به گزارش صلح خبر، بر اساس خبر رسیده، متن سخنان طاهری در این نشست به شرح زیر است:
آیا شمس ابرانسان نیچهای است؟
آیا گفتههای شمس متناقضنمایانه است؟ بافت کلامی و اندیشههای او به گونهای است که امکان تظاهر متناقضنمایانه را فراهم میکند. نوشتههای خود شمس تصوری را از او در ذهن مخاطب ایجاد میکند. وقتی سه پاره روایت از شمس را میخوانیم تصویری از گویندهی آن در ذهن انسان شکل میگیرد. ذهنیت و تصوری که از این سه گفتار دستگیر خواننده میشود، کودکی نامتعارف، دانشمندی بینظیر و بیهمتا و معلمی خشن و ناپایدار است. شمس در این روایتها از دوران کودکی و بزرگسالی خود خبر میدهد و ادعایی بسیار بزرگ مطرح میکند. چهره سومی هم از شمس وجود دارد که از خود به نمایش میگذارد. دو چیز میراث شمس برای ماست و هر دو هم عجیب و شگفتانگیز است. این انسان شگفتی که ما با وی سر و کار داریم چگونه میتوانیم القابی را برای وی نامگذاری کنیم. به شمس چه عنوانی بدهیم آیا بگوییم ابرانسان نیچهای است، ابر انسانی که بر پای خویش ایستاده و رابطه خویش با هستی را نمایان میکند؟
آیا درست است که بگوییم شمس ابرانسان است یا اینکه شهسواری است که میخواهد به انسانی فردیتیافته تبدیل شود و از سپهر اخلاقی گذشته و وارد سپهر ایمانی شده است و در آنجا وجود اصیل خود را یافته و نهایتا در آن فضایی که انسان اصیل خود را مییابد به یک موجود خودشکوفاشده تبدیل شده است؟ آیا شمس شهسوار ایمان است؟ آیا شمس یک انسان کامل است؟ یا بگوییم شمس همچنان که مولانا از وی تعریف میکند در این دنیا غریب افتاده و کسی است که نظیر ندارد؟ آیا انسان بیگانه در موطن خویش است؟ مولانا نیز این اصطلاح را برای شمس به کار میبرد.
شمس مرموزترین شخص در عالم شرق است
در کل تاریخ نمیتوان نمونهای برای شمس پیدا کرد. آیا این تعبیر درست است که شمس غریبهای در هستی است؟ شمس مرموزترین شخصی است که عالم شرق به خود دیده است. شخصیت وجودی شمس بسیار ارزشمند است، مولانا نسبت به شمس تبریزی دیدگاه بسیاری دارد و تعابیر مولوی از شمس بسیار فراوان است. مثلا در جایی به تعبیر مولانا، شمس رسول لامکان است که این ادعای او درخور توجه است و میتوان به پیروی از آن گفت، شمس نظیری نداشته و نخواهد داشت و به دلیل اینکه بینظیر است اگر با سنجه و معیارهای انسانهای اینجهانی مورد قضاوت و ارزیابی قرار گیرد شخصیت، اعمال و گفتارش تناقضآمیز به نظر میرسد. اینجا این پرسش مطرح میشود، چرا مقالات شمس باعث میشود چهرهای متناقضنمایانه از شمس بروز و ظهور پیدا کند؟
شمس در واقعیت وجودی خود و در دستگاه فکری خویش، دچار تناقض نیست بلکه این ذهن شنوندگان روزگار او بود، که او را چنان که باید، درک نمیکرد و در قضاوت او دچار خطا میشد. خوانندگان امروزی متن مقالات هم، در صورت عدم دقت، ممکن است دچار همان لغزشی شوند، که مخاطبان آن روزگار شمس داشتند. گفتههای شمس در مقالات و مستندات تاریخی محکمی نشان میدهد مریدان و اطرافیان مولانا، در درک مقام شمس، دچار خطاهای بنیادی شدند.
باید بگویم که مولانا همان موسی تاریخی است. شمس را چه به تعبیر نیچه همچون ابرانسان جهان عرفانی عهد کهن بدانیم، یا به تعبیر کییرکگور، شهسوار ایمان یا چنان که سلطان ولد گفته خضر زمانه خود بخوانیم یا بنا به تعریف خود شمس و مولانا «خود غریبی در جهان چون شمس غریب نیست» در هر صورت شمس در محدوده داوریهای متعارف نمیگنجد. شمس همه سنجهها و معیارهای داوری سنجش عیار انسانها را خنثی میکند. به عبارت دیگر، با هیچ تور و دام اینجهانی نمیتوان شاهماهیای مانند شمس را شکار کرد.
شمس مسافری است که قرارگاهی ندارد
شمس وابسته به یک جا نیست. امری سیال و رونده است. در دوران و زمانه خود به او شمس پرنده لقب داده بودند، که در یکجا آرام و قرار ندارد. از این نظر انسان بیوطن یا انسانی نادرجایی است و مدام از شهری به شهر دیگر در سفر است. نه به کسی، چیزی و جایی دل میبندد و نه اجازه و فرصت میدهد کسانی به او دل ببندند، شمس مسافری است که قرارگاهی ندارد. بسیاری از تعاریفی که از آدمیان می کنیم، با تعلقاتشان است اما شمس انسان بیتعلقی است. نه شغل ثابت و تعریفشدهای دارد و نه مال و جاه و مقامی که به واسطه آنها شمس تعریف شود. به همین خاطر است که شمس را نمیشناسیم.
شمس درباره شخصیت مولانا اینگونه سخن گفته است: «خوب گویم و خوش گویم، از اندرون روشن و منورم. آبی بودم. بر خود میجوشیدم و میپیچیدم و بوی میگرفتم. تا وجود مولانا بر من زد. روان شد. اکنون میرود خوش و تازه و خرم.» شمس هیچ شغل رسمیای نداشته است و هربار خواستند که مفسر قرآن و یا معلم بچهها باشد رد میکند. شمس انسان بیتعلقی است و نمیتواند به یکجا پایبند باشد. شخصیت شمس بهگونهای است که غیر از این که مدام سیر آفاقی دارد دائما سیر انفسی نیز دارد. در واقع وجودش همچون جویباری است که آبش نو به نو میرسد و در هر لحظه در حال شدن است. یعنی در واقع شمس از طریق غرق شدن در بیقراری به قرار رسیده است. مثل رودخانه پر آبی که وجودش برقرار است، ولی آبش مدام تازه به تازه میشود.
وجودی در حال حرکت است و هر چیزی که در حال حرکت باشد ارائه تعریفی از آن واقعا سخت و دشوار است. شمس به نظرم مصداق عینی این بیت شگفت مولاناست: «این همه بیقراریات از طلب قرار توست / طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت» شمس وجودی پارادوکسیکال به خود میگیرد و سیر آفاق و انفس را داراست و در این صیرورت است که استقرار پیدا میکند. اگر قرار میخواهی باید بیقرار باشی.
شمس بهعنوان غریبهای در جهان اهل خطر است
هر کدام از ما با انتخابی که از زندگی میکنیم به شاکله شخصیت خودمان جامه عمل میپوشانیم. هر چقدر اهل خطر باشیم و انسان جسوری باشیم باید بتوانیم با ناملایمات بجنگیم و تصمیم بگیریم از انسان نوعی خارج شویم. شمس بهعنوان غریبهای در جهان یا شهسوار ایمان اهل خطر است، شمس با انتخاب شیوه زیست خود، خطر کرده است، چون به همه نهادها، علوم، مناسبات عالمانه و صوفیانه زمانه خود پشت پا زده است. او گمنامی را در ازای فردیتیافتگیاش به جان خریده و با این انتخاب، ازدستدادن همه مواهب زندگی اینجهانی را، در برابر کسب عظمت روحی و سعادت آنجهانی، معامله کرده است. چنین انسانی نه تنها برای مخاطبان عصر شمس، بلکه برای انسان امروزی هم ادراکناپذیر است. در مقالات شواهد فراوانی هست که از او درخواست میشود وظایف و مسئولیتهای متعارفی را برعهده گیرد که در همه موارد سر باز میزند.
شمس چون غریبهای در جهان است و نمیتواند خود را در بافت و مناسبات عادی و معمول اینجهانی قرار دهد. مناسبات اجتماعی اینجهانی چنان که مولانا گفته است، در بافت غفلتآمیز یا به تعبیر شمس، فضای نفاقآلود شکل میگیرد اما شمس نمیتواند نفاق ورزد و چون از جهان راستیها است و راست میگوید، از طرف جامعه غرق در نفاق رانده میشود، هرچند که معنای نفاق در نزد شمس، با معنای متعارف آن در شریعت رسمی، متفاوت است. شمس هر سخن یا رفتاری که با در نظر داشتن ملاحظاتی به زبان رانده شود، یا به عمل درآید نفاق میداند.
شمس خود را خورشید و مولانا را ماه معرفی میکند
شمس انسان ناشناختهای است بهویژه اگر افرادی بخواهند وی را بشناسند باید انسانهایی باشند که به هزار بدبختی مانند بند خیالات خود، یا امیال و هوسهای دنیایی آلوده باشند. شمس به صراحت خودش و مولانا را با استعاره خورشید و ماه معرفی میکند. میدانیم که انسان به چشم عادی نمیتواند خورشید را مستقیم ببیند، چون نورش مانع دیدن میشود، اما ماه را میتوان دید. بنابراین اگر مردم میخواهند شمس را ببینند، باید به مولانا نگاه کنند. شمس دیرجوش و گریزان از خلق است. او نه به قضاوت خلق اهمیت میدهد و نه از آزار و اذیت آنها مکدر میشود. البته شمس در جایی از مقالات علت گریز از خلق یا عدم مکدر شدن از قضاوتهای آنها را بیاعتنایی خلق به اولیای الهی بیان میکند، که موجب راحتی آنها و خسران عامه است.
شمس در مقام استادی و تعلیم نیز مانند ساحات دیگر در شرق هیچ نظیری ندارد. شمس استادی است که بدون استاد، مدرسه و شاگردیکردن به مقام استادی رسیده است. او تنها استادی است که در عمر خود، فقط یک شاگرد گرفته است. او جهان را شهر به شهر گشته، سراغ گرفته و به قول خودش به درگاه خدا زاری کرده، تا توانسته یک شاگرد مثل مولانا پیدا کند. از این نظر هیچ عارف و بزرگی مانند شمس نیست. درست است که شمس در تمام عمر خود فقط یک شاگرد میگیرد، اما شاگردی میپذیرد که از خود او، به علم برتری دارد. در واقع شمس شکارچی بزرگی است که شاهماهیای مثل مولانا را صید کرده است. تعبیری که شمس برای خود دارد، استاد شیخگیر است، آن هم نه هر شیخ بلکه شیخ کاملی مثل مولانا که عالمگیر است و ما به واسطه او شمس را میشناسیم.
شمس از خود برای مولانا بُت نساخت
شمس با وجود جایگاه رفیعی که در نزد مولانا دارد، هیچگاه سعی نکرد از خود برای او بُتی بسازد. او به راههای گوناگون خود را میشکند، تا شاگردش استادی کند. شمس هیچگاه از مولانا تقلیدگری سرسپرده نساخت. البته که رسیدن شمس و مولانا به یکدیگر به مانند دو دریایی است که شأن آنها یکی است و کوچک و بزرگ ندارند. شمس بهعنوان ولی خدا، دو ساحت زمینی و آسمانی دارد. به تعبیر خودش، برگهای که دو رو دارد، اگر فقط یک روی آن را بخوانیم، بیآنکه روی دیگرش را خوانده باشیم، دچار تناقض میشویم. یکی از دلایل کجفهمی عامه و خلق در باب واقعیت وجودی انبیا و اولیا، همین توجه صرف آنها به بُعد بشری و غفلت از بُعد آسمانی آنها است.
شمس عالمی متکی بر فهم، استنباط و ادراک خویش است. شمس نه ناقل دیدگاههای آنان است نه شارح آرای دیگران است. آن دانشی هم که از خود بروز میدهد، برای مخاطبان آن روزگار نامعهود است و همین نامعهودی زمینه نافهمی و تضاد و ایجاد تناقض را در ذهن آنان فراهم میکند. شمس تقلیدناپذیر است. یعنی هر که سیر آفاقی کند و در درون سیری کند شمس نمیشود. چون شمس هم در درون خود سیر انفسی دارد و هم در طول آفاق سیر طولی یا آفاقی دارد. جهان اندیشههای شمس نهتنها در دایره فهم عموم بلکه بسیاری از خواص هم نمیگنجد.
شمس میشکند که مولوی امکان بزرگ شدن بیابد
سخنان شمس لایه لایه است، عمق اندیشه و نامتعارف بودن تجربیات ذهنی او، فهم گفتارهایش را سخت و دشوار کرده و زمینه را برای سوءفهم و بروز چهره متناقضنما برای شمس ایجاد کرده است. شمس همچنین رفتارها و گفتارهایی دارد، که در چارچوب اخلاق عرفی و رسمی نمیگنجد و زبان او گاه بیپروا و نامتعارف میشود و از مرزهای عفت عمومی میگذرد. همچنین بیملاحظگیهایی که شمس در مواجهه با مردم دارد، صراحت لهجه و خشونت رفتار، از دیگر خصوصیات شمس است که همگی دست به دست هم داده، تا شمس را به فردی فراهنجاری مبدل سازد.
مریدان مولانا اشکالاتی بر شمس وارد میکردند و از اشکالاتی که مریدان مولانا به شمس وارد میکردند، دنیاداری او بود و این اشکال از آنجا ناشی میشود که شمس برای وقت ملاقات دادن خود و مولانا، از مریدان وجوهاتی میگرفته، که این عمل هم در رساله و هم در مناقب هست. خود شمس نیز حداقل سه بار به آن اشاره کرده است. به نظر میرسد این پول گرفتنها با آن بعد معنوی متعالی که مریدان از شمس در نظر داشتند، نمیخواند. البته خود شمس در جایی در مقالات بیان میکند که این پول و صله گرفتنها به دلیل سنجش میزان ارادت مریدان به مولانا و نیاز آنها به آن دیدارها است.
شمس تبریزی از جمله کسانی است که به مقام معشوقی رسیده است و مولانا نیز پس از دیدار با شمس به این مقام نائل میشود. با مطالعه زندگی مولانا به این نتیجه میرسیم که مراحل رسیدن به این مقام، مطابق با مراحل دستیابی به فردیت است. شمس تبریزی به عنوان پیر خردمند، شخصیت مولانا را گسترش داده، به تولد دوباره رسانده است. شمس جایگاه رفیعی در نزد مولانا دارد و با وجودی که مولانا پیرو او بود، شمس بُتی برای مولانا نشد و نمیخواست که مولانا کورکورانه او را مقلد خود کند. شمس به طرق مختلف خود را میشکند که مولوی امکان بزرگ شدن را پیدا کند. شمس میگوید: «مولانا را جمال خوب است و مرا جمالی هست و زشتی هست.
انتهای پیام