به گزارش مجله مدیا صلح خبر فیلمهای عالی تاریخ سینما، به پیشنهاد برترینها (۳) برترینها: حتما برای شما هم پیش آمده است که برای انتخاب و تماشای فیلم مناسب با ذائقهتان به خواندن نظرات و نقدهای مختلف سینمایی روی آورید. به همین بهانه لیستی از «فیلمهای عالی تاریخ سینما» را به انتخاب برترینها برای شما […]
به گزارش مجله مدیا صلح خبر
فیلمهای عالی تاریخ سینما، به پیشنهاد برترینها (۳)
برترینها: حتما برای شما هم پیش آمده است که برای انتخاب و تماشای فیلم مناسب با ذائقهتان به خواندن نظرات و نقدهای مختلف سینمایی روی آورید. به همین بهانه لیستی از «فیلمهای عالی تاریخ سینما» را به انتخاب برترینها برای شما تهیه کردهایم.
ترتیب معرفی فیلمها کاملا تصادفی است و آثاری کلاسیک تا پستمدرن از هالیوود تا سینمای مستقل کشورهای مختلف را مرور خواهیم کرد. لازم به ذکر است برخی آثار معرفی شده، فیلمهای معمولی، اما ارزشمندی هستند که لزوما شاهکار محسوب نمیشوند و صرفا در ژانر خود “اثری تماشایی، قابل قبول و متوسط به بالا” بودهاند و به دلایل مختلف توسط مخاطبان یا منتقدان نادیده گرفته شده یا کمتر درباره آنها صحبت شده است.
ویرانشده/ سوخته (۲۰۱۰) – Incendies
محصول: کانادا
کارگردان: دنی ویلنوو
امتیاز مخاطبان IMDb:
۸.۳
درصد نقدهای مثبت منتقدان در Rotten Tomatoes:
%۹۳
«دنی ویلنوو» کارگردان کانادایی- فرانسوی را امروز با فیلمهایی تحسین شده مانند دشمن (۲۰۱۳)، «سیکاریو» (۲۰۱۵) و «بلید رانر ۲۰۱۹» (۲۰۱۷) میشناسیم. ویلنوو در سال ۲۰۱۶ با فیلم «ورود» به جایزه اسکار بهترین کارگردانی نیز دست یافت.
واقعیت این است که تا سال ۲۰۱۰ ویلنوو نهایتا در محافل روشنفکری و سینمایی مونترال و کبک شناخته شده بود و فیلم تحسینشده و درخشان «ویران شده» در سال ۲۰۱۰ بود که باعث شد وی در دنیا و میان منتقدان و مخاطبان بینالمللی سینما شناخته شود. این فیلم جوایز بسیاری را به خود اختصاص داد از جمله ۸ جایزه «جنی» یا همان اسکار کانادا، در میان نامزدهای نهایی جوایزی معتبر مانند «بفتا و سزار» نامش به چشم میخورد و به لیست نهایی «بهترین فیلمهای خارجی اسکار» راه یافت.
داستان «ویران شده» توسط «وجدی مَعود» نویسنده لبنانی-کانادایی به رشته تحریر درآمده است. داستان درباره دو خواهر و برادر دوقلوی کانادایی است که پس از مرگ مادرشان با وصیتنامهای عجیب و نامتعارف روبرو میشوند و بایستی در یک سفرِ اودیسه وار همزمان با عمل کردن به وصیت مادر، گذشتهی مادر مهاجر و رنجدیدهی خود و پدر مفقود و ناشناختهشان را کشف کنند.
فیلم از همان ابتدا با افتتاحیهی به شدت نامتعارف و موسیقی ناجورش مخاطب را جذب میکند و نوید یک اثر درخشان را میدهد. صحنههای آغازین و نگاه خیرهی پسربچهای که جایی در خاورمیانه، موهایش توسط شبهنظامیها تراشیده میشود ما را به شدت جذب و کنجکاو میکند. فیلم، یک درامِ معمایی با پس زمینه تاریخی و جنگی است که هرچه از آن میگذرد توام با پیشرفت داستان، گرهها بیشتر میشود.
«ویران شده» یک درام بسیار خوشساخت با نماهایی متنوع و مضمونی احساسی و انسانی است، اما با این وجود تجربهی تماشای فیلم به دلیل مضمون آن، بعضا ناخوشایند و آزاردهنده میشود. فضاسازی و نماهای بسته و لوکیشنهای عموما روستایی و ویران شده در فیلم بسیار دقیق طراحی شده اند، بازگشت به گذشته و رفت و برگشتهای کارگردان و تدوینگر ریتم مناسبی را ایجاد کرده، سکوتهای ممتد و تاکید بر تصویر باعث شده فیلم در جاهایی به شبهمستند جنگی نزدیک شود.
از نظر مضمون قسمتهای مربوط به جوانی مادر در روستایی در جنوب لبنان و نمایش جنگ فرقهای و اختلافات مذهبی به خوبی در پس زمینه داستان قرار داده شده است. روایت بصری کارگردان از زندگی روستایی و محدودیتهای آن بسیار درخشان است هرچند عدم دقت فیلم در ارائه اطلاعات تاریخی و ریتم تند آن در نمایش بعضی وقایع به این قسمتها تا حدودی آسیب وارد کرده است، اما همه چیز با یک پایانبندی درخشان جبران میشود و در نهایت فیلم شما را آزار داده و توامان به فکر فرو میبرد.
«ویران شده» فیلمی است تکان دهنده و نامتعارف از کارگردانی جاهطلب با بازیگرانی ناشناخته و محلی، اما مسلط که با وجود چند ضعف کوچک، ارزشهایی روایی و فرمی والایی دارد و تماشای آن تجربه منحصر بهفردی محسوب میشود. کمتر فیلمی را میتوان یافت که اینگونه عریان و صریح، قربانیان و پیامدهای جنگ فرقهای و مذهبی را به تصویر کشیده باشد.
اره (۲۰۰۴) – Saw
محصول: آمریکا
کارگردان: جیمز وان
امتیاز مخاطبان IMDb:
۷.۶
درصد نقدهای مثبت منتقدان در Rotten Tomatoes:
%۴۹
دو مرد جوان در یک اتاق که حمامی قدیمی است به هوش میآیند در حالی که پاهایشان به لولههایی قطور، قفل و زنجیر شده است. جسد مردی در بین آنها مشاهده میشود که هفت تیری در دست دارد و به سر خود شلیک کرده است. با استفاده از نوارها و ضبط صوت موجود در صحنه متوجه میشویم که توسط قاتلی سریالی، اسیر شدهاند و برای نجات خود باید یک بازی مرگبار، پیچیده و دیوانه وار را با قواعدی سخت دنبال کنند و با انتخابهای خود شاید نهایتا جان یک نفر از میان آن دو نجات یابد.
فیلم اره نخستین تجربه «جیمز وان»، کارگردان چینی-مالزیایی (متولد ۱۹۷۷) محسوب میشد، در حالی که وی در هنگام ساخت فیلم فقط ۲۷ سال سن داشت. او پیشتر نسخهای کوتاه از این داستان ترسناک و ایدهی جنون آمیز خود ساخته بود که بعدها به «اره نیم» شناخته شد و در نمایی از فیلم اره نیز گنجانده شد (نماهای مربوط به آن عروسک ترسناک که در قالب تصویر تلویزیون با قربانی و مخاطب سخن میگوید).
وان در مقام طراح فیلمنامه و کارگردان، ایدههای خود را بسط داد و در نهایت فیلمی ساخت که با همه ضعفهایش در تدوین، فراتر از ژانرهای «ترسناک، جنایی و معمایی» قرار گرفت و امروزه به عنوان یک فیلم کالت و جریانساز در تاریخ سینما رده بندی میشود. جیمز وان بعدها به فیلمسازی بسیار پرکار بدل شد و با ساخت فیلم تحسین شده و تماشایی «احضار» (Conjuring) همزمان با نمایش نبوغ خود، خونی تازه در رگهای سینمای وحشت تزریق کرد.
ژانر وحشت، معمولا با کلیشهها و پیرنگهای تکرای خود شناخته میشود و کمتر ایده تازه و نابی در آن به چشم میخورد. اما فیلم اره به خوبی توانست با “تلفیق معماهایی به سبک فیلمهای رازگونه و معمایی با ایدههای جنون آمیز و خونبار در حوزه جنایی و تصاویری به سبک بی-موویهای ترسناک و اسلشرهای محبوب” یک معجون مناسب در حوزه جنایی و ترسناک را فراهم کند که مورد پسند هر ذائقهای واقع میشد. وقایع درون آن حمام و دو شخصیت اسیر و دربند آنقدر بکر، تازه و جذاب بود که ضعفهای شخصیت پردازی و رفت و برگشتهای بی مورد کارگردان و تدوین نامتناسب را بپوشاند و حواس مخاطب را صرفا به دو شخصیت اصلی معطوف کند تا ریتم فیلم حفظ شود.
