطی و دستهایی که بهسرعت پارچه را روی میز خیاطی جابجا میکند توجهم را جلب میکند. خدیجه کمتر از همه میتواند با آوا و اشاره ارتباط برقرار کند، اما در کارش حرفهای است. او ۵۰ ساله و مجرد است و پدرش هم فوت کرده است. خدیجه قبل از این هم خیاطی میکرده و به این کار علاقه زیادی دارد و حالا دارد برای خودش استادکار میشود.
عصمت دختر دیگری است که نیمه شنواست و خیلی بهتر از بقیه میتواند ارتباط برقرار کند و با من حرف بزند. او که در دو سالگی از پلهها پاییم افتاده و عصب گوشش آسیب دیده، قبلاً از کامپیوتر تا خاتم کاری آموزش دیده و حالا مشغول خیاطی است، اما تأکید میکند که کارهای دیگری هم بلد است اما به خاطر مشکل شنوایی قبولش نمیکنند.
از عصمت درباره برخورد جامعه با ناشنوایان میپرسم و او توضیح میدهد: «خودم تا حالا واکنش بدی ندیدم چون راحت حرف میزنم، میگم و میخندم، اما کلاً ناشنوایان از کلمه «کر و لال» خیلی بدشون میاد، چون با لب خونی راحت متوجه حرفای بقیه میشن اما اگه بگن نمیشنویم میگن مگه کری!؟ این کلمه کر و لال بیشتر ناراحتشون میکنه و انگار هزار تا فحش بهشون میدی!»
او تنها مشکل لبخوانی را ماسکهای دوران کرونا میداند و میگوید: «وقتی مردم ماسک میزدند خیلی سخت بود و باید میگفتیم ماسک را پایین بده، چون اصلاً متوجه نمیشدیم. بهجز این مشکل سمعک هم داریم. قیمت سمعک ۱۰ میلیون به بالاست و الان سمعک من ضعیف شده، بعضی وقتها با من حرف می زنن متوجه نمیشم. کاشت حلزون هم برای همه جواب نمیده و بیشتر افرادی که ناشنوای مادرزادی باشن می تونند این عمل را انجام بدن که ۶۰، ۷۰ میلیون هزینه داره!»
بدری هوشیاری مسئول کارگاه نزدیک به ۳۰ سال است خیاطی میکند، اما ۷، ۸ سال است در قسمت برش و سرپرست کارگاه مشغول است. از او میپرسم کار کردن با این بچهها سخت است و جواب میدهد: «نه سخت نیست، خیلی باحالاند، فقط باید کمی مراعاتشون را بکنی چون خیلی حساسند.»
او ادامه میدهد: بیشتر دخترها تازه کارند و باید آموزش ببینند. آموزششون هم اگر با زبان باشه زمان میبره، اما وقتی با چرخ خیاطی کار کنی و خودشون ببینند زود یاد میگیرند. من هم دارم کمکم زبان اشاره یاد میگیرم و اگه چیزی متوجه نشم از اونها که نیمه شنوا هستند سؤال میکنم.
هیاهو در کارگاه جریان دارد، لباسهای دوخته شده و اتو شده تند تند روی هم چیده و آماده ارسال به بازار میشود. این دختران جوان اگرچه درآمد کمی دارند و بیمه نیستند، اما این شاید دلخوشی کوچکی برای آنهایی باشد که از سادهترین ارتباطات انسانی محروماند و گوش شنوایی هم برای شنیدن خواستهها و حتی درد و دلهایشان وجود ندارد.
انتهای پیام