امروز: چهارشنبه, ۵ دی ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | برابر با: الأربعاء 24 جماد ثاني 1446 | 2024-12-25
کد خبر: 86759 |
تاریخ انتشار : 14 خرداد 1395 - 12:41 | ارسال توسط :
0
1
ارسال به دوستان
پ

فرهنگ > دین و اندیشه – امام خمینی در جای جای آثار مکتوب خود از استاد خویش آیت الله شاه آبادی یاد کرده است. استادی که همواره با جمله «روحی فداه» از او یاد می کرد. چنانکه امام بیان می کند حیات عرفانی خود را مرهون استاد بزرگوار خویش، آیة الله شاه آبادی می داند و درباره […]

فرهنگ > دین و اندیشه – امام خمینی در جای جای آثار مکتوب خود از استاد خویش آیت الله شاه آبادی یاد کرده است. استادی که همواره با جمله «روحی فداه» از او یاد می کرد.

چنانکه امام بیان می کند حیات عرفانی خود را مرهون استاد بزرگوار خویش، آیة الله شاه آبادی می داند و درباره وی فرمود: «من در طول عمرم، روحی به لطافت و ظرافت آیة الله شاه آبادی ندیدم. اگر آیت الله شاه آبادی هفتاد سال هم عمر می کرد، من در درس شرکت می کردم».

آیت الله حاج شیخ نصرالله شاه آبادی، فرزند استاد عرفان امام خمینی در گفت وگویی، شیوه عرفانی پدرشان و روابط امام خمینی با ایشان را تشریح کرده است که می خوانید:

حضرت امام چگونه به حضور آیة الله شاه آبادی راه یافت؟

باید از روز اولی که امام رحمة الله علیه با مرحوم آیة الله شاه آبادی ملاقات کرد، شروع کنیم که به چه کیفیتی ملاقات صورت گرفت و چرا این ملاقات لازم بود. خود حضرت امام رحمة الله علیه فرمود: من در همان اوان جوانی گم شده ای داشتم که این، تعبیر خود او بود. بنده عموزاده ای در قم داشتم؛ به نام مرحوم محمد صادق شاه آبادی که هم دوره امام بود. امام فرمود: محمد صادق می دانست که من گم شده دارم و دنبال آن می گردم. روزی در مدرسه فیضیه، مرا صدا زد و فرمود: گم شده تو در آن حجره نشسته است. گفتم: کی؟ گفت: آیة الله شاه آبادی. در را که باز کردم، دیدم مرحوم آیة الله شاه آبادی و حائری یزدی در آن حجره مشغول مباحثه هستند. من صبر کردم تا صحبتشان تمام شد.
از حجره که بیرون آمدند، سلام کردم و دنبال آنها راه افتادم. آرام آرام آمدیم تا زیر گذر خان؛ آن جا کسبه می آمدند و سؤالاتی از او می کردند و وی جواب می داد. من عرض کردم: آقا اینها کسبه هستند؛ این جواب هایی که شما می دهید، با این الفاظ و اصطلاحات، اینها متوجه نمی شوند. وی فرمود: بگذارید کفریات به گوش اینها هم بخورد. رفتیم تا جایی که از وی تقاضای درس فلسفه کردم و وی زیر بار نرفت تا تقریباً زیر گذر جدا رسیدیم و آن جا قبول کرد که برای من فلسفه بگوید. بعد به ایشان عرض کردم: من فلسفه نمی خواهم؛ عرفان می خواهم که قبول نکرد تا آمدیم نزدیک منزل و آن جا به من تعارف کرد و ناهار را با او صرف کردم و بالاخره از وی قول گرفتم که درس بدهد و شروع کردم. از آغاز درس، افراد زیادی در کلاس شرکت کردند؛ ولی تنها کسی که هیچ وقت غیبت نداشت، من بودم. آهسته آهسته از این درس به درس دیگر تا ناخودآگاه احساس کردم که مجذوب او شده ام و نمی توانم از او جدا شوم؛ از این جهت، در درس های فقه، فلسفه و حتی درس اخلاق هفتگی که برای اهل کسبه و بازار تدریس می کرد، شرکت می کردم.

حضرت امام می گفتند اگر آیة الله شاه آبادی 70 سال هم تدریس می کرد، من در محضر ایشان حاضر می شدم؛ چون هر روز حرف تازه ای داشت. معارف اسلامی که  آیة الله شاه آبادی تدریس میکرد چه نوعی از معارف اسلام بود؟

تعبیر امام، این بود که من احساس کردم مجذوب شده ام؛ یعنی آن گم شده، نه تنها پیدا شده، بلکه نمی توانم رها شوم و این سخن او که اگر آیة الله شاه آبادی 70 سال عمر می کرد، من در درس وی شرکت می کردم، بر همین اساس بود. امام رحمة الله علیه تعبیرات مختلفی دارد و از جمله این که وی هر کتابی که درس می داد، از خود نویسنده کتاب واردتر، بهتر و بالاتر می فهمید؛ البته علم یک مطلب است و علم تنها، انسان را به جایی نمی رساند. خیلی از علما، منحرف از جاده حق هستند؛ یعنی بلا تشبیه بگویم افضل و اعلم از همه شیطان است. شیطان خیلی بزرگوار است و آگاهی دارد؛ اما آگاهی او به دردش نخورد. آن چیزی که موجب می شود این علم و آگاهی مفید برای انسان باشد، این است که با عرفان عملی توأم باشد و اگر چنین شد، اثر گذار می شود. من خودم در حد سن خودم که پدر را درک کردم، کمتر مطلبی را از ایشان شنیدم که به عنوان ابلاغ باشد؛ بلکه اکثر مطالبی که از وی می شنیدم، بعد از عمل کردن و تجربه کردن و استفاده کردن آن را در معرض می گذاشت و این گونه نبود که بگوید بیایید چنین کاری بکنیم تا چه طور شود؛ بلکه این کار را انجام می داد و نتیجه می گرفت و آن وقت می فرمود: این کار را انجام دهید.
وی کتاب کوچکی به نام شذرات المعارف تالیف کرده (در حدود 70 تا 80 سال پیش)؛ این کتاب را در سنین جوانی تألیف کرده است و با مطالعه این کتاب، عمق فکری او را می توان دید و مشخص می شود که نویسنده کتاب، عزت و پیشرفت اسلام و سیاست و اقتصاد اسلام را در نظر گرفته و کتابی علمی برای عموم مردم نوشته است.

به نظر شما آیا موضع گیری های حضرت امام در مسائل سیاسی با شیوه و مشی سیاسی آیة الله شاه آبادی همراه و همشکل بود؟

موضع گیری های حضرت امام رحمة الله علیه درست همان موضع گیری های آیة الله شاه آبادی رحمة الله علیه بود؛ این شباهت ها خیلی به هم نزدیک است؛ مثلاً آیة الله شاه آبادی رحمة الله علیه در حرم حضرت عبد العظیم علیه السلام اعلام خطر کرد و گفت: ای علمای نجف! ای علمای قم! ای علمای مشهد! من اعلام خطر می کنم؛ این کسی که اسمش رضاخان است، فردا به شما ضربه خواهد زد و درست چند سال بعد، در سال 42 حضرت امام رحمة الله علیه فرمود: ای علمای نجف! ای علمای قم! من به شما اعلام خطر می کنم که این، محمد رضا پهلوی، پسر آن پدر است؛ این دو قضیه به قدری مشابه بودند که گویی حضرت آیة الله شاه آبادی تا آخر خط را برای امام رحمة الله علیه ترسیم کرده بود.

وقتی دقت کنید، می بینید آن چه که باعث سرشکستگی مسلمانان بود و باعث شد تا امام قیام کند و آن چه که باعث سربلندی مسلمانان بود و برنامه هایی که وی ارائه و پیشنهاد می داد، درست همان روحیه ای بود که مرحوم والد داشت. اصلاً اعتصاب و تحصّنشان در حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام همین طوری نبود و برای خاطر اعتراض به حرکات رضاخان بود که موجب ذلت مسلمین می شد؛ البته مردم زمانی متوجه شدند که کار از کار گذشته بود و دیگر نمی توانستند کاری کنند. از اول می توانستند؛ ولی با رعب و تطمیع از آن جلوگیری کردند.

وی درباره تحصن می فرماید: ما حدود 300 نفر با هم بودیم و بنا بود تحصن کنیم که به سه نفر رسیدیم. آن سه نفر هم یک بزرگواری سه ماه، بزرگوار دیگر شش ماه و مرحوم پدرم یازده ماه در تحصن بودند تا سرانجام علما، مرحوم شهید مدرس رحمة الله علیه را جلو انداختند و وی را از تحصن در آوردند. وی تصریح می کرد که رضا شاه با من دشمنی ندارد و من نه پدرش را کشتم و نه او پدر مرا کشته، من با او دشمنی ندارم و او هم با من دشمنی ندارد؛ ولی من پیرو چیزی هستم که او با آن دشمن است؛ من دنبال اعلام کلمه لا اله الا الله، قرآن و پیغمبر صلی الله علیه وآله هستم و او با این مخالف است؛ با دین مخالف است و چون من مروّج آن هستم، با من مخالفت می کند و اگر دست از آن بردارم، با من کاری ندارد.

وی شب آخر مجلس در صحن امامزاده حمزه علیه السلام فرمود: من تا الان دفعه سی ام است که می خواهم خطاب به علمای نجف، علمای قم، علمای مشهد، علمای اصفهان، علمای تهران بگویم که اگر دیر بجنبید، این مخالف قرآن، قرآن را از بین می برد و من دفعه سی ام است که می گویم و بر عالم اتمام حجت می کنم.

همان طور که گفته شد، حضرت امام رحمة الله علیه در سال 42 به همین ترتیب سخنرانی کرد؛ به خاطر این که می دید اگر وضع به همین منوال پیش برود، واقعاً از دین چیزی باقی نمی ماند و وقتی از دین چیزی نماند، شخصیتی برای مسلمانان باقی نخواهد ماند. امام رحمة الله علیه همه مراحل را طی کرد و زمان آقای مصدق و مرحوم آیة الله کاشانی را دید و به لطف خدا هم وقتی آمد، زمینه مساعد بود و الحمد للّه رب العالمین پیروز شدیم و حالا امیدواریم که ان شاءالله ما و آیندگان خرابش نکنیم.

آیة الله جوادی آملی با تعبیر بسیار زیبایی، پر بارترین دوران حضرت امام رحمة الله علیه را به دو دوره تقسیم می کند؛ ده سال که در محضر آیة الله شاه آبادی، دوران ارتباط با جهان غیب و عرفان را گذرانده است و ده سالی که در عینیت جامعه، رهبری جامعه را در دست گرفت که دوران شهادت و رهبری است و به نوعی اگر آن ده سال نبود، یقیناً این ده سال هم عمقی پیدا نمی کرد؛ نظر شما چیست؟

این، ثمره آن است؛ ثمره کشت، در زمان درو پدیدار خواهد شد و الا ثمره نداشت و کشت و کار و زحمت فوق العاده، و بدون بهره بوده است. روحیه طلاب با یکدیگر فرق می کند. دورانی بود که واقعاً روح ایمان خیلی روی طلبه اثر می گذاشت. صحبت این نبود که چگونه زندگی کنیم؛ چه بخواهیم و امثال آن؛ واقعاً همشان درک معارف بود و پیاده کردن آن در خارج و در قلب و دل و همه اینها روی این برنامه بود. الان نمی خواهم دوران خودمان را تکذیب کنم؛ ولی دوران ما، دورانی است که این قدر که به جنبه های مادی توجه داریم، به جنبه معنوی نداریم.

یکی از اموری که آن زمان جزء غرایب شمرده می شد، این بود که طلبه نماز شب نخواند؛ مگر می شود که طلبه نماز شب نخواند و این، مطلب جا افتاده ای بود و لذا سیر اهل علم در جنبه معنویت خیلی زیادتر بود. آن وقت به خصوص اگر کسی تحت نظر یک استادی قرار می گرفت که واقعاً بخواهم تعبیر کنم ممکن است حمل بر پدر و فرزندی شود، این مجسمه معرفت و مجسمه معنویت بود. گاهی اوقات دو جمله به ما می فرمود که بعضی از آنها برای من به عنوان فرزند وی، بعد از هفتاد سال، درس است. وی می فرمود: سعی کنید یک لا اله الا الله درست بگویید؛ یعنی در عالم، کسی را مؤثر نبینید؛ فقط کسی مؤثر باشد که متکای شما باشد؛ معتمد شما باشد و پناهگاه شما باشد و آن، غیر از خدا کسی نیست.

