علی فرهمند
تعجب نباید کرد که رامبد جوان ـ بهعنوان یک نویسنده، تهیهکننده، سازنده، اجراکننده و بازیکننده ـ در واکنش به جملهای از یک فوتبالی پیشین که این روزها به شدت مورد انتقاد قرار گرفته، شادیِ پس از گل سر میدهد. کجای آن عجیب است؟ تعجب از تعجبِ ماست که رفتار رامبد همیشه همین بوده. کارنامه رامبد جوان کِی چیزی بیش از این بوده است؟ خوشخندۀ سالهای «خانه سبز» که اکنون خودش و خانهاش را به زردترین شکل ممکن جلوه میدهد، نه ادعای روشنفکری دارد و نه در مسیر روشنگری قدم برداشته. با «خانۀ سبز» آشنا شد و بعد معلوم شد اگر «رسام» و «بیرنگ» بالای کار نبودند، «جوانش» میشد آنکه در «پشت دیوار شب»، «سوغات فرنگ» و «زن بدلی» دست به بازی میزند ـ دست و پا میزند به بازیگری.
واقعبین باشیم: فرق است بین یک ستاره و رامبد جوان بهعنوان بازیکننده. «جوان» در بازیگری جدی نیست. بازیگری را به بازی گرفته. نقشآفرینیاش را پشت هیجان و شورِ افراطیاش پنهان کرده و اینی که هست را به شمایل خود بدل ساخته امّا اینی که هست نامش بازیگری نیست، بیخیالی است از سرِ درک نکردن مقوله بازیگری. شوخی است نه از سرِ پختگی. دقت کنید که جوان هرجا معقول بوده، یک «کارگردان» بالای سرش داشته و هرجا خودِ واقعی و غیرجذابش نمایان شده، با فیلم بسازهایی بازاری پسند طرف بودهایم ـ و کارنامهاش نشان داده که گاهی حتّی کاری از کارگردانهای کاربلد هم ساخته نیست.
او همیشه خودش است؛ امّا این «خودش» به گرد پای خودبودهگی کمدینهای نامدارِ سینما و تلویزیون نمیرسد. در هر نقش یک رامبد جوانِ خوشخنده بوده و نهایت استعدادش، کنترل خندهاش است در «گناهکاران». قطعاً اگر پدیدهای به نام «خندوانه» نبود، رامبدی نمیماند. اهل فرهنگ؟ رامبد جوان در کارنامۀ کاریاش نشان نداده که چهقدر اهل فرهنگ و البته هنر است. ممکن است در زندگی شخصیاش باخ گوش کند امّا در عمل چیزی بیش از آهنگهای بازاری ارائه نمیدهد.
تا پیش از «خندوانه» و در بهترین حالت، او «باحال» بود و سرگرمکننده و میشد برای لحظاتی به رفتارهای بامزهاش خندید ولی آرتیست خطابیدن او، میزان درک و دریافتمان از هنر را نشان خواهد داد. نمیشود به کسی که میرسد به «نگار»، و به خیالش فیلمِ جدی ساخته، گفت فیلمساز. نمیشود به خندیدن گفت استعداد، به خنداندن گفت کمدین. و نمیتوان به کسی که از راه فرهنگ ـ بدون استعدادی ـ فقط کسب درآمد میکند گفت اهل فرهنگ. اینها در حقیقت بیزنس منهایی هستند که شاخکهایشان در امور اقتصادی خوب کار میکند، امّا در باب فرهنگ، کشوری که رامبد جوانش را ستاره بخواند، از سواد کافی فرهنگی برخودار نیست. رامبدِ پیش از «خندوانه»، رامبد «آذر، شهدخت …» و «پریدن از ارتفاع کم» و «آزمایشگاه» بود و گاه مهمانِ سریالهای «پژمان» و «ساختمان پزشکان» و داشت مسیر فراموشی را طی میکرد و از یک نویسنده، تهیهکننده، سازنده، اجراکننده و بازیکننده داشت میرفت سمت یک «بازنده» که «خندوانه» رسید …
«خندوانه» امّا برنامهای محبوب و معروف که دوباره رامبد را مطرح کرد و مانع از عیان شدن عمومیِ «بازندهگی»اش شد. کاری که او در خندوانۀ متقدم میکرد، همان کاری بود که در آن دستی داشت: خوب میخندید؛ امّا مشکل اینجا بود که او (مثل همیشه) «فقط» خوب میخندید. فکر کنید یک ستاره، بیست سال بازی کند و بعد متوجه شود در چیزی جز خندیدن استعداد ندارد؛ بنابراین برنامهای ساخت که در آن فقط میخندید و آنقدر خندید که مردم به خنده اُفتادند. معضل از جایی آغاز شد که شرایط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و … بیرون از استودیوی او روز به روز دشوارتر میشد، امّا جوان با فریاد میگفت: «ما خیلی باحالییییم»! «ما خیلی عالیییی هستیم»! و این آغاز یک پروژه بود؛ پروژۀ فراموشی.
