به گزارش صلح خبر، روزنامه ایران نوشت: «چقدر چاق شدی!»، «اصلاً ورزش هم میکنی؟ رژیم چطور؟ اگر هر دوی اینها رو با هم انجام بدی حتماً لاغر هم میشی.»، «میوه بخور، شب هم شام نخور.»، «وای این از بچگی این طوری چاق شده بزرگ بشه که یک بلایی سرش میاد، بابا کمکش کنید خودش رو لاغر کنه.»، «بچه به این قشنگی چرا این قدر خپل شده؟»، «روزبهروز داری پهنتر میشی یک فکری به حال خودت بکن!»
اگر خودتان یا یکی از اطرافیان نزدیکتان اضافه وزن دارد حتماً برخی از این گفتهها یا نظرات مشابه را شنیدهاید؛ نظراتی که دائم شما را دچار چالش ذهنی میکند. ما در این گزارش اما میخواهیم به جز شنیدن صدای افرادی که اضافه وزن دارند بدانیم چه مسائل دیگر میتواند باعث چاقی شود و اضافه وزن چه تأثیری روی افراد میگذارد. اصلاً آیا چاقی مسأله دنیای مدرن است و اگر این طور است مسألهای کاملاً اجتماعی و حاکی از نابرابریهای آن است یا نه؟ آیا چاقی بین افراد فقیر بیشتر رایج است یا آن طور که برخی تصور میکنند بین طبقه مرفه؟ اصلاً چاقی چقدر میتواند انگارههای ذهنی یک فرد را درباره خودش عوض کند؟
«من چاقم و از بدنم متنفرم. استرس زیاد و افسردگی باعث چاقیام شده. قبل از افسردگی اصلاً چاق نبودم اما بعد از آن در عرض سه سال ۴۰ کیلو چاق شدم. آدم هایی که چندین سال است من را ندیدهاند با دیدنم شوکه میشوند. باورشان نمیشود من این قدر تغییر کرده باشم. همه سعی میکنند رژیم بدهند به آدم و مدام بگویند میوه بخور، شبها شام نخور.» اینها حرفهای دختری است که روزهای سختی را به خاطر اضافه وزنش تحمل میکند: «شکمم فوقالعاده بزرگ شده. بهم میگویند کی بچهات دنیا میآید. وقتی میخواهم سوار هواپیما بشوم میپرسند چند ماهه باردارید؟»
همه اینها باعث شده او فوقالعاده گوشه گیر و تنها شود و دلش نخواهد کسی را ببیند: «ارتباطم را با همه آدمها قطع کردهام. فقط سیاه میپوشم که لاغر دیده شوم. از ۲۲ سالگی که میخواستم وارد جامعه شوم یک دفعه خیلی حالم خراب شد، نمیدونم با زندگیام چه کنم. یک دفعه افسرده شدم و مدام وزنم رفت بالا و بالاتر. گاهی واقعاً دلیل چاقی چیزی نیست که اغلب آدمها فکر میکنند.»
فروغ هم میگوید سالهای زیادی چاق بوده و تمام شخصیتش را در ظاهرش خلاصه میکرده اما الان سالهاست دیگر چاق نیست اما اضافه وزن دارد: «من بچه درسخوانی بودم. اساساً دنیای من در درس خلاصه میشد. توی سالهای تحصیل در مدرسه بهتدریج در اثر عدم تحرک و زیادهخوری چاق و چاقتر شدم. کنکور ضربه نهایی را وارد کرد و من بهشدت چاق شدم. اما ورود به دانشگاه با آن هیکل به مراتب سختتر بود. دیگر تنها مکان مرکزی من خانه نبود. به هر محیطی وارد میشدم آدم ها راجع به هیکلم نظر میدادند. کلاس رانندگی میرفتم، مربی میگفت آخرش من تو را لاغر میکنم، رفتم پیش جراح بینی، گفت چرا مثل دوستت لاغر نمیکنی؟ توی خیابان راه میرفتم از توی ماشین داد میزدند چرا رژیم نمیگیری؟ در کنار دوستانم در دانشکده اعتماد به نفس افتضاحی داشتم. هر چه بود من آن دختر «چاقه» بودم که ظاهراً تنها مشخصه تعریف کننده من بود. استادی دنبالم میگشت؛ اسمم یادش نبود، به کسی گفته بود به آن دختر خپل بگو بیاید پیشم. خلاصه رژیم گرفتم و دیگر در دسته آدمهای چاق نیستم. دنیای اطرافم عوض شده. من که تا آن زمان اصلاً دیده نمیشدم با توجه مواجه شدم. البته که جذاب بود اما به همان اندازه حالم بهم میخورد؛ از این که با تحسین به من بگویند چقدر لاغر و خوب شدهام. من سالهاست خودم را دوست ندارم، هنوزم خودم را چاق میبینم و هنوز هم مذبوحانه تلاش میکنم لاغر شوم.»
ملیحه هم دختر دیگری است که اضافه وزن دارد: «چاقی را نه به طبقه اجتماعی مرتبط میدانم و نه لزوماً به ژنتیک. من بچه چاقی نبودم. در طول سالهای طولانی و تدریجی چاق شدم. قسمت جالب ماجرا این است که در اوج چاقی متوجه نمیشدم چرا اطرافیان این همه به من فشار میآورند لاغر شوم. نمیفهمیدم چاقی من چه ارتباطی به دیگران دارد که مدام دربارهاش اظهار نظر میکنند.»
مرتضی کارگر یک کارگاه لباس است. او گاهی پشت چرخ مینشیند و برش میزند و گاهی هم کارهای اجرایی کارگاه را بر عهده میگیرد. او میگوید: «چشم که باز کردم چاق بودم. توی یک خانواده فقیر به دنیا آمدهام. مادرم تا میتوانست به ما ماکارونی و سیبزمینی میداد. چند سال پیش که رفتم پیش یک دکتر خوب گفت به خاطر تغدیه بد توی کودکی بوده که این جور چاق شدهای و الان دیابت داری. همهاش چربی و کربوهیدرات. تا سالها به خاطر چاقی مسخره شدم. هر جایی به من کار نمیدادند و میگفتند تو نمیتوانی خودت را تکان بدهی چه برسد به کار. باور کن توی محله ما کلی از همین آدمهای چاق هستند که همهشان فقیرند. باور کن ما فقیرها چاقتر از پولدارها هستیم.»
هرچند نظرها درباره چاقی و اضافه وزن متفاوت است اما مزدک دانشور، انسانشناس پزشکی این موضوع را مسألهای کاملاً اجتماعی میداند: «غذا ابتداییترین شکل دستیابی به آرامش است و چاقی بهتازگی بهعنوان یک بیماری مستقل دیده شده و یکی از معضلات جهان مدرن است. پرداختن به مسأله چاقی عموماً از سه منظر صورت میگیرد. نگاه اول دیدگاه «طبزده» است. در این نگاه چاقی بهعنوان یک مسأله ژنتیکی یا متابولیسمی بازنمایی میشود. اما این نگاه نمیتواند شیوع روزافزون چاقی را توضیح دهد. بهعنوان مثال در سالهای ۱۹۸۰ حدود ۴۰درصد از جمعیت بزرگسالان بریتانیا دارای اضافه وزن و کمتر از ۱۰ درصد دچار چاقی بودند. حال آن که امروزه این میزان به ۷۰ درصد اضافه وزن و ۲۵ درصد چاقی رسیده است. پس اگرچه ژنتیک استعداد چاقی را ایجاد میکند، اما فقط یکی از عوامل است.»
به گفته دانشور در نگاه دوم فرهنگ و انگارههای فردی عمده میشود. افراد چاق عموماً افرادی بیاراده و سست عنصر بازنمایی میشوند که نمیتوانند جلوی غذا خوردن خود را بگیرند. چاقی در این انگاره بیماری دنیای مدرن است؛ دنیایی که غذاهای پرانرژی و فستفودها، عادت های (فرهنگی) غذایی را تغییر دادهاند و عدم تحرک و استفاده از خودرو و کلاً فرهنگ شهرنشینی انسان مرفه امروز را اسیر خود ساخته است. این نگاه هم یک انگاره مبتنی بر شواهد را پشتیبانی نمیکند. زیرا با افزایش وسایل رفاهی در خدمت افراد ثروتمند، چاقی هم در میان آنها باید بیشتر شود؛ حال آن که نمودارهای اپیدمیولوژیک با مطالعه ۲۶ کشور نشان داده که چاقی در میان زنان و مردان فقیرتر، شایعتر و مخربتر از افراد مرفه است. این مقایسه کلان امر دیگری را نیز نشان داده؛ کشورهایی که نابرابری بیشتر در درآمد و ثروت داشتند، شیب اجتماعی تندتری داشتند. بهعنوان مثال در امریکا که کشوری نابرابر است، ۳۰ درصد از بزرگسالان دچار چاقی هستند (و اکثراً هم از قشر فقیر جامعه) حال آن که در ژاپن بهعنوان کشوری که نابرابری کمتری دارد، فقط ۳درصد از بزرگسالان چاقی را تجربه میکنند.
او تأکید میکند: «اما این همه ماجرا هم نیست در جامعهای که نابرابری بیشتری وجود دارد، خون افراد پر از هورمونهای استرسزا (بخصوص کورتیزول) است. هورمونها باعث تحریک یک واکنش تغذیهای بهنام تغذیه استرسی میشوند. افرادی که دچار استرس مزمن هستند میل بیشتری به مصرف شیرینی، الکل یا گوشتهای فراوری شده دارند. در حقیقت این افراد از خوردن برای تمدد اعصاب خود استفاده میکنند و با این راهکار با استرسهای سنگین زندگی روزمره خود روبهرو میشوند. اینجاست که انگارههای ژنتیک، فردگرا و فرهنگمحور حرفی برای گفتن ندارند و نمیتوانند با انداختن تقصیرها بر گردن فرد و فرهنگ، راهکارهای خود را تبلیغ کنند.»
بحث درباره دلایل چاقی و تأثیراتی که روی افراد میگذارد بسیار است. مثل اختلالی که بر اثر قضاوتهای افراد شکل میگیرد و باعث اختلال خود زشتانگاری میشود؛ اختلالی که برآمده از قضاوتهای اجتماعی است. آن طور که پروانه بیگی، روانشناس دربارهاش میگوید: «اختلال زشت انگاری معمولاً خیالی است و بیشتر از تلقین جامعه نشأت میگیرد؛ مثل این که دائماً به آدمها بهویژه از دوران کودکی تلقین کنیم که زشت یا چاق هستند. بسیاری از حالات روحی افراد بعد از همین تلقینها ساخته میشود و خیلیها برای از بین بردن آنها به انواع جراحیهای زیبایی روی میآورند. پس بهتر است به جملاتی که به افراد میگوییم بیشتر دقت کنیم؛ جملاتی که برای هر کس میتواند معنای متفاوتی داشته باشد.»
چاقی یا اضافهوزن به یکی از مسائل جامعه مدرن تبدیل شده اما بد نیست همه ما بیشتر به دلایل چاقی فکر کنیم و درباره این موضوع هر طور دلمان خواست قضاوت نکنیم.»
انتهای پیام