امروز: پنجشنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۴ / قبل از ظهر / | برابر با: الخميس 25 ذو القعدة 1446 | 2025-05-22
کد خبر: 164047 |
تاریخ انتشار : 22 تیر 1396 - 11:33 | ارسال توسط :
ارسال به دوستان
پ

به گزارش مجله اجتماعی صلح خبر اجتماع > اجتماعی – عذرا فراهانی:سی و یکمین سالگرد شهادت عباس فراهانی هوا تاریک بود و ساعت دو بامداد. برف همه جا را سفید کرده بود. تن‌گر گرفته‌ام را به برف سپردم. آرام روی برف‌های پشت بامِ طبقهِ سومِ خانه پدری دراز کشیدم. درست رو به قبله و پشت تک اتاق 12 متری […]

به گزارش مجله اجتماعی صلح خبر

اجتماع > اجتماعی – عذرا فراهانی:
سی و یکمین سالگرد شهادت عباس فراهانی هوا تاریک بود و ساعت دو بامداد.

برف همه جا را سفید کرده بود. تن‌گر گرفته‌ام را به برف سپردم. آرام روی برف‌های پشت بامِ طبقهِ سومِ خانه پدری دراز کشیدم.

درست رو به قبله و پشت تک اتاق 12 متری که اتاق خودم بود. زیر آن برف فقط چند ثانیه توانستم چشمان را باز نگهدارم. پلک‌ها فرو افتاد و دانه‌های برف برای دقایقی کوتاه جا خوش کرد. بعد هم با قطره‌های اشکم در هم آمیخت و آرام آرام از انتهای پلک‌های بسته به گوشم راه پیدا کرد. اما من همچنان داغ داغ بودم.

خبرچینان و دوبه‌هم‌زنانی که در همه قوم و خویش‌ها وجود دارند، چند روزی بود که پدر را دوره کرده بودند. چقدرهم حق به جانب، به پدرم نهیب می‌زدند؛ فرزند پسر شهیدت را از مادرش بگیر و خودت او را بزرگ کن. همسر برادر شهیدم، تازه ازدواج کرده بود و این جماعت هر روز قصه جدیدی می‌ساختند تا بین ما و او آتش بسوزانند. پدرم هیچ نمی‌گفت. فقط شنونده بود.

این جماعت که از کنارش دور می‌شدند، خلوت می‌کرد و باز سکوت. انگار وقتی می‌نشست و به دیوار تکیه می کرد، آرام‌تر بود. چهار زانو می‌نشست. بعد زانوی چپش را بالا می‌آورد. ساعد دست چپ را روی زانو می‌گذاشت. چهار انگشتش را جمع کرده و انگشت شست را دایره وار حرکت می‌داد.

نگاهش به زمین خیره بود. انگار داشت معادله بزرگی را حل و فصل می‌‌کرد. این همه سکوت او، مرا نگران می‌کرد. قوم خبر چین تازه ساعتی پیش خانه ما را ترک کردند و دوباره آتش به دلم انداختند. این بار گفتند: خیلی بد است، به بچه یاد دادند به مرد غریبه بگوید “بابا”. عکس پدرش را جلویش گذاشتند و گفتند او عمو عباس است.

هر دو دستم را پر از پرف کردم و روی صورت داغم گذاشتم. صورتم گز گز بدی کرد. نفمیدم از گر گرفتکی بود یا از سوزبرف. صدای پدرم مرا به خود آورد؛ دختر مگر دیوانه شده‌ای، به ما هم بگو چه اتفاقی افتاده؟ تن کرختم را به سختی از برف کندم و های‌های گریستم.

پرسیدم: این‌ها (میهمانان) از جان ما چه می‌خواهند؟ پدرم گفت: به مادرت سپردم دیگر آن‌ها را به خانه راه ندهد. مگر می‌شود بچه‌ای را که خداوند پدرش را گرفته، من هم مادرش را از او بگیرم؟

حالا سه دهه است که ما برای آن “بابای غریبه” آرزوی سلامتی و تندرستی می‌کنیم و معتقدیم باید در بهشت برای این “بابای غریبه” فرش قرمز پهن کنند.

Let’s block ads! (Why?)

RSS

اگر خبر یا گزارشی دارید از بخش خبریار RSS برای ما ارسال نمایید.

خبریار RSS

قوانین خبریار RSS

  1. در صورت تمایل اعلام نمایید تا اخبار و گزارش ها با نام خود شما منتشر گردد.
  2. شما می توانید از بخش خبریار RSS، اخبار و گزارش های خود را ارسال نمایید.
  3. شما می توانید اخبار و گزارش ها را به ایمیل solhkhabar@yahoo.com ارسال نمایید.
  4. لطفا در ارسال اخبار و تصاویر و گزارش های خود قوانین و مقرارت را رعایت فرمایید.
  5. از ارسال مطالب خلاف عفت عمومی اکیدا خودداری فرمایید.
  6. از ارسال کاریکاتورهای توهین آمیز یا تصاویر موهن اکیدا خودداری فرمایید.
  7. رعایت کپی رایت در مطالب ارسالی الزامی است.
  8. در صورت مشاهده تخلف پس از تذکر ، حساب کاربر خاطی بلافاصله حذف می گردد.

گروه وبگردی و خبریار RSS

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
    برچسب ها:
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید