امروز: دوشنبه, ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ / بعد از ظهر / | برابر با: الإثنين 22 ذو القعدة 1446 | 2025-05-19
کد خبر: 422111 |
تاریخ انتشار : 11 اسفند 1399 - 12:17 | ارسال توسط :
0
2
ارسال به دوستان
پ

به گزارش مجله فرهنگی صلح خبر رمان «کابوس‌های درخت پرتقال» نوشته مائده مرتضوی منتشر شد. به گزارش صلح خبر، این رمان در ۱۵۱ صفحه با شمارگان ۷۰۰ نسخه و قیمت ۳۲هزار تومان در نشر چشمه منتشر شده است.  در معرفی این رمان آمده است: این رمان روایت برملاشدن یک راز است. رازی در گذشته که راوی به‌طور تکان‌دهنده‌ای از […]

به گزارش مجله فرهنگی صلح خبر

رمان «کابوس‌های درخت پرتقال» نوشته مائده مرتضوی منتشر شد.

به گزارش صلح خبر، این رمان در ۱۵۱ صفحه با شمارگان ۷۰۰ نسخه و قیمت ۳۲هزار تومان در نشر چشمه منتشر شده است. 

در معرفی این رمان آمده است: این رمان روایت برملاشدن یک راز است. رازی در گذشته که راوی به‌طور تکان‌دهنده‌ای از آن باخبر می‌شود.

جغرافیای داستانی این کتاب محدود به خانه‌ای نیمه‌متروکه است. راوی عجیبِ رمان در تمام هفت فصل کتاب با خواننده همراه می‌شود تا او را از آن‌چه بر راوی در این خانه می‌گذرد، باخبر کند. خانه در این کتاب به مثابه کاراکتری مهم عمل کرده و درخت توی باغچه نیز از عناصر مهم روایی این کتاب است که در زمان‌های متفاوت این رمان به شکل‌های گوناگون روایت می‌شود. مکان این روایت محبسِ ارواح زخم‌خورده‌ای است که سعی دارند صاحب‌خانه را از آن‌چه گذشته باخبر سازند و در هفت شب به خواب صاحبخانه می‌آیند. خانه در این رمان با عناصر دیگری چون درخت، تابلوهای نقاشی، عکس‌های قدیمی و ارواح همراه است…

در هر کدام از این عناصر تکه‌ای فاجعه رقم خورده و ترکیب رویا و بیداری، گذشته و حال و آینده سعی در گشودن ماجراهای این رمان دارند. 

رمان با این ترکیب تلاش کرده هم از فرصت ادبیاتِ جنایی استفاده کند هم به نوعی تاریخ‌نگاریِ شخصی یک ذهن خشن و البته رویابین دست بزند. «کابوس‌های درخت پرتقال» داستان زمانی است که انگار هرگز نگذشته است.

در بخشی از این رمان می‌خوانیم: «حیاط داشت دور سرم می‌چرخید. کلاه‌های پردار، جلیقه‌های راه‌راه، شلوارهای گاباردین عهد بوق، پاپیون‌های سفید، کراوات‌های باریک، همه‌وهمه دور سرم می‌چرخیدند. صدای موزیک دوباره بلند شد. لباس‌های ساتن و گیپور و ابریشم از گنجه پریده بودند بیرون، آستین‌های همدیگر را گرفته بودند و چرخ می‌زدند. تورهای زیر و سیاهِ چین‌دار می‌خورد توی صورتم و صدای نکره‌ای در گوش‌هایم می‌پیچید…»

 انتهای پیام

منبع : Isna.ir

اگر تمایل دارید خبر یا گزارش یا مقاله ای را با دیگران به اشتراک بگذارید، از بخش خبرنگاران صلح خبر برای ما ارسال نمایید. تا پس از بررسی در مجله گزارشگران یا اخبار روز منتشر گردد.

در صورت تمایل، خبر با نام شما منتشر خواهد شد. البته در ارسال تصاویر و اخبار وگزارش های خودتان، قوانین و عرف را رعایت نمایید تا قابلیت انتشار را داشته باشند.

خبرنگار صلح خبرموسسه صلح خبر

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید