همچنان عاشق سیمهای دوتارش است. روی ویلچرش نشسته و از خاطراتش میگوید؛ از این که پدرش مخالف تار زدن او بوده و مردم هم در آن دوران به چنین جوانِ اهل موسیقی مطرب میگفتند و آزرده خاطرش میکردند؛ اما عثمان از آنها ناراحتیای به دل ندارد و آن توهینها را به حساب فضای فرهنگی آن زمان میگذارد.
برای ساز زدنش استادی نداشته؛ صدای ساز را شنیده و ابزارش را در دست دیگران دیده و به آن علاقهمند شده و شروع به ساز زدن کرده؛ به گفته خودش ساز زدن را از خدا یاد گرفته و لطف خدا بوده است.
پدر عثمان مخالفت جدی با ساز زدن او داشته و به همسرش گفته که این پسر “غربتی” است و او را به خانه راه ندهد؛ اما در روزی که صدای موسیقی عثمان که در وصف پیامبر اسلام(ص) آواز میخوانده را میشنود، نظرش تغییر میکند. عثمان با بغض و دلتنگی برای پدرش میگوید: “در یکی از روزها در حال ساز زدن بودم که ناگهان پدرم درب اتاق را باز کرد، ناگهان از جا پریدم، آن زمان بچهها از پدرهایشان حساب بیشتری میبردند و مثل الان نبود. پدرم وقتی ترسِ من را دید گفت نترس نترس من اطلاع نداشتم که تو چنین پسری هستی که درباره پیغمبر آواز میخوانی، هر چه تا الان خرج کردهای حلالت و از این پس هم هرچه دارم را خرج موسیقیات کن”. از نظر استاد محمد پرست، تمام دوتار ذکر خدا است و مدام از خدا یاد میشود.
عثمان با دستش به پیشانیاش اشاره میکند؛ در طول گفتوگویمان با او، چندین بار و به طور دقیق به یک نقطه از پیشانیاش اشاره میکند. پدر عثمان پس از این که وارد اتاق شده و با آواز خواندن پسرش درباره حضرت محمد(ص) مواجه شده، پیشانی عثمان را محکم بوسیده است.
چهار کلاس سواد دارد و پس از مدرسه به کار کردن پرداخته است؛ از دامداری پدرش تا باز کردن مغازه خواروبار فروشی و پس از آن هم خریدنِ اتوبوس. میگوید “مگر من کی هستم؛ از دامداری پدرم شروع کردم و الان انقدر مردم من را دوست دارند، این لطف خدا است”. در مغازه خوار و بار فروشیاش که البته خودش به آن “دکان داری” میگوید، همه چیز داشته. با خریدن اتوبوس هم با دریافت کرایه هر نفر ۱۵ ریال، مسافرانِ مسیرِ خواف-مشهد را به مقصدشان میرسانده است.
فرزندش دو تار استاد را در کنار ویلچرش قرار میدهد؛ عثمان در حین مصاحبه طاقت نمیآورد و دو تار را از سمت راست ویلچر بر میدارد و در آغوشش میگیرد. شیفته دو تارش است. به قول خودش وقتی در حال نواختن است «وارد عالَم دیگری» شده و «دگرگون» میشود.
عثمان رمز موفقیتش را نوکری نکردن برای کسی بجز مردم میداند؛ میگوید: “من دروغ نگفتم، دزدی نکردم، خیانت نکردم، چاخان نکردم” و از همه مهمتر که «پول» نگرفته است. از نظر او پول زندگی مردم را اداره میکند اما هیچ وقت به سمت پول نرفته و طبق دستور خدا و رسولش کار کرده است.
از محبوبیتش میگوید، از سفرهای خارجی که به کشورهایی از جمله آلمان، آمریکا، روسیه، ژاپن، انگلیس و… رفته. از تهران، مشهد و دیگر شهرهای داخلی هم یاد میکند. محبت تک تک مردم را به یاد دارد. اگر چه در روزگاران قدیم که تازه ساز را آغاز کرده بوده، بعضی از مردم او را با صفات خوبی یاد نمیکردند اما عثمان از آن زمانها گذر کرده و به محبوبیتی که الان نزد مردم دارد، میبالد.
عثمان محمدپرست پس از دوتار، ویولن و برخی سازهای دیگر را هم نواخته؛ با حسی که به قول خودش «دیوانگی»ست از لحظاتِ نواختنِ سهگاه، شور، همایون و… با دوتارش برایمان صحبت میکند. میگوید: “خیلیها باور نمیکنند اما من با همین دوتارم چنین چیزهایی را نواختهام؛ چیزهایی که با شش تار و … میزنند را با همین دو تار میزنم”.
تمام دیوارهای خانه استاد را انبوهِ تقدیرنامهها، لوحها، عکسها و… پوشانده است؛ تا جایی که دیگر قابها را روی زمین و با تکیه بر دیوارها قرار دادهاند. فرزندان، نوهها و نتیجههای عثمان در خانهاش هستند. بهمن ۱۳۷۷ همسرش فوت کرده است. نام فرزندانش را میگوید با «شجاعت» گذاشته و پای این کارش هم ایستاده است. او اهل سنت است و میگوید: “نام فرزندانم را جواد، حسین، رضا، فاطمه، حمیرا و زهرا گذاشتم و پای آن هم ایستادم و از کسی هم نترسیدم”. سه فرزند دیگرش احمد، الله یار و محمود هستند.
عثمانِ محمدپرستِ ۹۴ ساله بسیار مهماننواز، با همان تواضع همیشگی و البته تواضعی که همیشه در بین اساتید موسیقی کهنمان وجود دارد، کمی برایمان ساز زد. با دستانی که دیگر رگهایش به وضوح دیده میشوند؛ شاید مثل آن روزها در اوج نتواند، ساز بزند اما، دستهایی که هشت دهه روی سیمهای دوتار حرکت کردهاند، آن هم اینقدر با صلابت مگر میشود به فراموشی سپرد یا برای فراز و فرود تعیین کرد، آری این دستها حتی در ۹۴ سالگی هم میتوانند هنرنمایی کنند.
یکی از نوهها هم مسیر پدربزرگ را رفته است؛ نوه در کنار استاد مینشیند و شروع به نواختن میکند که با تشویق کردنها و «احسنت» گفتنهای پدربزرگ، همراه میشود. همچنان شور دارد؛ با صدایی که کلمات را گسسته گسسته ادا میکند، “محمل لیلی به سرعت میبری ای ساربان/ گر بدانی حال مجنون ناقه را پی میکنی” را میخواند و با دوتارِ نوهاش همراهی میکند. عثمان به دلیل اینکه در دوران خودش و در شهرستان کوچکشان رفتار خوبی با کسانی که ساز میزدند، نمیشده است، فرزندانش را به مسیر موسیقی هدایت نکرده است.
عثمان با همت خیران و مردم، بانیِ ساخت ۹۲۰ مدرسه شده است. با دوتارش به همه چیز رسیده و با همین سیمهای دوتار آبرومند شده و از زندگیاش رضایت دارد. خدا را شاکر است اما میگوید «خدا به او آنقدر لطف داشته که نمیتواند شکر نعمتهایش را به جای آورد.»
انتهای پیام