روایت امنیتی وزیر کار از عملیات مرصاد/سئوالی که نخست وزیر پس از جنگ پرسید: رجوی چه خواهد کرد؟ سیاست > احزاب و شخصیتها – شرق نوشت: بهدنبال پذیرش قطعنامه ٥٩٨ از سوی امام خمینی(ره) و تهاجم ارتش عراق در محورهای جنوب و غرب در مرداد ٦٧، در محافل تصمیمگیری نظام، سؤالی نهچندان غیرمنتظره پدید آمد: سازمان منافقین […]
روایت امنیتی وزیر کار از عملیات مرصاد/سئوالی که نخست وزیر پس از جنگ پرسید: رجوی چه خواهد کرد؟
سیاست > احزاب و شخصیتها – شرق نوشت: بهدنبال پذیرش قطعنامه ٥٩٨ از سوی امام خمینی(ره) و تهاجم ارتش عراق در محورهای جنوب و غرب در مرداد ٦٧، در محافل تصمیمگیری نظام، سؤالی نهچندان غیرمنتظره پدید آمد: سازمان منافقین چه واکنشی خواهد داشت؟
خیلی خوب به خاطر دارم وزیر اطلاعات وقت مطرح میکرد سؤال «نخستوزیر» این است که منافقین چه خواهند کرد؟ دولت میخواهد درباره تبعات و عواقب قطعنامه به بحث بنشیند و یکی از سؤالات، رفتارشناسی منافقین بعد از پذیرش قطعنامه است.
آن ایام نادر که کارشناسی برجسته و خوشفکر در بخش «بررسی» بود، توانست تصویری روشن از واکنش پیشبینیپذیر رجوی ارائه دهد. آن تحلیل و گزارش را بهعنوان بررسیهای استراتژیک بههمراه «نادر» در هیأت دولت ارائه دادم. گزارش، یک تحلیل موشکافانه بود که بیشتر بر یک تخیل نیرومند و یک حدس جسورانه ابتنا یافته بود تا اطلاعات مشخص عملیاتی.
تحلیلگر با تکیه بر اشراف کلی خود بر «سازمان» و اشراف دقیق بر ذهنیت «رجوی» میکوشید خود را در جایگاه وی قرار دهد و به این سؤال پاسخ دهد که چنین شخصی با چنین ذهنیتی در این شرایط مشخص چه تصمیمی خواهد گرفت.
رجوی با پذیرش قطعنامه از سوی ایران نمیتوانست در عراق بماند. چیزی او را به جانب ایران هل میداد: مطابق این گزارش، لحظه پذیرش قطعنامه از سوی ایران حس بنبست و ضعف و غافلگیرشدن را در ذهنیت رجوی به نقطه اوج خود میرساند. رجوی همواره از آنچه که «هوشیاری…» امام مینامید وحشت داشت. در این گزارش به استناد رجوی آمده بود که امام خمینی(ره) «هوشیارترین سیاستمدار معاصر است». چیزی که رجوی را به سوی عملیات جذب میکرد، توهم «سوراخ» بود؛ یعنی این توهم که «رژیم هرچه دارد به جبهه آورده» و «تمامی موجودیت رژیم همان چیزی است که جلوی چشم ما به نمایش در آمده» (تحلیل سازمان درباره استراتژی ارتش آزادیبخش که تقریبا در تمامی نشریات سازمان در ماههای پایانی سال ٦٥ و بهار ٦٦ موج میزد).
درنتیجه به محض ایجاد یک خلل و یک «سوراخ بزرگ» در این موجودیت متجسد نظام در جبهههای نبرد، دیگر چیزی در پشت «سوراخ» وجود ندارد. دوست عزیزی در آن دوران هم از احتمال «گرامشیخوانی» رجوی و هم از «غلطخوانی» او خبر میداد.
«سعید» میگفت رجوی تصور میکرد در پسِ خاکریزها و خندقهای نظامی ایران در جبهههای جنگ، چیزی به نام «خندقهای جامعه مدنی» در پشت جبههها وجود ندارد و بنابراین همه چیز بستگی به زمان رخنه و به تعبیر گزارش پیشگفته، به ایجاد یک «سوراخ» در صفآرایی نظامی نظام دارد و از آن پس (آنچنان که گرامشی درباره جوامع فئودالی و نیمهفئودالی در دوران ماقبل جامعه مدنی گفته) تا «قلعه شاه»، یعنی تا نقطه کانونی قدرت، میتوان تاخت و به پیش رفت! رجوی نهایتا قربانی توهم خود شد.
231
Let’s block ads! (Why?)
RSS