امروز: دوشنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۴ / قبل از ظهر / | برابر با: الإثنين 29 ذو القعدة 1446 | 2025-05-26
کد خبر: 1158 |
تاریخ انتشار : 13 آبان 1391 - 23:43 | ارسال توسط :
19
2
ارسال به دوستان
پ

عنوان کتاب : سفرنامه ناصر خسرو بخش4 نويسنده :  ناصرخسرو قباديانی سفرنامه ناصرخسرو قباديانی صفت شهر قاهره . چون از جانب شام به مصر روند اول به شهر قاهره رسند چه مصر جنوبی است و اين قاهره معزيه گويند . و فسطاط لشکرگاه را گويند و اين چنان بوده است کهيکی از از فرزندان اميرالمومنين […]

عنوان کتاب : سفرنامه ناصر خسرو بخش4

نويسنده :  ناصرخسرو قباديانی

سفرنامه

ناصرخسرو قباديانی

صفت شهر قاهره . چون از جانب شام به مصر روند اول به شهر قاهره رسند چه مصر جنوبی است و اين قاهره معزيه گويند . و فسطاط لشکرگاه را گويند و اين چنان بوده است کهيکی از از فرزندان اميرالمومنين حسين بن علی صلوات الله عليهم اجمعين که او را المعز لدين الله گفته اند ملک مغرب گرتفه است تا اندلس و از مغرب سوی مصر لشکر فرستاده است از آب نيل می بايست گذشتن و بر آب نيل گذر نمی توان کرد يکی آن که آبی بزرگ است .و دوم نهنگ بسيار در آن باشد که هر حيوانی که به آب افتد در حال فرو می برند و گويند به حوالی شهر مصر در راه طلسمی کرده اند که مردم را زحمت نرسانند و ستورر ا ف و به هيچ جای ديگرکسی را زهره نباشد در آب شدن به يک تير پرتاب دور از شهر و گفتند المعزالدين الله لشکر خود را بفرستاد و بيامدند ان جا که امروز شهر قاهر ه است و فرمود که چون شما آن جا رسيد سگی سياه پيش از شما د رآب رود و بگذرد .شما بر اثصر آن سگ برويد و بگذرطد بی انديشه و گفتند که سی هزار سوار وبد که بدان جا رسيدند همه نبدگان او بودند . آن سگ سياه همچنان پيش از لشکر در رفت و ايشان بر اثر او رفتند و از آب بگذشتند که هيچ آفريده را خللی نرسيد و هرگز کس نشان نداده بود که کسی سواره از رود نيل گذشته باشد ، و اين حال در تاريخ سنه ثلث و ستين و ثلثمايه بوده است . و سلطان خود به راه دريا به کشتی بيامده است و آن کشتی ها که سلطان در او به مصر آمده است چون نزديک قارهره رسيد تهی کردند و از آب آوردند و در خشکی رها کردند همچنان که چيزی آزاد کنند . وراوی آن قصه آن کشتی ها را ديد هفت عدد کشتی است هريک به درازی صد و پنجاه ارش و در عرض هفتاد ارش و هشتاد سال بود تا آن جا نهاده بودند . و در تاريخ سنه احدی و اربعين و اربعمايه بود که راوی  اين تحکايت آن جا رسيد . و در وقتی که المعز لدين الله بيامد در مصر سپاهسالاری از آن خليفه بغداد بود پيش معز آمد به طاعت و معز با لشکر بدان موضع که امروز قاهره است فرود آمد و آن لشکرگاه را قاهره نام نهادند آنچه آن لشکر آن جا را قهر کرد و فرمان داد تا هيچ کس از لشکر وی به شهر در نرود و به خانه کسی فرو نيايد ، و بر آن دشت مصری بنا فرمود و حاشيت خود را فرمود تا هرکس سرايی و بنايی بيناد افکند و آن شهری شد که نظير آن کم باشد . و تقدير کردم که در اين شهر قاهره از بيست هزار دکان کم نباشد همه ملک سلطان . و بسيار دکان هاست که هريک را د رماهی ده دينار مغربی اجره است و ازدو دينار کم نباشد و کاروانسرای و گرمابه و ديگر عقارات چندان است که آن راحد و قياس نيست . تمامت ملک سلطان که هيچ آفريده را عقار و ملک نباشد مگر سراها و آن چه خود کرده باشد و شنيدم که در قاهره و مصر هشت هزار سر است از آن سلطان که آن را به اجارت دهندد و هرماه کرايه ستانند و همه به مراد مردم به ايشان دهند و از ايشان ستانند نه آن که بر کسی به نوعی به تکليف کنند . و قصر سلطان ميان شهر قاهره است و همه حوالی آن گشاده که هيچ عمارتت بدان نه پيوسته است ، و مهندسان آن را مساحت کرده اند برابر شهرستان ميارفارقين است . و گرد بر گرد آن گشوده است . هر شب هزار مرد پاسبان اين قصر باشند پانصد سوار و پانصد پياده که از نماز شام بوق و دهل و کاسه می زنند و گردش می گردند تا روز . و چون از بيرون شهر بنگرند قصر سلطان چون کوهی نمايد از بسياری عمارات و ارتفاع آن ، اما از شهر هيچ نتوان ديد که باروی آن عالی است ، و گفتند که در اين قصر دوازده هزار خادم اجری خواره است و زنان و کنيزکان خود که داند الا آن که گفتند سی هزار آدمی در آن قصری است و آن دوازده کوشک است . و اين حرم را ده دروازه است بر روی زمين هر يک رانامی بدين تفصيل غير از ان که در زير زمين است : باب الذهب ، باب البحر ، باب السريج ، باب الزهومه ، باب السلام ، باب الزبرجد ، باب العبد ، باب الفتوح ، باب الزلاقه ، باب السريه . و در زيرزمين دری است که سلطان سواره از آن جا بيرون رود ، و از شهر بيرون قصری ستخته است که مخرج آن رهگذر در آن به قصر است و آن رهگذر را همه سقف محکم رزده اند از حرم تا به کوشک و ديوار کوشک از سنگ تراشيده ساخته اند که گويی از يک پاره سنگ تراشيده اند ، و منظرها و ايوان های عالی برآورده و از اندرون دهليز دکان ها بسته . و همه ارکان دولت و خادمان سياهان بوند و روميان . و وزير شخصی باشد که به زهد و ورع و امانت و صدق و علم و عقل از همه مستثنی باشد و هرگز آن جا رسم شراب خوردن نبوده بود يعنی به روزگار آن حاکم و در آيام وی هيچ زن از خانه بيرون نيامده بود و هيچ کسی مويز نساختنی احتياط را نبايد که از آن سک کننند و هيچ کسی را زهره نبود که شراب خورد و فقاع هم نخوردندی که گفتند ی مست کننده است و مستحيل شده .

قاهره پنج دروازه دارد : باب النصر ، باب الفتوح ، باب القنطرة ، باب الزويلة ، باب الخليج . و شهر بارو ندارد اما بناها مرتفع است که از بارو قوی تر و عالی تر است . و هر سرای و کوشکی حصاری است . و بيش تر عمارات پنج اشکوب و شش اشکوب باشد و آب خوردنی از نيل باشد سقايان با شتر نقل کنند . و آب چاه ها هرچه به رود نيل نزديک تر باشد خودش باشد و هرچه دور از نيل باشد ، شور باشد . و مصر و قاهره را گويند پنجاه هزار شتر راويه کش است که سقايان آب کشند و سقايان  که آب بر پشت کشند خود جدا باشند به سبوهای برنجين و خيک ها در کوچه های تنگ که راه شتر نباشد . و اندر شهر در ميان ساها باغچه ها و اشجار باشد و آب از چاه دهند و در حرم سلطان حرمستان هاست که از آن نيکوتر نباشد و دولاب ها ساخته اند که آن بساتين را آب دهد و بر سر بام ها هم درخت نشانده باشند و تفرجگاه ها ساخته و در آن تاريخ که من آن جا بودم خانه ای که زمين وی بيست گز در دروازه گز بود به پانزده دينار مغربی به اجارت داده بود در يک ماه چهار اشکوب بود سه از آن به کراء داده بودند و طبقه بالايين از خداونديش می خواست که هر ماه پنج دينار مغربی بدهد و صاحب خانه به وی نداد گفت که مرا بايد که گاهی د رآن جا باشم و مدت يک سال که ما آن جا بوديم همانان دو بار در آن خانه نشد . و آن سراها چنان بود از پاکيزگی و لطافت که گويی از جواهر ساختهاند نه از گچ و آجر و سنگ . و تمامت سرای های قاهره جدا جدا نهاده است چنان که درخت و عمارت هيچ آفريده بر ديوار غيری نباشد و هرکه خواهد هرگه که بايدش خانه خود باز تواند شکافت و عمارت کردکه هيچ مضرتی به ديگری نرسد . و چون از شهر قاهره سوی مغرب بيرون شوی جوی بزرگی است که آن را خليج گويند و آن را خليج را پدر سلطان کرده است و او  را بر آن آب سيصد ديه خالصه است . و سر جوی از مصر برگرفته است وبه قاهره آورده و آن جا بگردانيده و پيش قيصر سلطان می گذرد . و دو کوشک بر سر آن خليج کرده اند يکی را از آن لوءلوء خوانند وديگری را جوهره . و قاهره راچهار جامع است که روز آدينه نماز کنند. يکی را از آن ازهر گويند و جامع نور و جامع حاکم و جامع معز و اين جامع بيرون شهر است بر لب نيل . و از مصر چون روی به قبله کنند به مطلع حمل بايد کرد . و از مصر به قاهره کم از يک مطل باشد . و مصر جنوبی است و قاهره شمالی . و نيل از مصر می گذرد و به قاهره رسد ، و بساتين و عمارات هر دو شهر به هم پيوسته است . و تابستان همه دشت و صحرا چون دريايی باشد و بيرون از باغ سلطان که بر سربالايی است که آن پر نشود ديگر همه زير آب است.