بله، مجریگری تعریف دارد. بازیگری نیست که برایش رسالتی قائل نشد؛ آن هم مجریِ پرمخاطبترین برنامه (در یک دوره)! پروژۀ فراموشیِ خندوانه شاید در لحظه درد را التیام میبخشید (و بهقول خود جوان در مصاحبهای، مانع از خودکشی یک نفر شده بود) امّا به مرور نتایج هراسناکی به همراه داشت (و خواهد داشت). وقتی قرصهای مسکن دیگر اثر نمیکند و درد، دوچندان میشود (و بهنظرم اکنون آن زمان رسیده است). «خندوانه» نتیجۀ پوپولیسمِ دولت نهم و دهم بود و فرقی با یارانۀ چهل و پنج هزار تومان نداشت. خندیدن اصلاً بَد نیست امّا نه به قیمت «فراموشی». خندوانه در فصلهای متعدد رویکرد پوپولیستیاش را افزایش داد و نشان داد که رامبد جوان نه دغدغۀ جامعه دارد و نه درکی از آن. او صرفاً یک برنامه ساخته است نه برای ایجاد یک بستر فرهنگی بلکه صرفاً برای کسب درآمد. کارنامۀ پیش از «خندوانه» اش نیز میگوید او نه نویسنده است نه تهیهکننده، نه سازنده، نه اجراکننده و نه ستاره. مسیری که او را به یک «بازنده» میرساند و این را میتوان در سری تازۀ «خندوانه» دریافت کرد که برای همان خنداندن ـ که اکنون دیگر تکراری شده و مسکنها اثر خود را از دست داده است ـ تن داده به رقص و آواز و گریمهای عجیب و غریب.
و امّا «مردم معمولی»، واپسین کارِ ناکارِ رامبد جوان. واقعاً کسی این اثر را میبیند؟ واقعاً در حین دیدن، لذت هم میبرد؟ واقعاً آن کس که با «مردم معمولی» لذت میبرد تا حالا سریال دیده است؟ «بازی تاج و تخت» و «بریکینگ بد» بماند؛ مثلاً تا حالا سیت-کامهای (کمدی موقعیت) ردۀ بیِ آمریکایی را دیده که تفاوت زمین و آسمان را دریابد؟ چند قسمت با کدام بودجه ساخته شده که پس از استقبال نکردن وانتقادهای تند مخاطبان حذف شده است؟ سرمایۀ بادآورده است که سرش اینگونه آزمون و خطا میشود؟ سرمایهگذار دلش به حال سرمایهاش نمیسوزد که این چند قسمت را پاک کرده؟ و سؤال مهمتر: یک مدیر ـ به مفهوم دقیق کلمه ـ بالای سر این پروژه نبوده که از اولین پلانی که ضبط میشود، شکلِ آشفته و ناکام اثر را درک کند؟ مگر رامبد جوان چه دستاوردی جز خندیدن داشته که اینگونه به او اعتماد میشود؟ بی شک برخی سلبریتیهای ما اگر هر جایی خارج از ایران بودند، دست مرحوم «اِد وود» را از پشت میبستند. امّا ما باید برای دیدن کارهایشان پول پرداخت کنیم و بعد هم بگویند ببخشید و تمام قسمتها را بریزند دور.
«مردم معمولی» نه داستان داشت، نه هدف داشت، نه کسی کاری میکرد که بخنداند ـ گریهدار بود. و حتّی دیگر رامبدش هم درست نمیخندید و از تنها استعداد خود بهره نمیبرد. اَدا ـ بازی بود، حوصلهسربر و غیرقابل تحمل ـ نزدیکترین به آیکونِ رامبد جوان. و افسوس به حال ستاره «طلسم» و «مسافران» و کارگردانِ آن همه تئاتر درجه یک که به چنین حالی اُفتاده است. با اینحال تعجب میکنید که رامبد جوان به «نویسنده» میخندد؟! او یک بار هم که نقاب روشنفکری نگذاشته و دارد خودِ واقعیاش را نشان میدهد، ما ناراحت شدهایم؟! بهقول یک شاعر، بهای سنگینی است که با رؤیای فلینی رسیدهایم به یکی مثل رامبد جوان! بهای بسیار سنگینی است.
انتهای پیام