به گزارش مجله مدیا صلح خبر کارگردان «لیدی برد»: اوضاع فیلمم حسـابی روبهراه است روزنامه آسمان آبی: یکی از حرکتهای هوشمندانه نوآ بامبک فیلمساز، همکاری با گرتا گرویگ بود؛ کسی که در نوشتن فیلمنامه «فرانسیسها» و «دلبر آمریکا» با بامبک همراهی کرد و توانست اصالت و واقعیت را به آثار او بیاورد. بامبک که سوژه […]
به گزارش مجله مدیا صلح خبر
کارگردان «لیدی برد»: اوضاع فیلمم حسـابی روبهراه است
روزنامه آسمان آبی: یکی از حرکتهای هوشمندانه نوآ بامبک فیلمساز، همکاری با گرتا گرویگ بود؛ کسی که در نوشتن فیلمنامه «فرانسیسها» و «دلبر آمریکا» با بامبک همراهی کرد و توانست اصالت و واقعیت را به آثار او بیاورد. بامبک که سوژه محوری فیلمهایش زنان جوان بودند، فهمید بدون صدای گرویگ او مثل همه مردان 40 ساله دیگر سینماست که تلاش میکنند مسائل زنانی را مطرح کنند که نصف خودشان سن دارند. حالا یک دهه پس از آغاز فعالیتهای سینماییاش در جنبش مامبلکور(1)، گرتا گرویگ صدای خودش را پیدا کرده و آن صداقت بیاراده و ناخودآگاهش را در اولین فیلمش در مقام کارگردان به تمامی به نمایش گذاشته است.

احتمالا درباره «لیدی برد» به قدر کافی شنیدهاید. از آن دسته فیلمهایی که به شکل عجیبی با بودجه اندک ساخته شدهاند و درعینحال موفق میشوند راهشان را پیدا کنند. «لیدی برد» اولین تجربه کارگردانی سوگلی سینمای مستقل (و روزگاری منبع الهام سینمای مامبلکور) است. کاراکتر اصلی فیلمش 15 سال از خود او جوانتر است و سرشارونان نقش او را در فیلم ایفا میکند. اولین واکنشها به فیلم در جشنواره تلوراید حاکی از آن بود که همه تحت تاثیر این موضوع قرار گرفتهاند که چطور ممکن است چنین فیلم تمام و کمال و بینقصی اولین ساخته یک کارگردان باشد؛ البته آنها که کارنامه گرتا گرویگ را دنبال میکردند، میتوانستند چنین روزی را در آینده او ببینند، گرویگ طی بیش از یک دهه گذشته در درامدی (کمدی-درام)هایی هوشمندانه، تاثیرگذار و سرشار از احساسات انسانی، بازی کرده، فیلمنامهشان را نوشته و حتی در کارگردانی نقش فعالی داشته است؛ اما مایه شگفتی اصلی برای ما که او را خوب میشناسیم این است که «لیدی برد» تا چه اندازه فیلمی سرشار از صداقت و به معنای واقعی کلمه شخصی است که البته برای گرویگ این ویژگیها آشناست، اما بین کارگردانان فیلم اولی که هنوز تجربه کافی کسب نکردهاند تا به راحتی خود واقعیشان را به نمایش بگذارند، کیفیت نادری است.
در مقام مقایسه کافی است پروژه مایک مایلز را به خاطر بیاورید. مایلز 11 سال وقت خود را صرف نوشتن مقطع کوتاهی از زندگیش کرد تا «زنان قرن بیستم» را بسازد؛ فیلمی که گرویگ هم نقش مکمل تاثیرگذاری در آن داشت و درواقع فیلم برای او مدلی احساسی از آن چیزی بود که بعدها در «لیدی برد» به نیت ادای دین به مادرش به نمایش گذاشت، اما به نظر میرسد منطقیتر این است که فیلم را با «فرانسیسها» مقایسه کنیم که از نظر محتوایی شباهت بیشتری با «لیدی برد» دارد. در هر دو فیلم با سردرگمیهای دختری جوان در آستانه ورود به دنیا و پیدا کردن جایگاهش مواجهیم. تنها چیزی که به نظر میرسد «لیدی برد» کم دارد، حضور خود گرویگ جلوی دوربین است.
قطعا گرویگ نمیتوانست نقش «لیدی برد» را بازی کند چون 34 سال دارد، اما میتوانست قصهای بنویسد که بتواند نقش اولش را بازی کند. گرویگ انتخاب درستی کرده است، او پیش از این موفق شده جایگاهش را بهعنوان بازیگری مستعد تثبیت کند، همانطور که سالها پیش ریچارد برودی، منتقد «نیویورکر» گرویگ را «مهمترین هنرور جدید سینمای آمریکا» نامید؛ البته باید گفت گرویگ بیآنکه جلوی دوربین باشد، حضورش در تکتک فریمهای فیلم کاملا ملموس است، بهویژه فریمهایی که رونان در آن جای گرفته است. این هنرور ایرلندی جوان آنقدر حس و ذهن این کارگردان-نویسنده اهل ساکرامنتو را به زیبایی اجرا کرده که با خودتان فکر میکنید ایکاش این اولین قسمت از مجموعه فیلمها در کارنامه گرویگ باشد که رونان نقش او را ایفا کند، درست همانطور که وودی آلن هر دوره، بازیگرانی را پیدا میکند که بتوانند نقش خودش را به بهترین شکل ایفا کنند.
گرویگ کارگردان یک بار دیگر با «لیدی برد» ثابت کرد استعداد و قریحه بینظیری دارد و آدمهای قصهاش را با سخاوت و سختگیری همزمان روی پرده میبرد. به ما اجازه میدهد با این شخصیتها بخندیم، رنج بکشیم و نقطه ضعفهایشان را احساس کنیم. باید اقرار کنیم گرویگ پرندهای است که از لانه پریده اما با لیدی برد نشان داد که فراموش نکرده خانهاش کجاست.
چند نفر نام گرتا گرویگ برایشان آشناست؟ این سوالی است که در چند هفته گذشته پس از دیدن نخستین ساخته گرویگ، «لیدی برد»، ذهنم را مشغول کرده بود. پرفروشترین فیلمهای او «بدون تعهد» و «آرتور» به فیلمهای گرویگی معروف نیستند.
نه، فیلمهای گرویگی فیلمهایی هستند مثل «فرانسیسها» و «دلبر آمریکایی»- هر دو فیلم حاصل همکاری او با نوآ بامبک، چهره شناختهشده سینمای مستقل است- و همینطور درامِدی (درام-کمدی)هایی مثل «هانا از پله میآید» و «لولا ورسوس» که به ژانر مامبل کور تعلق دارند. هیچیک از این فیلمها در گیشه داخلی بیش از پنج میلیون دلار نفروختند و فقط «زنان قرن بیستم» توانست به فروشی نزدیک به 6 میلیون دلار دست پیدا کند. گرویگ 34ساله اعتبار زیادی در سینمای آرت هاوس دارد، اما سوال اینجاست که مخاطبان جریان اصلی هم تواناییها و حساسیت او را با همان اشتیاق دنبال خواهند کرد؟ بهزودی خواهیم فهمید.
فیلم نیمه اتوبیوگرافی «لیدی برد» درباره دختر نوجوان دبیرستانی مستقل و بیپروایی (سرشا رونان) است که دوست دارد برای تحصیل در کالج به نیویورک برود و از شهر ساکرامنتو و رابطه دشواری که با مادرش (لوری متکلف) دارد فرار کند. درست پس از اکران فیلم در تلوراید و تورنتو زمزمه احتمال دیدهشدن فیلم در اسکار آغاز شد. فیلم ظرفیت آن را دارد که در ماه نوامبر در سینماهای بیشتری در آمریکا به نمایش دربیاید.

گفتوگو با کارگردان «لیدی برد» و چهره آشنای سینمای مستقل آمریکا
«لیدی برد» فروش افتتاحیه بسیار خوبی در اکران آخر هفته داشت و نقدهای فیلم که همه عالی هستند. به نظر میرسد اوضاع گرتا گرویگ روبهراه است.
اوضاع «لیدی برد» حسابی روبهراه است. واقعا هیجانزدهام و بسیار خوشحال؛ چون همه کسانی که این فیلم را ساختند، از فیلمبردار گرفته تا ستاره ها و تیم پشت صحنه، با همه عشق و علاقهشان کار کردند. همه توانشان را گذاشتند و حالا که این استقبال خوب از فیلم شده، احساس غرور میکنم.
شک ندارم قبل از نمایش فیلم در تلوراید، بدترین و بهترین اتفاقات ممکن را پیشبینی کردی؛ در نهایت بعد از اکران فیلم چه احساسی داشتی؟
فکر کنم فقط احتمالات بد را در نظر گرفته بودم. بیشترین تعداد مخاطبی که در تصورم میگنجید در سالن نشسته بود. آنقدر ترسیده بودم که قابل وصف نیست؛ البته در عین حال بسیار هم حس لذتبخشی بود. در جشنواره بری جنکینز فیلم را معرفی کرد و از خوشحالی گریهام گرفته بود. من سالهاست بری را میشناسم و دیدن او و شنیدن حرفهایش به نوعی یادآوری خاطراتمان هم بود. یکی از چیزهای دوستداشتنی جشنواره تلوراید این است که کارگردانان واقعا هوای هم را دارند؛ در نتیجه احساس تنهایی نمیکنی. در روزهای جشنواره، کارگردان «تاریکترین ساعت»، جو رایت را دیدم که با هفتمین فیلمش به تلوراید آمده بود. از او پرسیدم تو که هفتمین فیلمت را ساختهای کار برایت راحتتر شده و او گفت که هیچوقت کار راحتتر نمیشود.
قبل از اینکه سوالات بیشتری درباره «لیدی برد» بپرسم، میخواهم درباره «جکی» حرف بزنیم. فیلم را بسیار دوست داشتم. شاید نزدیک به هشت بار آن را دیدم، ولی نقش دستیار جکی کندی با همه نقشهای دیگری که تابهحال بازی کردهای فرق دارد.
بله، دقیقا همینطور است. من، بهشدت کارهای پابلو لارین را دوست دارم؛ مثلا فیلم «نو» و «کلاب» را اما همیشه فکر میکردم او فیلمسازی است که به زبان اسپانیایی فیلم میسازد و در نتیجه فرصت کارکردن با او برایم پیش نخواهد آمد، ولی وقتی شنیدم میخواهد این فیلم را بسازد، از فکر بازیکردن در آن هیجانزده شدم. هیچوقت عادت ندارم از کارگردان بپرسم نقش کوچک است یا بزرگ. فقط خود کارگردان برایم اهمیت دارد. هیچوقت فکر نمیکنم که مثلا قبولکردن این نقش برای کارنامهام خوب است یا نه. شاید بهخاطر اینکه همیشه ته ذهنم دنبال کارگردانی بودم، چیزی جز کارگردان برایم مهم نبود. برای من کار با کارگردانهای بزرگ نهفقط بهعنوان یک هنرور تجربه خوبی است، بهعنوان یک آدم و کسی که دوست دارد این کار را انجام دهد، هم خوب است.
از قبل با ناتالی پورتمن هم آشنا بودم؛ در نتیجه با خودم فکر کردم از این بهتر نمیشود. نخستین مکالمه تلفنیمان را دقیقا به خاطر دارم، فیلمنامه را خوانده بودم و میدانستم که بهخاطر خود لارین میخواهم نقش را قبول کنم. با هم تلفنی حرف زدیم و او درباره فیلم جملهای گفت که به نظرم خیلی جالب بود. گفت: «برای من این فیلم درباره اشیاست. همه اشیایی که جکی کندی با خودش به کاخ سفید آورده، همهشان همانجا باقی مانده است. یک تراژدی است و در عین حال این ساختمان، سنگبنای رویای آمریکایی است.» لارین به من گفت که فیلم «دلبر آمریکایی» را دیده و از بازی من خوشش آمده و فکر میکند از این جهت که جثه بزرگتری از پورتمن دارم، به نوعی حس حمایتگری هم در رابطه او با کندی ایجاد میشود.