صفت فتح خليج . بدان وقت که رود نيل وفا کند يعنی از دهم شهريورماه تا بيستم آبان ماه قديم که آب زايد باشد هژده گز ارفتاغ گيرد از آچه در زمستان بوده باشد . و سر اين جوی ها و نهرها بسته باشد به همه ولايت .پس اين نهر که خليج می گويند و ابتدای آن پيش شهر مصر است و به قاهره برمی گذرد و آن خاص سلطان است . سلطان برنشيند و حاضر شود تا آن بگشايند . آن وقت ديگر خليج ها و نهرها و جوی ها بگشايند در همه ولايت و آن روزها بزرگ تر عيد ها باشد و آن را رکوب فتح الخليج گويند ، چون موسم آن نزديک رسد بر سر آن جوی بارگاهی عظيم متکلف به جهت سلطان بزنند از ديبای رومی همه به زر دوخته و به جواهر مکلل کرده با همه الات که در آن جا باشد جنان که صد سوار در سايه آن بتوانند ايستا دف و در پيش اين شراع خيمه ای بروقلمون خرگاه عظيم زده باشند ، و پيش از رکوب در اصطبل سه روز طبل و بوق و کوس زنند تا اسپان با آن آووازها الفت گيرند تا چون سلطان برنشيند ده هزار مرکب به زين زين و طوق و سرافسار مرصع ايستاده باشند همه نمد زين های ديبای رومی و بوقلمون چنانچه قاصدا بافته باشند و نه بريده ونه دوخته و کتابه بر حواشی نوشته به نام سلطان مصر و بر هر اسبی زرهی يا جوشنی افکنده و خودی بر کوهه زين نهاده و هرگونه سلاحی ديگر و بسيار شتران با کجاوه های آراسته و استران با عماره های آراسته همه به زر و جواهر مرصع کرده و به مرواريد حليله های آن دوخته آورده باشند در اين روز خليج که اگر صفت آن کننند سخن به تطويل انجامد . و آن روز لشکر سلطان همه برنشينند گروه گروه و فوج فوج ، و هر قومی را نامی و کنيتی باشد گروهی را کتاميان گويند ايشان از قيروان در خدمت المعز لدين الله بودن و گفتند بيست هزار سوارند ، و گروهی را باطليان گويند مردم مغرب بودن که پيش ازا آمدن سلطان به مصر آمده بودن دگفتند پانزده هزار سوارند . گروهی را مصامده می گفتند ايشان سياهانند از زمين مصموديان و گفتند بطست هزار مردهند ، و گروهی را مشارقه می گفتند و ايشان ترکان بودن د و عجميان سبب ن که اصل ايشان تازی نبده است اگر چه ايشان بيشتر همان جا در مصر زاده اند اما اسم ايشان از اصل مشتق بود . گفتند ايشان ده هزار مرد بودند عظيم هيکل . گروهی را عبيد الشراء گويند ايشان بندگان درم خريده بودند ، گفتند ايشان سی هزار مردند . گروهی را بدويان می گفتند مردمان حجاز بودند همه نيزه وران ، گفتند پنجاه هزار سوارند . گروهی را استادان می گفتند هه خادمان بودند سفيد و سياه که به نام خدمت خريده بودند و اشان سی هزار سوارند . گروهی را سراييان می گفتند و پيادگان بودن داز هر ولايتی آمده بودند و ايشان را سپاهسلالاری باشد جداگانه که تيمار ايشان دارد و ايشان هر قومی به سلاح ولايت خويش کار کنند ، ده هزار مرد بودند . گروهی را زنوج می گفتند ايشان همه به شمشير جنگ کنند و پس گفتند ايشان سی هزار مردند . و اين همه لشکر روزی خوار سلطان بودند و هريک را به قدر مرتبه مرسوم و مشاهره معين بود که هرگز براتی به يک دينار بر هيچ عامل و رعيت ننوشتندی الا آن که عمال آنچه مال ولايت بودی سال به سال تسليم خزانه کردندی و ازخزانه به وقت معين ارزاق آن لشکر بدادندی چنان که هيچ علمدار و رعيت را از تقاضای لشکری رنجی نرسيدی . و گروهی ملک زادگان و پادشاه زادگان اطراف عالم بودند که آن جا رفته بودند وايشان را از حساب لشکری و سپاهی نشمردندی . از مغرب و يمن و روم و صقلاب ونوبه و حبشه و ابنای خسرو دهلی و دمارد ايشان به آن جا رفته بودند ، و فرزندان شاهان گرجی و ملک زادگان ديلميان و پسران خاقان ترکستان و ديگر طبقات اصناف مردم چون فضلا و ادبا و شعرا و فقها بسيار آن جا حاضر بودند و همه را ارزاق معين بود و هيچ بزرگ زاده را کم از پانصد دينار ارزاق نبود و ببود که دوهزار دينار مغربی بود و هيچ کار ايشان را نبودی الا آن که چون وزير بر نشستی رفتندی سلام کردندی و باز به جای خود شدندی .

اکنون با سر حديث فتح خليج رويم ؛ آن روز که بامداد سلطان به فتح خليج بيرون خواست شد ده هزار مرد به مزد گرفتندی که هريک از آن جنيبتان که ذکر کرديم يکی را به دست گرفته بودی و صد صد می کشيدندی ، و در پيش بوق و دهل و سرنا نمی زدند ی ، و فوجی از لشکر برعقب ايشان می شدی . از در حرم سلطان همچنين تا سرفتح خليج بردندی  و باز آوردندی ، هر مزدوری که از آن جنيبتی کشيده بود سه درم بدادندی . و از پس اسپان شتران با مهدها و مرقدها بکشيدندی . و ازپس ايشان استران با عمرای ها . آن وقت سلطان از همه لشکرها و جنيبت ها دو ر می آمد . مردی جوان . تمام هيکل . پاک صورت ، از فرزندان اميرالمومنين حسين بن علی بن ابی طالب صلوات الله عليهما و موی سر سترده بودی . بر استری نشسته بود زين و لگامی بی تکلف چنان که زر وس يم بر آن بنبود و خويشتن پيراهنی پوشيه سفيد با فوطه ای فراخ بزرگ چنان که در بلاد عرب رسم است و به عجم دراعه می گويند و گفتند آن پيراهن را ديبقی می گويند و قيمت آن ده هزار دينار باشد و عمامه ای هم از آن رنگ بر سر بسته و همچنين تازيانه ای عظيم قيمتی در دست گرفته و درپيش او سيصد مرد ديلم می رفت همه پياده و جامه های زربفت رومی پوشيده و ميان بسته آستين های فراخ به رسم مردم مصر همه با زوپين ها و تيرها و پايتاب ها پيچيده و مظله داری با سلطان می رود بر اسپی نشسته و دستاری زرين و تيرها و پايتاب ها پيچيده و مظله داری با سلطان می رود بر اسپی نشسته و دستاری زرين مرصع بر سر او و دستی جامه پوشيده که قيمت آن ده هزار دينار زر مغربی باشد و آن چتر که به دست دارد به تکلفی عظيم همه مرصع و مکلل  هيج سوار ديگر با سلطان نباشد ، و در پيش او اين ديلميان بودند و بر دست راست و چپ او چندين مجمره دار می روند از خادمان و عنبر و عود می سوزند ، و رسم ايشان آن بود که هر کجا سلطان به مردم رسيدی او را سجده کردندی و صلوات دادند ی، از پس او وزير می آمدی با قاضی القضاة و فوجی انبوه از اهل علم و ارکان دولت . و سلطان برفتی تا آن جا که شراع زده بودند و برسربند خليج يعنی فم النهر و سواره در زير آن بايستادی ساعتی بعد از آن خشت زوپينی به دست سلطان دادندی تا بر اين بند زدی و مردم به تعجيل به کلنگ و بيل و مخرفه آن بند را بر دريدندی . آب خود که بالا گرفته باشد قوت کند و به يکبار فرو رود و به خليج اندر افتد . اين روز همه خلق مصر و قاهره به نظاره آن فتح خليج آمده باشند و انواع بازی های عجيب بيرون آورند ، و اول کشتی که در خليج افکنده باشد جماعتی اخراسان که به پارسی گنگ و لال می گويند در آن کشتی نشانده باشند مگر آن را به فال داشته بوده اند و آن روز سلطان ايشان را صدقات فرمايد . و بيست و يک کشتی بود از آن سلطان که آبگيری نزديک قصر سلطان ساخته بودند چندان که دو سه ميدان و آن کشتی ها هر يک را مقدار پنجاه گز طول و بيست گز عرض بود همه به تکلف با زر و سيم و جواهر و ديباها آراسته که اگر صفت آن کنند اوراق بسيار نوشته شود و بيش تر اوقات آن کشتی ها را در آن آبگير چنان که استر در استرخانه بسته بودندی . و باغی بود سلطان را به دو فرسنگی شهر که آن را عين الشمس می گفتند .و چشمه ای نيکو در آن جا ، و باغ را خود به چشمه باز می خوانند و می گويند که آن باغ فرعون بوده است ، وبه نزديک آن عمارتی کهنه ديدم چهار پاره سنگ بزرگ هر يک چون مناره ای و سی گز قايم ايستاده و از سرهای آن قطرات آبچکان و هيچ کس نمی دانست که آن چيست و در باغ درخت بلسان بود می گفتند پدران آن سلطان از مغرب آن تخم بياوردند و آن جا بکشتند و در همه آفاق جايی نيست و به مغرب نيز نشان نمی دهند و آن را هرچند تخم هست اما هر کجا می کارند نمی رويد و اگر می رويد روغن حاصل نمی شود و درخت آن چون درخت مورد است که چون بالغ می شود شاخه های آن را به تيغی خسته می کنند و شيشه ای بر هر موضعی می بندند تا اين دهونه همچنان که صمغ از آن جا بيرون می آيد . چون دهن تمام بيرون آيد درخت خشک می شود و چوب آن را باغبانان به شهر آورند و بفروشند . پوستی سطبر باشد که چون از آن جا باز می کنند و می خورند طعم لوز دارد و از بيخ آن درخت سال ديگر شاخه ها برمی آيد و همان عمل با آن می کنند . شهر قاهره را ده محلت است وايشان محلت را حاره می گويند و اسامی آن اين است : اول حاره برجوان ، جاره زويله ، حاره الجودريه ، حاره الامرا ، حراه الديالمه ، حاره الروم ، حاره الباطليه ، قصر الشوک ، عبيد الشری ، حاره المصامده .

صفت شهر مصر . بر بالايی نهاده و جانب مشرقی شهر کوه است اما نه بلند بلکه سنگ هاست و پشت های سنگين . و بر کناره شهر مسجد طولون است بر سربلندی و دو ديوار محکم کشيده که جز ديوار آمد و ميار فاتين به از آ ن نديدم . و آن را اميری از آن عباسيان کرده است که حاکم مصر بوده است وبه روزگار حاکم بامرالله که جد اي« سلطان بود فرزندان اين طولون بيامده اند و اين مسجد را به سی هزار دينار مغربی فروختند و بعد از مدتی ديگر مناره ای که در اين مسجد است نفروخته به کندن گرفتند . حاکم فرستاده است که شما به من فروخته ايد چگونه خراب می کنيد . گفتند ما مناره را نفروخته ايم و پنج هزار دينار به ايشان داد و مناره را هم بخريد . و سلطان ماه رمضان آن جا نماز کردی و روزهای جمعه . و شهر مصر از بيم آب بر سربالايی نهاده است و وقتی سنگ های بلند بزرگ بوده است . همه را بشکستند و هموار کردند و اکنون آن چنان جای ها را عقبه گويند . و چون از دور شهر مصر را نگاه کنند پندارند کوهی است و خانه های هست که چهارده طبقه از بالای يکديگر است و خانه های هفت طبقه ، و از ثقات شنيدم که شخصی بر بام هفت طبقه باغچه ای کرده بود و گوساله ای آن جا برده و پرورده تا بزرگ شده بود و آن جا دولابی ساخته که اين گاو می گردانيد و آب از چاه برمی کشيد و بر آن بام درخت های نارنج و ترنج و موز و غيره کشته و همه دربار آمده و گل و سپرغم ها همه نوع کشته ، و از بازرگانی معتبر شنيدم که بسی سراهاست در مصر که در او حجره هاست به رسم مستغل يعنی به کرايه دادن که مساحت آن سی ارش در سی ارش باشد سيصد و پنجاه تن در آن باشند . وبازارها و کوچه ها در آن جاست که دائما قناديل سوزد چون که هيچ روشناي در آن جا بر زمين نيفتد و رهگذر مردم باشد . و در شهر مصر غير قاهره هفت جامع است چنان که به هم پيوسته و به ره دوشهر پانزده مسجد آدينه است کهروزهای جمعه هر جای خطبه و جماعت باشد ف در ميان ازار مسجدی است که ان را باب الجوامع گويند و آن را عمرو عاص ساخته است به روزگاری که از دست معاويه امير مصر بود ، و آن مسجد به چهارصد عمود رخام قايم است و آن ديوار که محراب بر اوست سرتاسر تخته های رخام سپيد است و جميع قرآن بر آن تخته ها به خطی زيبا نوشته ، و ازبيرون به چهار حد مسجد بازارهاست و درهای مسجد در آن گشاده  ، و مدام در آن مدرسان و مقربان نشسته و سياحتگاه آن شهر بزرگ آن مسجد در آن گشاده ، و مدام در آن مدرسان و مقريان نشسته و سياحتگاه آن شهر بزرگ آن مسجد است و هرگز نباشد که در او کم تر از پنج هزار خلق باشد چه از طلاب علوم و چه غريبان و چه از کاتبان که چک و قباله نويسند و غر آن . و آن مسجد را حاکم از فرزندان عمر و عاص بخريد که نزديک اورفته بودند و گفتند مامحتاجيم و درويش و مسجد پدر ما کرده است اگر سلطان اجازت دهد بکنيم و سنگ و خشت آن بفروشيم . پس حاکم صد هزار دطنار به ايشان داد و آن بخريد و همه اهل مصر را بر اين گواه کرد و بعد از آن بسيار عمارات عجيب در آن جا بکرد و بفرمود و از جمله چراغدانی نقره گين ساختند شانزده پهلو چنان که بر پهلوی از او يک ارش و نيم باشد چنان که چراغدان بيست و چهار ارش باشد و هفتصد و اند چراغ در وی می افروزند در شب های عزيز ، و گفتند وزن آن بيست و پنج قنطار نقره است هر قنطار صد رطل و هر رطل صد و چهل وچهار درهم نقره است و می گويند که چون اين چراغدان ساخته شد به هيچ در در نمی گنجيد از درهای جامع از بزرگی که بود تا دری فرو گرفتند و آن را در سمجد بردند و باز در را نشاندند . و هميشه در اين مسجد ده تو حصير رنگين نيکو بر بالای يکديگر گسترده باشد . و هر شب زياده از صد قنديل افروخته ، و محکمه قاضی القضاة در اين مسجد باشد . و بر جانب شمالی مسجد بازاری است که آن را سوق القناديل خوانند . درهيچ بلاد چنان بازاری نشان نمی دهند .هر ظرايف که در عالم باشد آن جا يافت می شود . و آن جا آلت ها ديدم که از دهل ساخته بودند

ون صندوقچه و شانه و دسته کارد و غيره و آن جا بلور سخت نيکو ديدم و استادان نغز آن را می تراشيدند و آن را از مغرب آورده بوند و می گفتند در اين نزديکی در دريای قلزم بلوری پديأ آمده است که لطيف تر و شفاف تر از بلور مغربی است و دندان فيل ديدم که از زنگبار آورده بودند از آن بسيار بود که زيادت از دويست من بود . و يک عدد پوست گاو آورده بودند از حبشه که همچو پوست پلنگ بود و از آن نعلين می سازند . و از حبشه مرغ خانگی آورده اند که نيک بزرگ باشد و نقطه های سپيد بر وی و بر سر کلاهی دارد بر مثال طاوس . و در مصر عسل بسيار خيزد و شکر هم . روز سيم دی ماه قديم از سال چهارصد و شانزده عجم اين ميوه ها و سپرغم ها به يک روز ديدم که ذکر می رود وهی هذه . گل سرخ ، نيلوفر  ،نرگس ، ترنج ، ليمو ، مرکب ، سيب ، ياسمن ، شاه سپرغم ، به ، انار ، امرود ، خربوزه ، دستبونه ، موز ، بليله تر ، خرما ی تر ، انگور ، نيشکر ، بادنجان ، کدوی تر ، ترب ، شلغم ، کرنب ، باقلای تر، خيار ، بادرنگ ، پياز تر ، سير تر ، جزر ، چغندر . هر که انديشه کند کهاين انواع ميوه و رياحين که بعضی خريفی است و بعضی ربيعی و بعضی صيفی و بعضی شتوی چگونه جمع بوده باشد همانا قبول نکند فاما مرا در اين غرضی نبوده و ننوشتم الا آن چه ديدم و بعضی که شنيدم و نوشتم عهده آن بر من نيست چه ولايت مصر وسعتی دارد عظيم همه نوع هواست از سردسير و گرمسير و از همه اطراف هرچه باشد به شهر آورند و بعضی در بازارها می فروشند . و به مصر سفاليه سازند از همه نوع چنان لطيف وشفاف که دست چون بيرون نهند از اندرون بتوان ديد از کاسه و قدح و طبق و غيره و رنگ کنند آن را چنان که رنگ بوقلمون را ماند چنان که از هر جهتی که بداری رنگ دير نمايد ، و آبگينه سازند که به صفا و پاکی به زبرجد ماند و آن را به وزن فروشند ، و از بزازی ثقه شنيدم که يک درهم سنگ ريسمان به سه دينار مغربی بخرند که سه دينار و نيم نيشابوری باشد و به نيشابور پرسيدم که ريسمانی که از همه نيکوتر باشد چگونه خرند گفتند هر آنچه بی نظير باشد يک درم به پنج درم بخرند .

شهر مصر بر کنار نيل نهاده است ، به درازی ، و بسيار کوشک ها و منظرها چنان است که اگر خواهند آب به ريسمان از نيل بردارند ، اما آب شهر همه سقايان آورند از نيل ، بعضی به شتر و بعضی به دوش و سبوها ديدم از برنج دمشقی که هريک سی من آب گرفتی و چنان بود که پنداشتی زرين است . يکی مرا حکايت کرد که زنی است که پنج هزار از آن سبو دارد که به مزد می دهد هر سبوی ماهی به يک درم و چون بازسپارند بايد سبو درست باز سپارند . و در پيش مصر جزيره ای در ميان نيل است که وقتی شهری کرده بودند و آن جزيره مغربی شهر است و در آن جا مسجد آدينه ای است و باغ هاست و آن پاره سنگ بوده است درميان رود . و اين دو شاخ از نيل هر يک به قدر جيحون تقدير کردم اما بس نرم و آهسته می رود . و ميان شهر و جزيره جسری بسته است به سی و شش پاره کشتی ، و بعضی از شهر ديگر سوی آب نيل است و آن را جيزه خوانند و آن جا نيز مسجد آدينه ای است اما جسر نيست به زورق و معبر گذرند ، و در مصر چندان کشتی و زورق باشد که به بغداد و بصره نباشد د. اهل بازار مصر هرچه فروشند راست گويند و اگر کسی به مشتری دروغ گويد او را بر شتری شنانده زنگی به دست او دهند تا در شهر می گردد و زنگ می جنباند و منادی می کند که من خلاف گفتم و ملامت می بينم و هرکه دروغ گويد سزای او ملامت باشد . در بازار آن جا از بقال عطار و پيله ور هر چه فروشند باردان آن از خود بدهند اگر زجاج باشد و اگر سفال و اگر کاغذ فی الجمله احتياج نباشدکه خريدار باردان بردارد ، و روغن و چراغ آن جا از تخم ترب و شلغم گيرند و آن را زيت حاز گويند ، و آن جا کنجد اندک باشد و روغنش عزيز و روغن زيتون ارزان بود ، پسته گران از بادام است و مغز بادام ده من از يک دينار نگذرد . و اهل بازار و دکانداران بر خران زينی نشينند که آيند و روند از خانه به بازار ، و هر جا بر سر کوچه ها بسيار خران زينی آراسته داشته باشند که اگر کسی خواهد برنشيند و اندک کرايه می دهد ، و گفتند پنجاه هزار بهيمه زينی باشد که هر وز زين کرده به کرايه دهند و بسيار خر ابلق ديدم همچو اسب بل لطيف تر . و اهل شهر عظيم توانگر بودند در آن وقت که آن جا بودم . و در سنه تسع و ثلثين و اربعمايه سلطان را پسری آمد فرمود که مردم خرمی کنند شهر و بازار بياراستند چنان که اگر وصف آن کرده شود همانا که بعض مردم آن را باور نکنند و استوار ندارند که دکان های بزازان وصرافان و غيرهم چنان بود که از زر و جواهر و نقد و جنس و جام های زربفت و قصب جايی که کسی بنشيند و همه از سلطان ايمن اند که هيچ کس از عوانان و غمازان نمی ترسيد و بر سلطان اعتماد داشتند که بر کسی ظلم نکند و به مال کسی هرگز طمع نکند ، و آن جا مال ها ديدم از آن مردم که اگر گويم يا صفت کنم مردم عجم را آن قبول نيفتد و مال ايشان را حد و حصر نتوانستم کرد و آن آسايش که آن جا ديدم هيچ جا نديدم ، و آن جا شخصی ترسا ديدم که از متمولان مصر بود چنان که گفتند کشتی ها و مال و ملک او را قياس نتوان کرد . غرض آن که يک سال آب نيل وفا نکرد و غله گران شد . وزير سلطان اين ترسا را بخواند و گفت سال نيکو نيست و بر دل سلطان جهت رعايا بار است . تو چند غله توانی بدهی خواه به بها خواه به قرض . ترسا گفت به سعادت سلطان و وزير من چندان غله مهيا دارم که شش سال نان مصر بدهم . د راين وقت لامحاله چندان خلق در مصر بود که آنچه در نيشابور بودند خمس ايشان به جهد بود و هر که مقادير داند معلوم او باشد که کسی را چند مال بايد تا غله او اين مقدار باشد و چه ايمن رعيتی و عادل سلطانی بود که در ايام ايشان چنين حال ها باشد و چندين مال ها که نه سلطان بر کسی ظلم و جور کند و نه رعيت چيزی پنهان و پوشيده دارد . و آن جا کاروانسرايی ديدم که دارالوزير می گفتند . در آن جا قصب فروشند و ديگر هيچ و در اشکوب زير خياطان نشينند و در بالای رفا آن . از قيم آن پرسيدم که اجره اين تيم چند است . گفت هر سال بيست هزار دينار مغربی بود اما اين ساعت گوشه ای از آن خراب شده عمارت می کنند هر ماه يک هزار دينار حاصل يعنی دوازده هزار دينار و گفتند که در اين شهر بزرگ تر از اين و به مقدار اين دويست خان باشد .

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 19
    1. نویسنده :فرناز

      سایت پارسی وی اگه همین طور ادامه بده خیلی موفق خواهد بود.

    1. نویسنده :پارسی.دوست

      سایت خوبی دارید. مخصوصا نوشته های کتاب سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی بخش۴ جالب بود.

    1. نویسنده :نازنین.ش

      نوشته بدی نبود… اما کاش… :-p

    1. نویسنده :سمیرا

      از زحمات تمام افرادی که در سایت پارسی وی فعالیت می کنن تشکر میکنم.

    1. نویسنده :شاهین

      آقای صبای عزیز سایت خوبی دارید. موفق باشید.

    1. نویسنده :پسرک

      کارتون عالیه…توی این … پیدا کردن مطالب خوب سخته موفق باشین 🙂

    1. نویسنده :dokhterbndri

      خوب بود…اگر اخبار متنوع تر شود بهتر میشود. امیداورم موفق باشین.

    1. نویسنده :ن...ع

      آقای صبای عزیز سایت خوبی دارید. موفق باشید.

    1. نویسنده :شهاب.اسدی

      از زحماتتان متشکرم. :-p

    1. نویسنده :صادق.اکبری

      سایت باید جامع و فراگیر باشه هنوز کار زیاده و امیدوارم تا آخر همین طور ادامه بدین :دی

    1. نویسنده :فرمانده.کل

      نوشته کتاب سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی بخش۴ خوب بود. بیشتر به قسمت سرگرمی و عکسهای روز توجه کنین.

    1. نویسنده :حنیف

      همیشه هم این کتاب سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی بخش۴ صحیح نیست…:-)

    1. نویسنده :mahyar.moazzen

      امید را به خانه بیاور کسی در این نزدیکی منتظرش نشسته است… خسته نباشید

    1. نویسنده :فهیمه

      از کتاب های سایت خیلی استفاده کردیم خصوصا کتابهای نایابی که قرار داده اید.

    1. نویسنده :عاشق.تنها

      از زحماتی که می کشید ممنون ><

    1. نویسنده :دلگیر

      نوشته های تاریخی جالب توجه بود. ممنون از زحماتتان.

    1. نویسنده :زن

      تمام مطالب تاریخی را خوندم برام مفید بود و جالب.

    1. نویسنده :Yas.Yas

      همین طور ادامه بدین … موفق باشید.

    1. نویسنده :فرصت

      عالی بود 🙂