به گزارش مجله سرگرمی صلح خبر پاراگراف کتاب (147) صلح خبر: وقتی خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ای را به عهده گرفته ام! اما وقتی دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خوانی را جستجو کردم آنهم به امید یافتن چند تعریف مناسب نه تنها هیچ […]
به گزارش مجله سرگرمی صلح خبر
پاراگراف کتاب (147)
صلح خبر: وقتی خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ای را به عهده گرفته ام! اما وقتی دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خوانی را جستجو کردم آنهم به امید یافتن چند تعریف مناسب نه تنها هیچ نیافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقیده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل میکند، اما به هر حال یک جستجوگر قوی و مهم است و میبایست مرا در یافتن ۲ یا ۳ تعریف در مورد کتاب کمک میکرد؛ اما این که بعد از مدتی جستجو راه به جایی نبردم، به این معنی است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.
راستی چرا؟ چرا در لابه لای حوادث، رخدادها و مناسبتهای ایام مختلف سال، «کتاب و کتاب خوانی» به اندازه یک ستون از کل روزنامههای یک سال ارزش ندارد؟ شاید یکی از دلایلی که آمار کتاب خوانی مردم ما در مقایسه با میانگین جهانی بسیار پایین است، کوتاهی و کم کاری رسانههای ماست. رسانه هایی که در امر آموزش همگانی نقش مهم و مسئولیت بزرگی را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکی برایمان هدیهای دوست داشتنی بود و یادمان داده اند که بهترین دوست است! اما این کلام تنها در حد یک شعار در ذهن هایمان باقی مانده تا اگر روزی کسی از ما درباره کتاب پرسید جملهای هرچند کوتاه برای گفتن داشته باشیم؛ و واقعیت این است که همه ما در حق این «دوست» کوتاهی کرده ایم، و هرچه میگذرد به جای آنکه کوتاهیهای گذشتهی خود را جبران کنیم، بیشتر و بیشتر او را میرنجانیم.
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتابهای مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتابها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.

2_ میدونی آخر هر عشق ته تهش چیه…؟ یا مرگه یا جدایی یا عادت یه وقتایی هم نفرت! خیلی وقتا اونا که عشقشون با مرگ تموم میشه خوشبختن؛ اونا که عشقشون با جدایی تموم بشه غمگینن؛ اونا که به عادت برسن محتاجن، معتادن؛ اونایی هم که عشقشون به نفرت برسه، بدبختن!
از هر بیچارهای بیچاره ترن … تا حالا فکرشو کردی قراره ما به کدومشون برسیم …؟

3_ اغلب در جمع افرادی حضور داریم که با جملات به ظاهر امیدوارانهی خود به ما آرامش میدهند. در حقیقت ما خودمان در جستجوی آرامش نیستیم بلکه هنگامی که با مشکلی مواجه میشویم، به افرادی پناه میبریم که میگویند : « تقصیر تو نیست!» آنها ما را به اِشکال کار خود واقف نمیسازند، بلکه با این گونه جملات ما را فریب میدهند. حالا ما چرا باید خود را با شنیدن این جملات فریب دهیم ؟ چرا نباید گاهی خود را مقصر بداینم و بر اساس آن در جست و جوی راهی باشیم که با مشکلاتمان «مقابله» کنیم …؟!

4_ چشمهای گریان یک مرد چرا این قدر ما را مضطرب میکند…؟ بله … چشمهای گریان یک زن هم هیچ خوشحال کننده نیست و اگر یک کم صمیمی و اهل دل هم باشیم که از دیدنش حسابی دچار ترحم و دلسوزی میشویم اما اگر موضوع چشمهای گریان یک مرد باشد قضیه کاملا فرق میکند. برای این که اهل دل باشیم یا نه، از دیدنش دچار بیچارگی میشویم و درماندگی! انگار دنیا به آخر میرسد و علاجی هم ندارد. مثل عزیزی که به مرض لاعلاجی گرفتار باشد و دم مرگ…!

5_ نمی توانیم خود را به دلیل خلاف هایی که کرده ایم ببخشیم، مگر این که در جهت اصلاح کارهای بدی که احساس می کنیم در حق دیگران انجام داده ایم، دست به کار شویم. باید مسوولیت رفتار خود را بپذیریم و زباله هایی را که در مسیر جا گذاشته ایم، پاک کنیم. مدام از این حیرت می کنم که حتی وقتی می دانیم اصلاح کارهایمان حالمان را خوب و ما را از قید و بند اشتباهات گذشته رها می کند، باز بسیاری از ما به علت خود بزرگ بینی از این کار سر باز می زنیم.

6_ به نظرم بزرگترین گامی که بشریت میتواند در راه سعادت خود بر دارد،در بهبودمسئله تعلیم و تربیت خواهد بود. باید افراد را طوري تربیت کرد که ایده انسان دوستی با روح آنها عجین گردد بقسمی که همه بشریت را یک خانواده با منافع مشترك بدانند. باید در مغز افراد این مسئله را وارد ساخت که همکاري بین ابناء نوع بشر بیش از رقابت و هم چشمی ارزش و مقام دارد. بالاخره تعلیم و تربیت باید درمسیري انجام گیرد که افراد بشر بفهمند دوست داشتن دیگران نه تنها یک وظیفۀ اخلاقی و یکی از تعالیم اصلی و اساسی نظیر تعالیم کلیساست، بلکه خود مدبرانه ترین سیاستی است که انسان می تواند براي تامین سعادت خود بگیرد.

7_ روانشناسانی که روی انگیزههای افراد مطالعه میکنند دریافتهاند که بسیاری از زنان موفق پدرانی داشتهاند که استعداد آنها را پرورش داده و باعث شدهاند تا از کودکی احساس جذابیت و دوست داشتنی بودن کنند. ماجوری لوزاف دانشمند علوم اجتماعی به مدت چهار سال روی زنان موفق مطالعه کرد و به این نتیجه رسید که وقتی پدران با دختران خود مانند افراد جالب و شایسته احترام و تشویق رفتار میکنند آنها به زنان موفق تری بدل میشوند.”احساس” زنانی که چنین رفتاری از جانب پدر خود میدیدند این بوده که پرورش استعدادها در آنها باعث به خطر افتادن زنانگی نمیشود.

8_ آلفرد آدلر، روانشناس مشهور اتريشى، به بيماران اندوهگين خود مىگفت :

9_ زندگیات را بر مبنای ترس بنا نکن؛ بیهیچ واهمهای زندگی کن. تنها در این صورت است که به معنای واقعی کلمه، زندگی کردهای. ترس، تو را بسته نگه میدارد و مانعِ باز شدن و شکوفاییات میشود. ترس موجب میشود که پیش از اقدام به هرکاری، هزار و یک نگرانی و دغدغه راهِ تو را سد کنند. دغدغهها و وسواسها، تو را سردرگم تر میکنند. اینها سیاه چالههای کهکشانِ روح تواند. انسان جایزالخطاست. خطا کردن، لازمهی انسان بودن و نیز انسان شدن است. فقط یک چیز را در خاطر داشته باش: سعی کن خطاهای خود را تکرار نکنی. تکرارِ خطاها نشانهی حماقت است.

10_ از مارکس، انگلس و لنین میپرسند که آیا ترجیح میدهند همسری برای خود اختیار کنند یا معشوقه داشته باشند. مارکس که در مسائل خصوصی تا حدودی محافظهکار بود همانگونه که از او انتظار میرود میگوید «همسر» ولی انگلس که خوشگذرانتر از او بود معشوقهداشتن را انتخاب میکند. در کمان شگفتی لنین میگوید «هر دو». چرا؟ آیا در پشت تصویر انقلابی خشکی که از او وجود دارد رگهای از خوشگذرانی منحط پنهان است؟ نه. او توضیح میدهد: «زیرا بدین ترتیب میتوانم به همسرم بگویم که پیش معشوقهام میروم و به معشوقهام بگویم باید پیش همسرم باشم…» «و بعد چه میکنی؟» «یک گوشهی خلوت پیدا میکنم و میآموزم و میآموزم و میآموزم!»
خشونت | اسلاوی ژیژک

