به گزارش صلح خبر به نقل از رادیو مقاومت،مهناز ابویسانی که با برنامه “سلام سردار” گفت وگو میکرد،افزود: هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدم گوشی خانه مادرم زنگ زد. ”آقا ابوالفضل بود” بعد از احوالپرسی گفت: این، خط دوستم است. کاری داشتی پیام بده. دو روز قبل از شهادت آخرین تماسش بود، خیلی با هم صحبت کردیم.
وی ادامه داد: من و آقا ابوالفضل با هم فامیل بودیم. خواهرشان، زن دایی من هستند. چند بار بیشتر آقا ابوالفضل را ندیده بودم وقتی با خانمها حرف میزد سربه زیر بود به خاطر همین از خدا خواستم که ایشان را همسر من قرار بدهد.» به کسی نگفتم و فقط از خدا خواستم. بعد از نمازهایم دعا میکردم که خدا کمک کند.
خیلی به من اصرار میکرد که مثل خودش قرآن را حفظ کنم. من سعی خودم را کردم و چند جزء حفظ کردم. خودش با اینکه سرش خیلی شلوغ بود، اما حتماً قرآن را حفظ میکرد.
انتهای پیام