از کی دغدغه کارگردانی داشتی؟
فکر میکنم همیشه در فکر کارگردانی بودهام. من تحصیلات سینمایی ندارم، ولی آنقدر خوششانس بودم که توانستم وارد سینما شوم و فکر میکنم همین دورانی که در سینما کار کردم در حکم کلاس بازیگری و دقت در کار کارگردانها، آموزش فیلمسازی، نویسندگی و تهیهکنندگی برایم بوده است. وقتی نخستین نسخه این فیلمنامه را نوشتم مدت کوتاهی دچار شک و تردید شدم که آیا میتوانم خودم آن را کارگردانی کنم یا نه؛ چون هرقدر هم که خودتان را آماده کرده باشید، باز هم نخستین تجربه کارگردانی چیزی است که نمیتوانید آن را از قبل پیشبینی کنید، اما تصمیم گرفتم این ریسک را بکنم چون بالاخره هر کسی باید از جایی کارش را شروع کند.
خودت در ساکرامنتو بزرگ شدی و بعدها برای کالج به نیویورک رفتی، در نتیجه همه تصور میکنند قصه این فیلم نوعی اتوبیوگرافی است.
اینکه میگویند فیلم اتوبیوگرافی است خیلی برایم جای تعجب دارد. راستش را بخواهید دوست داشتم فیلمی درباره ساکرامنتو بسازم، ولی هیچیک از اتفاقات فیلم در زندگی من پیش نیامده، بلکه به نوعی با حقیقت آن فضاها تطابق دارد. بیشتر جزئیات فیلم واقعی نیست، اما به هر حال ایده اصلی آن ریشه در زندگی خود من دارد.
یکی از نکاتی که در «لیدی برد» توجه من را جلب کرد، تصویری بود که از طبقه متوسط ساخته بودی. «لیدی برد» به خانه و زندگی دوستانش حسادت کرده و احساس میکند دیگران هم او را براساس داراییهای مادیاش قضاوت میکنند. این حسی است که در دوران بزرگسالی هم ادامه پیدا میکند، اما اینجا بهگونهای تصویر شده که انگار مختص نوجوانی است، تاکید اصلی بر این است که نوجوانها چطور جایگاه اجتماعی یکدیگر را براساس ثروت خـانـوادگیشـان تعیین میکنند.
بله، این موضوع اساسا برای من جالب است. در واقع، باید بگویم سوالهایی در این زمینه برای خود من وجود دارد. دوست دارم بفهمم با این موضوعات چطور برخورد میکنیم یا از کنارشان میگذریم؛ چه در هنر و چه در گفتوگوهای روزمرهمان. مقطع زمانیکه در فیلم میخواستم تصویر کنم، کمی بعد از دورانی است که خودم به دبیرستان میرفتم. میخواستم دنیای بعد از یازده سپتامبر را بسازم. یک تراژدی ملی را پشت سر گذاشتهایم، با افغانستان در جنگیم، در آستانه جنگی دیگر با عراق هستیم، اینترنت و تلفن همراه و فناوری در حال خیز برداشتن هستند، اما هنوز به آن جایگاه امروزش نرسیده و فرسایش طبقه متوسط روند سریعتری پیدا کرده؛ چیزی که امروز به معنای واقعی کلمه تجربهاش کردهایم.
بهنوعی میخواستم درباره امروز حرف بزنم، ولی قصه را در زمان حال تعریف نکنم. اینکه بچههای دبیرستانی درگیر این قضاوتهای سطحی هستند هم به نظرم بیمعنی است؛ چون در واقع این دغدغه پدر و مادرهای آنهاست، نه دغدغه خودشان. وقتی کسی خودش درآمدی ندارد چطور میتواند به خانه مجلل و ماشین لوکس افتخار کند. در «لیدی برد» هم باید بگویم که آن نگاهی که به خانههای دیگران و وسایل دوستهایش دارد، به نظرم جالب است. از این جهت که احساس میکند آنها به چیزهایی دسترسی دارند که او ندارد و این حسادتش را برمیانگیزد، اما متوجه نیست خودش هم مورد حسادت کسان دیگری است. مسئله این است که حسادت موجب میشود به چیزهایی که داریم توجه نکنیم. در آمریکا این روحیه بهشدت وجود دارد، همه ما مدام دنبال بیشتر و بیشتر و بیشتریم و متوجه نیستیم که چه چیزهای باارزشی داریم.
یکی دیگر از چیزهایی که ذهن من را به خودش مشغول کرده بود، اتفاقی بود که از دهه 90 آغاز شد و جامعه با تغییرات عجیب و غریب فناوری و بهتبع آن محیط کار و تضعیف طبقه متوسط، وسیعتر شد. نسل پدر و مادرهای ما که 50 و 60 ساله بودند ناگهان به خودشان آمدند و دیدند شغلی را که 30 سال داشتهاند دیگر ندارند؛ یعنی تازه باید در 50 و چندسالگی یک شغل جدید پیدا میکردند، علتش هم این بود که چشمانداز اقتصادی بهشدت تغییر کرد و وظایف شغلی هم متحول شد؛ در نتیجه، آنها در دورانی که باید به بازنشستگی فکر میکردند، متوجه شدند باید شغل جدیدی برای خودشان دست و پا کنند. به نظرم این اتفاق مهمی بود و البته در فیلم من واکنشی به این اتفاق نشان نمیدهم. صرفا میخواستم آن را نشان دهم.
بازی سرشا رونان در فیلم خارقالعاده است، ولی از آنجا که یک هنرور ایرلندی است، احتمالا نخستین انتخاب برای بازی در فیلم نبوده است.
بازی او خارقالعاده است. واقعا نمیتوانم درباره رونان حرف بزنم و احساساتی نشوم. چنان خودش را برای این نقش تغییر داد که هیچکس متوجه نشد. آنقدر تواناست که اصلا فراموش میکنید او همان سرشا رونان است؛ هنرور جوانی که تابهحال دو بار نامزد اسکار شده است.
چطور شد که او را برای «لیدی برد» انتخاب کردید؟
در فستیوال تورنتوی سال 2015 برای فیلم «بروکلین» آمده بود و من هم برای فیلم «نقشه مگی» در جشنواره بودم. قبل از این فیلمنامه را دیده و خیلی از قصه خوشش آمده و مشتاق بود در فیلم بازی کند. نخستین روزی که همدیگر را دیدیم در اتاق هتل نشستیم و با هم کل فیلمنامه را خواندیم. به صفحه دوم که رسیدیم مطمئن شده بودم که میخواهم «لیدی برد» را بازی کند. تصویری که از او ساخت متفاوت با چیزی بود که من در ذهن داشتم و البته بهتر هم بود. کاری را کرد که هر کارگردانی آرزو دارد بازیگرش انجام دهد.
در فکر ساخت فیلم بعدیتان هستید یا نه؟
قطعا میخواهم کارگردانی را ادامه دهم. بسیار این کار را دوست دارم. راحتترین و در عین حال دشوارترین موقعیت ممکن برای من کارگردانی است. از زیاد کارکردن خوشم میآید و فکر نمیکنم هیچ چیزی به اندازه سینما برایم جذاب باشد.
پینوشت:
1. جنبش مامبلکور: زیر شاخهای از سینمای مستقل که بیشتر در آمریکا مرسوم شده و مبتنیبر بازیهای غیر دراماتیک و دیالوگهای روزمره است و با بودجههای پایین تولید میشود. عنصر صدا در این فیلمها از اهمیت بالایی برخوردار است.
منبع : برترینها
اگر فیلم یا ویدئو یا تصاویری دارید که تمایل دارید با دیگران به اشتراک بگذارید، از بخش خبرنگاران صلح خبر برای ما ارسال نمایید. تا پس از بررسی در مجله مدیا صلح خبر منتشر گردد.
اگر تمایل داشته باشید با نام شما منتشر خواهد شد. البته در ارسال تصاویر و ویدئو ها و فیلم های خودتان، قوانین و عرف را رعایت نمایید تا قابلیت پخش داشته باشند.
منبع خبر (تحریریه ) است
و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن
هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را
به شماره 300078 پیامک
بفرمایید.
به اشتراک بگذارید:
لینک کوتاه خبر:
https://solhkhabar.ir/?p=241264
×
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.