11_ ما فقط به این قناعت کرده ایم که به ضرب دگنک حجاب را از سرشان برداریم و درب عده ای از مدارس را به رویشان باز کنیم ؛ و بعد؟ دیگر هیچ! همین بسشان است! قضاوت که از زن نمی آید، شهادت هم که نمی تواند بدهد! طلاق هم که بسته به رای مرد است! الرجال قوامون علی النساء را هم که چه خوب تفسیر می کنیم…! پس در حقیقت چه کرده ایم؟ به زن، تنها اجازه ی تظاهر در اجتماع را داده ایم؛ فقط تظاهر…یعنی خود نمایی. یعنی زن را که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است، به ولنگاری کشیده ایم.به “کوچه” آورده ایم!

12_ آنچه بشر را از حيوانات متمايز ميکرد قدرت خود آموزی و اخلاق طبيعی او بود. در طبيت انسان به تنهایی زندگی ميکرد. هنگامی که وارد جامعه بشری شد و شروع به همکاری با ديگران در شکار و دفاع در مقابل بلايای طبيعی کرد، اين وابستگی اجتماعی باعث افزايش حس همدردی شد و منجر به ايجاد احساساتی چون ملاحظه حقوق ديگران و مسئوليت اجتماعي شد ولي مسائل ديگری هم پيش آمد . براي مثال کشاورزی باعث محصور کردن زمين و ايجاد فکر مالکيت شد در این مورد اینچنین میشود گفت :” اولين انسانی که پس از محصور کردن زمين اعلام کرد که آن قطعه زمين به او تعلق دارد و ديگران را متقاعد کرد که نظر او را قبول کنند، اولين کسی بود که زندگی اجتماعی را ايجاد کرد “

13_ استلا تنهایی را دوست دارد. خوب می تواند سر خودش را گرم کند، با باغچه، با کتاب ها، خانه داری، شست و شو، تلفن های طولانی با کلارا، روزنامه، بطالت. قبلا با کلارا توی شهر در یک خانه اجاره ای زندگی می کرد، در خیابانی پر از کافه، بار و کلوب؛ مردم درست جلوی ساختمان می نشستند، پشت میزهای زیر سایه بان یا زیر چترهای آفتابی، و شب ها صداشان و گفت و گوهاشان، غصه هاشان، حدس و گمان هاشان، توضیحات غلوآمیزشان از خوشبختی و بدبختی تا اتاق استلا و کلارا بالا می رفتند. هرگز. همیشه. همه اش، هیچ وقت، تا فردا، خداحافظ.

14_ به رغمِ همهچیز هیچ آرامشی نیست؛ امیدهای صبح در بعدازظهر دفن میشود. امکان ندارد که بشود با این جور زندگی، دوستانه کنار آمد.مسلماً هرگز کسی وجود نداشته که بتواند چنین کند. وقتی آدمهای دیگر به این مرز نزدیک میشوند که حتی نزدیک شدن به آن هم اسفبار است به عقب باز میگردند؛ من نمیتوانم. حتی به نظرم میرسد که انگار به پای خودم نیامدهام بلکه در کودکی به اینجا هل داده شدهام و بعد به این نقطه زنجیر شدهام.

15_ این را فهمیدهام که بیشتر ماهیها، موقع پیری شکایت میکنند که زندگیشان را بیخودی تلف کردهاند. دایم نفرین و ناله میکنند که زندگیشان را بیخودی تلف کردهاند. دایم ناله و نفرین میکنند و از همه چیز شکایت دارند.من میخواهم بدانم که ، راستی راستی ، زندگی یعنی اینکه تو یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد…؟

منبع : Bartarinha