امام رحمة الله علیه دل شیر که نداشت؛ ولی شیر، دل از او گرفته بود. در مقابل آن خبیث درنده ای که صدام بود، از کجا به کجا رفت؟ از گیر محمد رضا به گیر صدام افتاد؛ صدامی که محمد رضا سیئة من سیئاته. او نه از این باک داشت و نه از آن می ترسید. من از وی سؤال کردم که آقا جمعیتی هم دارید؟ فرمود: نه. گفتم: پس برای محقق شدن انقلاب باید چه کار کنیم؟ فرمود خدا درست می کند. در هواپیما هم که از او می پرسند چه حالی دارید، می فرماید: هیچ. برای او فرقی نمی کند که در هواپیما باشد یا در نوفل لوشاتو یا نجف؛ در همه جا یک حالت داشت؛ به خاطر این که یک لا اله الا الله را درست گفته بود. حقیقت این است که در تمام سلول های او لا اله الا الله جای داشت.

می فرمود: کشته بشویم یا بکشیم، ما برنده ایم؛ همان کلام پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله که حقیقت و روح قرآن است که فرمود: بکشید اهل بهشتید؛ کشته شوید اهل بهشتید. این وظیفه تا در سلول های ما جای نگیرد، به این آسانی نمی توان آن را پیاده کرد.

حضرت امام  یک نکته بسیار ظریفی فرمود و آن این که هیچ موجودی جز او سزاوار پیوند نیست و پیوند با اولیای الهی اگر برای پیوند به غیر او باشد، حیله ای شیطانی است، این بسیار نکته ظریفی است و امروز بعضی اوقات مرید و مرید بازی ها را می بینیم؛ خوب است در این باره اشاره ای برای دانشجویانی که اهل سیر و سلوکند، داشته باشید؟

این را مکرر گفته ام و علتش هم این است که مکرر از پدر شنیده ام. کوچک که بودم و به پدر هم علاقه داشتم، همیشه خیال می کردم که اگر پدر ما مثل بقیه علمای تهران رفت و آمدش را با مردم زیاد کند، محبوبیتش بیشتر می شود. یک روز خواستم این مطلب را در لفافه و پرده بگویم و با گفتن آغاز مطلب، مرحوم پدر متوجه شد و فرمود: این را بدان که در این عالم، هیچ کس کاره ای نیست و اگر کاره ای هست در دنیا که هست، فقط اوست و لا غیر. دنیا جمع شوند تا شاه آبادی را یک پله پایین ببرند یا یک پله بالا بیاورند، محال است؛ ولی اگر او بخواهد، می شود.

این توکل و توجه به حق در زندگی من که اثر داشته است؛ یعنی این قدر بوده که من توانستم در نجف اشرف با کمال بی پولی احساس نیاز به شهریه مراجع نکنم. هر چه گفتند، گفتم: این شهریه مال ده روز است؛ بیست روز دیگر را باید چه کنم. هر کاری که آن بیست روز می کنم، این ده روز هم انجام می دهم. آن کسی که بیست روز را اداره می کند، ده روز را هم اداره خواهد کرد؛ پس چرا زیر بار این و آن بروم.

مطلب دیگری که فرمود و برای من مانده است، این است که زمانی نذر کرده بودم و به زحمت افتادم و چون مقلد وی بودم، فرمود: من رضایت و اذن پدر را شرط نذر می دانم؛ از این رو نذر را به هم زد و فرمود: خدا واجب را به قدری که شما طاقت دارید، برایتان گذاشته، سعی کنید تکالیف الهی را انجام دهید؛ تکلیف برای خودتان اضافه نکنید. من هر وقت می خواهم نذر کنم، صحبت پدر در نظرم می آید و بیش از چهارده صلوات نذر نمی کنم. امام رحمة الله علیه حدود سی سال محضر پدر را درک کرد؛ آن هم از دوران جوانی اش را؛ نمی دانم چقدر باید بهره گرفته باشد؛ واقعاً عجیب است. ما لایق نبودیم و ظرفی هم نداشتیم؛ ولی او هم ظرف داشت و هم فرصت و به لطف خدا، اگر از استاد بالاتر نرفت، از او کمتر نشد. رضوان خدا بر او باد. ان شاءالله، خدا ما را قدردان خدمات این مرد بزرگ کند.

/6262

Let’s block ads! (Why?)

RSS

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
    برچسب ها:
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید