به گزارش خبرنگار صلح خبر، پنجمین شب از سلسله نشستهای «یک شب یک نویسنده» با حضور و گفتگو با علی خدایی در موسسه فرهنگی هنری هفت اقلیم برگزار شد.
این برنامه با اجرای سینا دادخواه برگزار شد و دادخواه در ابتدای گفتگویش با این داستاننویس گفت: آقای خدایی در جایی گفتهاید که «اصفهان شهر من است!» تهران یا اصفهان؟ هیچ کدام یا هر دو؟
خدایی در پاسخ به این سوال گفت: تهران تا١٦ سالگی مال من است؛ تهرانی که شما دیگر نمیبینیدش و الان دنبالش میگردید. تهران برای من این شکلی است. بهخاطر کار پدر به اصفهان کوچ کردیم. آنجا بزرگ شدم و دبیری پیدا کردم که به من گفت میتوانم بنویسم. نوشتن و عاشق شدن و اتفاق های خوب و رفتن به سرکار و اینکه احساس میکنی داری در سرزمین کهن زندگی میکنی، در اصفهان اتفاق افتاد.
وی در پاسخ به این سوال که در چند سالگی اولین داستانش را چاپ کرده، گفت: در سال ٥٩ وقتی ٢٢ سالم بود و به دانشگاه میرفتم؛ ولی پیش از آن یک دریا داستان داشتم که هیچ کدام داستان نبود. زنها در زندگی من خیلی قدرتمند بودند؛ همه امکانات ما با تصمیم گیری زنها انجام میشد. مادرم، فنیا، خواهرش، عمههایم، همه شخصیتهایی قوی بودند. یکی از کتابهایم به اسم همسرم «آذر» است. بدون همسرم نمیتوانم زندگی کنم، او در زندگیام نقش مهمی دارد.
این داستاننویس در بخشی دیگر از سخنانش گفت: داستانها برگرفته از علایق آدم هایی شبیه به من، آذر، فنیا یا دیگر آدم هایی که در زندگیمان بودند و دو پسر و چند گربه است. حیوانها آدم ها را به هم نزدیک میکنند. وقتی حیوانی داری میتوانی شکلهای مختلف عاطفه را ابراز کنی و اینها برای تو حرکت و شکلهای متفاوت میسازد که خیلی جذاب و داستان ساز است.
در ادامه دادخواه پرسید با داشتن شغل ثابت و کار در آزمایشگاه چهطور توانستید این تناسب را بین کارتان و داستان نویسی برقرار کنید؟ که خدایی در پاسخ گفت: خیلی ساده! متاسفانه به دلیل اینکه اقتصادی نیستم زندگی خیلی معمولی و خوبی دارم که البته خیلی لذتبخش است و از کاری که میکنم، خیلی لذت میبرم. همانطور که وقتی داستان مینویسم لذت میبرم. برای من این دو خیلی نزدیک به هم هستند. خیلی از یادداشتهایم را در آزمایشگاه نوشتم و خیلی کتابها را وقتی شیفت شب بودم؛ پشت یخچال آزمایشگاه خواندم. و کاری که کردم این است که در داستان اخیرم توانستم پزشکی را به داستانم اضافه کنم.
خدایی در پاسخ به سوال دیگری درباره علاقه به داوری در جوایز ادبی گفت: شاید بهدلیل اینکه داور جایزه گلشیری بودم در این سالها برای دیگر جشنوارهها نیز دعوت شدم. واقعیت این است که من پیشنهاد نمیکردم که انتخابم کنند، بلکه انتخاب میشدم. عمدتا من به وسیله کتاب و داستان به زمان خودم وصل میشوم؛ اگر چه هنوز داستان نویسندههای جدید شباهتهای زیادی به یکدیگر دارد. یکی از این شباهتها این است که دخترها در داستانها آزادانهتر صحبت میکنند و مجبور نیستند حسهای خودشان را پنهان کنند. همچنین داستانهایی که در دیگر شهرها نوشته میشود نیز شباهتهای زیادی به یکدیگر دارد، این داستانها، داستانی نیست که باید نوشته شود زیرا به روز نیستند و در اکثر آنها اتفاق مهمی نمیافتد.
وی در پاسخ به این سوال که فضای ناداستان را چهطور میبیند، گفت: من در رابطه با خودم میتوانم بگویم که در سالهای اخیر هر شب به خیابانها میروم و سعی میکنم نبضها را بدست بیاورم. وقتی مینویسم حاصل نگاه کردن من است. اصلا لازم نیست چیزی بنویسم بلکه دیدهها و شنیدهها را مرتب میکنم.
وقتی داستان جدیدی مینویسم فورا با دوستان نویسندهام تماس میگیرم و داستان را برایشان میخوانم، تا اینجای کار با من است. مهم این است که من اینکار را با لذت انجام میدهم؛ ممکن است کسانی داستانم را دوست داشته باشند و کسانی دوست نداشته باشند.