به گزارش مجله سرگرمی صلح خبر مینی شعر؛ عاشق بیسر و سامان برترینها: شعر، نشانه یک زندگی عالی و بشری است. انسان با خیال زندگی میکند و بهترین چیزی که خیال را تحت تاثیر قرار میدهد شعر است، شعر، حقیقتی است که اگر نمیشود سراینده آن بود، دست کم میتوان خواننده آن شد و از […]
به گزارش مجله سرگرمی صلح خبر
مینی شعر؛ عاشق بیسر و سامان
برترینها: شعر، نشانه یک زندگی عالی و بشری است. انسان با خیال زندگی میکند و بهترین چیزی که خیال را تحت تاثیر قرار میدهد شعر است، شعر، حقیقتی است که اگر نمیشود سراینده آن بود، دست کم میتوان خواننده آن شد و از روزمرگی رهید.
شعر در کوتاهترین و موجزترین و خوش آهنگترین و مناسبترین همنشینی واژههای آشنا، ما را با معنایی درگیر میکند که برای عقل، نامفهوم و موهوم و بیگانه است، اما برای دل و جان، آشنا و حس شدنی است. شعر، میزبانی صادق است که قلب مخاطبان مستعد خود را هدف قرار میدهد و آنان را به ساخت ناممکنها و ناباوریها فرا میخواند تا خود ببینند و باور کنند که اگر ایمان و عشق باشد، هر ناممکنی ممکن میشود. گاهی هم شعر ابزاری برای بیان ناگفتنیها میشود.
قبلا گزیدهای از اشعار را در قالب ابیات زیبا و تاثیرگذار با تایپوگرافیهای متفاوت در اختیار شما قرار میدادیم که به خواست شما تصمیم به بازنشر آن گرفتیم. هنوز هم مثل همیشه پذیرای پیشنهادات و انتقادات شما همراهان همیشگی برترینها هستیم. شما هم میتوانید اشعار شاعر محبوب خود را در قسمت نظرات برای ما ارسال نمایید.
***
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
(فاضل نظری)
هر که ر دوست شدم
دشمن جان گشت مرا
(محمدتقی بهار)
از چه با من نشوی یار چه میپرهیزی
(وحشی بافقی)
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
عاشق بیسروسامانم و تدبیری نیست
(وحشی بافقی)
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی
(هوشنگ ابتهاج)
هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار
چنین چرا دلتنگم؟ چنین چرا بیزار
(فاضل نظری)
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت
(حافظ)
طعنه بر ما مزن ای دوست که خود معترفیم
دفزنان بر سر بازار به رسوایی خویش
(خیام نیشابوری)
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
(سعدی)
مرا ببر آنجا که بودنت تمام نمیشود
(مریم قهرمانلو)
بی گفت و ناله عالم اسرار ما تویی
(مولانا)
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود
(مولانا)
پاییز هم رفت و به جز حسرتش نماند
مثل خودت که رفتی و دیگر نیامدی
(امید صباغ نو)
به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام
دل تو میطلبد دیده تو را میجوید
(صائب تبریزی)
با خویشتنم خوش است، زیر پس من و من
(مولانا)
منبع : Bartarinha