کمتر فیلمی را در «ژانر جنایی و وحشت» میتوان یافت که قاتل در آن اینگونه در قاب تصویر غائب باشد و در عین حال سایه و هیبت مخوف او در هر لحظه و طول فیلم، شخصیتهای قربانی در داستان را به همراه مخاطب آزار دهد. ایدههایی ساده مانند پاهای بسته شده در کنار وجود یک اره و انتخابهایی مرگبار مانند قطع پا برای نجات خود آنچنان جذاب، آزار دهنده و در عین حال فلسفی بود که فیلم را به یک اثر منحصر به فرد در قرن بیست و یکم تبدیل کند. حضور دو شخصیتِ قربانی که بسته به سیرِ وقایع در مقام همراه و دوست یا دشمن قرار میگرفتند نیز تعلیق فیلم را به خوبی و همواره حفظ میکرد. اجرای دو ستاره اصلی فیلم یعنی کری اِلوز و لی وانِل نیز در مقام دو قربانی بسیار فراتر از فیلمهایی در این سطح بود.
بزرگترین نقطه قوت اره در ژانر وحشت فارغ از تنشِ مداوم و پایان بندی مناسب، اتمسفر داستان و «حال و هوای بدیع فیلم» بود که آن را به یک اثر خاص و مورد توجه تبدیل کرد و بعدها بسیاری از فیلمها به تقلید از آن ساخته شدند. مهمترین آسیب فیلم یعنی ضعفهای شخصیتی، فرمی و روایی در بیرون از مکان اصلی وقوع داستان یعنی حمام، در ادامه مجموعه و فیلمهای بعدی نیز به یک فاجعه ختم شد. تلاش برای تبدیل یک قاتل روانی به یک متفکرِ نهیلیست و مرگ اندیش نیز، در فرم و مضمون بسیار خام و سطحی اجرا شد.
از همان فیلم دوم مشخص بود که ادامه پروژه حتی در سطح همان بی-مووی نیز یک تلاش و تقلای نومیدانه و از پیش شکست خورده است. ضعفهای فیلم نخست در شخصیت پردازی و وقایع مربوط به پلیسهای داستان نه تنها اصلاح نشد بلکه فیلم به فیلم به فاجعه تبدیل شد و این سقوط ادامه یافت. ایدههای قتل و خرده روایتها ته کشید و دائما تکرار شد و کارگردانهای مختلف نیز نتوانستند مجموعه را نجات دهند و با افزایش خونریزی به سقوط مجموعه سرعت بخشیدند تا جایی که استقبال و نمرات مردمی کاهش یافت و امتیازات منتقدان به صفر نزدیک شد.
پیشنمایشهای اره در جشنوارههای مهم و مستقلی مانند توکیو و ساندانس بسیار مورد توجه واقع شد. اره با وجود بودجه محدودش موفق شد حدود صد میلیون دلار فروش داشته باشد یعنی چیزی نزدیک به صد برابر بودجه فیلم! و از این جنبه یکی از رکوردهای استثنائی تاریخ سینما را در کارنامه دارد (بیشترین نسبت سود حاصل از فروش بعد از فیلم «جیغ»). اما دنبالههای مجموعه با وجود افزایش بودجه، نهایتا حدود صد میلیون دلار فروش داشتند. فیلم نهم از این مجموعه محبوب در مراحل پیش تولید است و قرار است در اکتبر سال ۲۰۲۰ اکران شود.
بیراهه/ میانبر (۱۹۴۵) – Detour
محصول: آمریکا
کارگردان: ادگار جی. اولمر
امتیاز مخاطبان IMDb:
۷.۴
درصد نقدهای مثبت منتقدان در Rotten Tomatoes:
%۱۰۰
یکی از ژانرهای بسیار محبوب در دوران طلایی هالیوود و دهههای ۴۰ و ۵۰ میلادی، فیلم-نوآر است. فیلمهایی کم هزینه که در زمان نسبتا کوتاهی ساخته میشدند، با توجه به امکانات بصری در آن دوران فیلمبرداری و نورپردازی خاصی داشتند و عموما مضمون آنها درباره دنیای جرم و جنایت و قربانیانی بود که در مقام افرادی طردشده یا منزوی پایشان به بزهکاری باز میشد و در نهایت رستگاری یا عقوبت در انتظارشان بود.
«ادگار جی. اولمر» کارگردان خلاق اتریشیتبارِ هالیوود، به دلیل رشد پله پله و تدریجی، همچنین کسب تجربههای گرانقدر در حوزه طراحی صحنه و دستیاری کارگردان، از جمله فیلمسازانی بود که به شدت بر فن و صنعت سینما مسلط بود. اولمر در دوران فیلمسازی خود مورد توجه چندانی قرار نگرفت و ارزشهای وی هنگامی کشف شد که سینما را کنار گذاشته بود. «گربه سیاه» محصول ۱۹۳۴ شاهکار وی محسوب میشود.
در کنار گربه سیاه، فیلم «بیراهه» شاهکار دیگر اولمر محسوب میشود که داستان آن درباره مردی است به نام رابرت (با بازی تام نیل) که عاشق نامزدش میباشد و در انتظار ازدواج با اوست. نامزدش به بهانه جوان بودن و سن پایین آن دو، رابرت را رها میکند تا به جاه طلبی خود برای حضور در هالیوود جامه عمل بپوشاند. رابرتِ فروپاشیده تصمیم میگیرد به قصد دیدن او به لس آنجلس برود، اما پس از خروج از نیویورک با سوار شدن به یک ماشینِ اشتباهی مسیر زندگی رابرت با دیدن زنی به نام وِرا (با بازی خیره کننده آن سَوِیج) تغییر میکند. ورا، زنی است جذاب و در عین حال مقتدر و بی رحم که برای رسیدن به اهدافش از هیچ خطر و ریسکی نمیهراسد.
بیراهه از آن دسته فیلمهایی بود که در زمان خود هیچ توجهی جلب نکرد، در اکران شکست خورد و بنا به رسم آن دورانِ استودیوها، خیلی زود به تلویزیون فروخته شد. نخستین بار در دهه ۷۰ میلادی توجه نویسندگان و منتقدان سینمایی به فیلم جلب شد و آن را در رده بهترین فیلمهای نوآر طبقه بندی کردند. ارزشهای فیلم و هنر کارگردانی در آن، چنان خیره کننده بود که در دهه هشتاد انجمنها و آکادمیهای فیلمسازی زبان به تمجید از اولمر گشودند در حالی که وی درگذشته بود و نتوانست توجه عمومی و تحسین منتقدان را پس از سه دهه از ساخت فیلم ببیند.
از جمله تحسین کنندگان فیلم مارتین اسکورسیزی و راجر ایبرت بودند، در حالی که این فیلم ۶۸ دقیقهای با بازیگرانی ناشناخته، آنچنان ارزان و با عجله ساخته شده بود (درحدود یک ماه) که دستاوردهای آن با امکانات پشت صحنه و کارگردان هیچ تناسبی نداشت. اکثر وقایع فیلم فقط در دو لوکیشن محدود به هتل و داخل ماشین بود و اولمر برای صرفه جویی ماشین خود را برای ساخت فیلم استفاده کرده بود! همه این فلاکت و سختیها بالاخره نتیجه داد و فیلم بیراهه امروزه در میان گنجینه دوران طلایی هالیوود، جایگاه یک الماس را دارد.
نقطه قوت اصلی فیلم علاوه بر حال و هوای تیره در آثار نوآر، فیلمبرداری بینظیر، نورپردازی دقیق، داستان ساده، اما پرکشش و مضامین اخلاقی آن درباره سرنوشت و شانس میباشد. همچنین تیم هنروران و به خصوص بازی آن سویج در نقش یک زن اغواگر بسیار فراتر از دوران خود میباشد و عملا فیلم به شخصیت و بازی وی تکیه کرده است. بیراهه از آن دسته فیلمهایی است که اگر امروز آن را ببینید به هیچ وجه کهنه نشده است و با گذشت زمان به درخشش آن اضافه میشود.
درباره پایان بندی فیلم که شاید کمی متناقض، نامتناسب و جدا افتاده از بدنه فیلم به نظر رسد، بایستی گفت که اولمر مجبور شد به دلیل ایرادات اداره سانسور و امکان مجوز اکران فیلم آن را از اساس تغییر دهد، زیرا اداره سانسور در آن دوران تمایلی نداشت که ضدقهرمانان بدون مجازات رها شوند. در نسخه اولیه، قهرمان فیلم در اوج استیصال تن به آوارگی در جادهها میداد.
در نهایت اینکه فیلم بیراهه به عنوان نشانی از فرهنگ آمریکایی و به عنوان یک دستاورد هنری در سال ۱۹۹۲ به «آرشیو فیلمخانه ملی آمریکا» در کتابخانه کنگره افزوده شد. در همان سال یک بازسازی از این شاهکار سینمایی انجام شد که جزء بازسازیهای شکست خورده و ناموفق از آثار دوران کلاسیک به شمار میرود.
پارک ژوراسیک (۱۹۹۳) – Jurassic Park
محصول: آمریکا
کارگردان: استیون اسپیلبرگ
امتیاز مخاطبان IMDb:
۸.۱
درصد نقدهای مثبت منتقدان در Rotten Tomatoes:
%۹۱
در سال ۱۹۹۰ در آمریکا کتابی منتشر شد با نام «پارک ژوراسیک» به قلم یک پزشک به نام «مایکل کرایتون». این کتاب در میان علاقمندان به حوزه داستانهای علمی-تخیلی و تریلرهای ترسناک بسیار مورد توجه واقع شد. داستان دربارهی دانشمندی است که موفق شده است در یک جزیره ناشناخته با استفاده از علم ژنتیک تعدادی دایناسور را متولد کند. او قصد دارد این جزیره را در قالب یک پارک تفریحی برای عامه مردم بازگشایی کند، اما همه چیز آنگونه که برنامهریزی شده است پیش نمیرود و کنترل دایناسورها از دست انسان خارج میگردد.
استیون اسپیلبرگ در اوائل دهه ۹۰ میلادی بسیار مورد فشار و انتقاد و بعضا تمسخر بود. بسیاری منتقدان و عامه علاقمندان سینما اعتقاد داشتند که “جوانِ خلاق دهههای پیشین”، دیگر ایده جدیدی ندارد و سینما برای وی تمام شده است و به فیلم شکست خورده «هوک» (۱۹۹۱) اشاره داشتند. بعضی حتی معتقد بودند که اسپیلبرگ به عنوان یک سفیدپوست و یهودی چه حقی داشته است که فیلمی درباره سیاهپوستان بسازد یعنی رنگ ارغوانی (۱۹۸۵).
استاد سینما بدون توجه به این انتقادات بعضا بیمورد، جذب داستانی شده بود که قرار بود آینده سینما و زندگی شخصی وی را تغییر دهد. پارک ژوراسیک با چند تغییر کوچک براساس رمان موفقش ساخته شد. فیلم یک انقلاب اساسی در صنعت سینما بود و باعث شد هالیوود از نظر فنی به مرزهای کمال نزدیک شود. اسپیلبرگ یک تنه و یک شبه در عین ادای دین و احترام به بسیاری از فیلمهای کلاسیک در ژانر تخیلی مانند کینگ کونگ، آنها را به کتابهای تاریخ سپرد و مقدمات عصر جدیدی در سینما را رقم زد که تا امروز ادامه داشته است.
تصاویر بعضا دیجیتال فیلم، هنوز هم بسیار واقع گرایانه هستند. از طرفی دایناسورهای مکانیکی ساخته شده در فیلم طبیعی به نظر میرسیدند. داستان فیلم جذاب بود و مجموعهای از هنروران مشهور و متخصص در نقش مکمل در آن ایفای نقش کردند. فیلم با نمایش یک دنیای کاملا جدید برای مخاطبان بر روی پرده، تخیل سینمایی را به اوج رساند و همچون یک ماشین زمان عمل نمود. ماشینی که با فروش خیرهکننده حدود ۱ میلیارد دلار در مجموع دنیا، پرفروشترین فیلم در کارنامه اسپیلبرگ به شمار میرود. بودجه فیلم حدود ۹۵ میلیون دلار بود که نسبت به زمان خود بسیار پرهزینه و عظیم محسوب میشود.
پارک ژوراسیک، دایناسورها را مجددا به سطح اول سینمای جهان بازگرداند، مفاهیم علمی و آیندهنگرانه را در مضامین سینمایی احیاء کرد و همزمان توجهات را به مسائل زیست محیطی جلب نمود، خطاهای ماشینها و لزوم کنترل رباتها و زندگی دیجیتال را هشدار میداد که میتوانست سرگرمی انسان را به فاجعه تبدیل کند. علاوه بر مضامین اخلاقی، ایده و خط اصلی داستان جذاب بود و با نهایت دقت بصری و هنر سینمایی به تصویر درآمده بود. ترس و وحشت، رطوبت و باران بیپایان و نومیدی و شکست دائمی در فیلم به وجهی هنرمندانه به نمایش درآمدند.
از جمله نکات جالب فیلم تبلیغات بسیاری بود که در آن تعبیه شده بود و همان لیوانها، کلاهها و اشیای دیگرِ درون فیلم با نشان پارک ژوراسیک در هنگام اکران به تماشاگران در سراسر دنیا فروخته میشد و انتقاد بسیاری هنروران را نیز به دنبال داشت. این امر البته در سینمای اسپیلبرگ مسبوق به سابقه بود (مثلا در فیلم ای-تی)، اما نه در این حجم و شدت. در نهایت این موضوع به همراه فروش بالای فیلم موجب شد اسپیلبرگ از طریق دایناسورها به ثروت هنگفتی دست یابد.
پارک ژوراسیک در بسیاری از «لیستهای بهترین فیلمهای علمی تخیلی» در میان صدرنشینها جای دارد. این فیلم در مراسم اسکار ۱۹۹۴ موفق شد سه جایزه فنی را به خود اختصاص دهد (بهترین تدوین صدا، میکس صدا و جلوههای بصری). ادامه مجموعه در طول سالهای بعدی با وجود هزینه بیشتر و پیشرفت تکنولوژی نتوانست موفقیت فیلم نخست را در گیشه کسب کند و مورد توجه منتقدان نیز قرار نگرفت. فیلم دوم که توسط خود اسپیلبرگ کارگردانی شد تا حدودی نزدیک به اثر اصلی باقی ماند.
یک دنیای بینقص (۱۹۹۳) – A Perfect World
محصول: آمریکا
کارگردان: کلینت ایستوود
امتیاز مخاطبان IMDb:
۷.۶
درصد نقدهای مثبت منتقدان در Rotten Tomatoes:
%۷۹
کلینت ایستوود، بعد از موفقیت خیرهکنندهی فیلم «نابخشوده» (۱۹۹۲) در جلب آراء مخاطبان ومنتقدان و البته دستهایی پر از مجسمههای اسکار تصمیم گرفت به ساخت یک فیلم با حال و هوایی متفاوت دست زند. “داستانهای پدر-پسری” در تاریخ ادبیات و سینما جایگاه ویژهای دارند و همواره مورد توجه بسیاری از نویسندگان بوده اند و ایستوود نیز به سراغ آن رفت.
«یک دنیای بینقص» یک درامِ جنایی است دربارهی زندانی فراری و خطرناکی به نام «رابرت بوچ هینز» که برای نجات خود، پسری یتیم به نام فیلیپ را میدزدد و به گروگان میگیرد. پسربچه هیچ چیزی از دنیا نمیداند و در پی کشف جهان بیرون و یک زندگی متنوع است، از طرفی فقدان پدر باعث شده که او همواره کمبودی داشته باشد و همین مساله باعث میشود میان فیلیپ و رابرت رابطه ویژه و خاصی شکل بگیرد. در حالی که رابرت نیز هرگز غم از دست دادن پدرش را فراموش نکرده است.
در زیرِ لایههای جناییِ درام، دریافتها و گزارههای معنوی و اخلاقی فیلم بسیارند. رابرت باچ هینز (با بازی بی نظیر کوین کاستنر) گویی تازه در میانسالی تصمیم گرفته است تا کودکی و وجود خود را در دنیا به هدف و مقصودی برساند. همه چیز برای او در راستای بازیابی و جبران زمان از دست رفته است در حالی که پسرک فیلم افکار بزرگ در سر دارد و در نقطه مقابل میاندیشد.
در این میان، «خشونت» و پیامدها و دلایل آن عنصر دیگر فیلم است که حضور مکرر و سنگینی دارد مانند فیلم «جوزی ولز یاغی» یا سایر آثار ایستوود در آینده. «دنیای بینقص» عنوانی است گزاف و در فیلم نقصِ دنیا نمایش داده میشود و آن چیزی نیست جز: چرخهی بیپایان خشونت در میان انسانها که نه تنها هرگز متوقف نمیشود بلکه همچون یک اسلحهی قدیمی از نسلی به نسل بعدی به عنوان میراث منتقل میگردد. به بیان ایستوود در این فیلم، هیچ دنیایی نمیتواند بینقص باشد، زیرا همواره «خشونت» است که به عنوان پیروز نهایی از دلِ هر تنش و کارزاری بیرون میآید.
«یک دنیای بینقص» از آن دست فیلمهای ایستوود است که ظرایف و نکات دقیقی در خود پنهان دارد. طراحی صحنه و فیلمبرداری آن بسیار وسواسگونه و نماها و نورپردازی آن کاملا حساب شده است. فیلم شاید در لحن و فضا، کمی سرخوشانه و روشن باشد، اما در مجموع سعی دارد وجوهی تاریک از انسان را به تصویر کشد.
«یک دنیای بینقص» جزء روایتهای روانکاوانه و البته احساسی و دراماتیک ایستوود به شمار میرود. در عین حال اشاراتی به مفاهیمی مانند “میل به آزادی و رهایی، میهن پرستی، قانون و عدالت” فیلم را از نظر مضمونی بسیار عرض و گسترده کرده است. مضامین الهیاتی مانند “پدرانی که معمولا درستکار نیستند و گنهکارند و پسرانی که راه ایشان را ادامه میدهند” نیز به عمق و لایههای فیلم افزوده است.
این تجربه متفاوت ایستوود پس از اقبال عمومی به فیلم نابخشوده، از جانب تماشاگران مورد اقبال قرار گرفت و «یک دنیای بینقص» در زمان خود فروش نسبتا بالایی داشت (حدود ۱۳۵ میلیون دلار). فیلم جنبههایی متفاوت از هنر بازیگری کوین کاستنر را نمایان کرد. منتقدان نیز عموما فیلم را ستودند و بعضی نشریات آن را بهترین فیلم سال برشمردند.
بازیابی (۲۰۱۳) – The Retrieval
محصول: آمریکا
کارگردان: کریس اِسکا
امتیاز مخاطبان IMDb:
۶.۶
درصد نقدهای مثبت منتقدان در Rotten Tomatoes:
%۹۳
«کریس اِسکا» کارگردان جوانی است که فقط سه فیلم در کارنامه وی به چشم میخورد. آخرین فیلم وی یعنی «بازیابی» از جمله فیلمهایی بود که به عنوان یک اثر مستقل، اکران محدودی داشت. این درامِ تاریخی یکی از بهترین آثاری محسوب میشود که به موضوع جنگ داخلی آمریکا و سیاهپوستان بلاتکلیف در میان مرزهای ایالات متحده (ارتش شمال) و ایالات جنوبیِ بردهدار پرداخته است.
داستان با محوریت پسری نوجوان و سیاهپوست به نام «ویل» در سال ۱۸۶۴ و در میانه جنگ داخلی روایت میشود. پدر ویل سالهاست که او را درجنوب رها کرده و به شمال گریخته است. ویل به همراه مردی سیاهپوست به نام مارکوس که او را عمو خطاب میکند و به نوعی سرپرست او محسوب میشود، در مرزهای جنوب با شمال دست به فریب سیاهپوستان فراری و آواره میزنند، اعتمادشان را جلب میکنند و در نهایت آنها را به جایزهبگیری سفیدپوست و بیرحم به نام بورِل میسپارند تا مجدد به بردگی گرفته شوند.
ویل و مارکوس با پول اندکی که از این راهِ غیراخلاقی به دست میآورند امید دارند تا روزی در آزادی زندگی جدیدی برای خود بسازند. بورِل در ازای آزادی آنها یک ماموریت دشوار به ایشان میسپارد. آنها مامور میشوند به مرزهای جبهه شمال و جنوب بروند و با فریب، مردی سیاهپوست و فراری، اما با ارزش را به نام «نِیت» به دام اندازند.
کمتر فیلمی مانند «بازیابی» میتوان یافت که “سرگشتگی و حق انتخاب و در عین حال قید و بندهای اخلاقی و اجتماعی سیاهپوستان را در بحبوحه جنگ داخلی” به خوبی نمایش دهد. ویل به عنوان پسری که ذهنش درگیر «آینده، یافتن پدر و کسب پول» میباشد دو انتخاب بیشتر ندارد: در جنوب و دنیای بردهداری به شکار سیاهپوستانِ همنژاد خود بپردازد و پول جمع کند یا بدون پول و آیندهای مبهم خطر کرده و به شمالِ آزاد فرار کند.
از سوی دیگر مارکوس را شاهدیم که فقط به پول فکر میکند و هیچ مرز اخلاقی حتی در برابر همنژادهای خود ندارد. از طرف دیگر نِیت که با آزادی در شمال مشغول کار میباشد را میبینیم که در جنوب چند کار ناتمام دارد و با وجود خطرات و تحت تعقیب بودن، از نظر اخلاقی مجبور به بازگشت است. در این میان در یک سیرِ معنوی و اخلاقی ویل نوجوان به موازات سفر بالغ میشود.
فیلم «بازیابی» برخلاف بسیاری از آثار رایج در این سالها، عاری از کلیشههای رایج در حوزه نژادپرستی و مسائل پیرامون آن در نقطهای بیطرف ایستاده است و صرفا به نحوی واقعبینانه داستان خود را روایت میکند. جلوههای بصری و حال وهوای فیلم، بسیار ساده و در عین حال گیراست، طراحی صحنه چشمنواز است و موسیقی دلنشین. فیلم ضرب آهنگ خوبی دارد، در قصهگویی و روایت حاشیه نمیرود و سرراست است و در عین حال صریح. تاجایی که به موازات ترسیم ظلم شخصیت سفیدپوستِ داستان، از نمایش اعمالِ پست سیاهپوستان در قبال یکدیگر باکی ندارد و شاید همین موضوع باعث شد تا نشریات و رسانههای چپ و روشنفکر هالیوود فیلم را نادیده بگیرند.
پایان بندی فیلم بسیار قابل قبول است و “بزرگترین نقطه قوت فیلم” در ترسیم رابطهی میان ویل و نِیت میباشد که به مرور به بلوغ میرسد. بازی استثنائی «اشتون سندرز» در نقش ویل و «تیشوان اسکات» در نقش نیت به همراه شخصیت پردازی عالی این دو نقش، برگ برنده فیلم محسوب میشود.
نیرجا (۲۰۱۶) – Neerja
محصول: هندوستان
کارگردان: رام مَدهوانی
امتیاز مخاطبان IMDb:
۷.۷
درصد نقدهای مثبت منتقدان در Rotten Tomatoes:
%۱۰۰
در دهههای ۷۰ و ۸۰ میلادی، یکی از راههای گروههای فلسطینی برای مذاکره و تحت فشار قرار دادن دولتهای مخالف و آزادی زندانیان فلسطینی، بمبگذاری یا عملیاتهای خرابکارانه در قالب هواپیماربایی بود. یکی از مشهورترین این عملیاتها، ربودن بوئینگ ۷۴۷ خطوط هوایی آمریکا در سال ۱۹۸۶ است که با نام «پرواز شماره ۷۳ پان آم» شناخته میشود و ۳۷۹ مسافر داشت.
این پرواز از مبداء بمبئی قرار بود پس از توقفی کوتاه در کراچی پاکستان، به فرانکفورت برود و در نهایت مقصد آن فرودگاه جان اف کندی در نیویورک بود. چهار فلسطینی متعلق به سازمان و گروه مشهورِ «ابو نیدال» در فرودگاه کراچی به زور اسلحه و با استفاده از غفلت نیروهای امنیتی وارد هواپیما شدند. در همان ابتدا خلبانها از هواپیما گریختند و این مساله بر پیچیدگیهای ماجرا افزود. این عملیات یکی از پرتلفاتترین هواپیمارباییها در آن دوران محسوب میشود.
«نیرجا بانوت» سرمهماندار بیست و سه ساله این پرواز بود که از ابتدا تا انتهای عملیات نقش موثری در نجات جان مسافران ایفا کرد. تراژدی نیرجا در تاریخ سیاسی هند پس از گذشت سه دهه همچنان زنده و دردناک است و او یک قهرمان ملی در هند محسوب میشود که «مدال شجاعت در زمان صلح خبر» را نیز دریافت کرد. داستان نیرجا که به عنوان یک فعال مدلینگ نیز فردی مشهور و شناخته شده بود، یکی از نقاط افتخار هندیها شمرده میشود و فیلم «نیرجا» نیز به این بخش از ماجرای «پرواز شماره ۷۳ پان آم» اختصاص دارد که علاوه بر هندوستان در سطح بینالمللی و در میان منتقدان بسیار مورد توجه قرار گرفت.
فیلم تریلرِ نیرجا، بسیار هوشمندانه اگرچه تمرکز خود را بر ماجرای هواپیماربایی گذاشته است، اما با فلاش بکهایی خلاقانه و دقیق، پس زمینهی زندگی شخصی و خانوادگی نیرجا بانوت و انگیزههای اخلاقی وی را به تصویر میکشد و اینگونه به شخصیت اصلیِ درام عمق و غنا میبخشد. «سونام کاپور» (دخترِ آنیل کاپور) به خوبی از ایفای نقش یک قهرمان زن در موقعیتی دشوار و خطیر برآمده است و بازی او در کلاسی جهانی و بسیار باورپذیر است. کارگردان و فیلمنامه نویس نیز به خوبی بر وجوه شخصیتی نیرجا متمرکز شده اند و در دام کلیشههای فمینیستی رایج مربوط به قهرمانان زن در هالیوود یا اغراقهای بالیوودی نیفتادهاند. برخلاف بسیاری از آثار بالیوودی (و حتی نمونههای وطنی!) تروریستهای اسلامگرا در فیلم نسبتا باورپذیر و طبیعی و نزدیک به واقع ترسیم شدهاند و عصبیت و خشم و اختلافات آنها نیز در خدمت داستان است.
کارگردان در نمایش حواشی هواپیماربایی در میان مسافران و مهمانداران با دقت و وسواس تمام دست بر روی نکات و نقاطی میگذارد که با استفاده از امکانات بصری و فیلمبرداری به خوبی به پیشبرد درام کمک کرده اند. شخصیت پردازی مناسب، فیلمبرداری عالی، فضاسازی استثنائی به همراه تعلیق و رفت و برگشتهای زمانی که به فضای فیلم در نگاه مخاطب تنوع بخشیده اند، از جمله نکات مثبت این فیلم تحسین شده میباشند. موسیقی فیلم بسیار مناسب حال و هوای آن است، و جنبههای مختلف داستان نمایش در ابعاد خانوادگی و انسانی، آن را تبدیل به اثری فراتر از سوژه اصلی و هسته آن یعنی هواپیماربایی نموده اند.
سونام کاپور به دلیل هنرنمایی در ایفای نقش نیرجا، جوایز چند جشنواره را به خود اختصاص داد و نظرها را به خود جلب نمود. نیرجا یکی از پرفروشترین فیلمهای بالیوودی با محوریت یک قهرمان زن محسوب میشود. در یک اتفاق عجیب، پخش و نمایش فیلم در پاکستان ممنوع اعلام شد! در حالی که تروریستها ارتباطی به پاکستان نداشتند و احتمالا دلیل این امر نمایش ضعف سیستم امنیت فرودگاهی و بیکفایتی مسئولان پاکستانی بود. افتتاحیه فیلم در آمریکا و بریتانیا، آن را در صدر فروش هفتگی قرار داد و منتقدان غربی آن را در اندازه و هم ردیف مدعیان اسکار بهترین فیلم خارجی زبان برشمردند و تحسین نمودند.
منبع :Bartarinha