به گزارش مجله تصویری صلح خبر در ستایش «جیان لوئیجی بوفون»؛ باوقارترین ورزشکار عصر ما هفته نامه همشهری جوان – محمد امیرپور: «چه دلیلی دارد نگران ریشت باشی، وقتی قراره سرت از تنت جدا بشه.» به هر مسابقه فینالی که می رسید، انگار همین جمله «توشیرو میفونه» در هفت سامورایی را زیر لب تکرار می […]
به گزارش مجله تصویری صلح خبر
در ستایش «جیان لوئیجی بوفون»؛ باوقارترین ورزشکار عصر ما
وقتی قرار است بازنده از میدان مسابقه بیرون بیایی، دیگر چه تفاوتی می کند ریشت را اصلاح کرده باشی یا نه؟! مثل شب تلخ حذف ایتالیا از جام جهانی روسیه، شبی که خداوندگار خوش قلب فوتبال با ته ریش هایی که به سفیدی می زد، سعی می کرد اشک هایش را از لنز دوربین های رسانه ها بدزد اما دوربین های لعنتی شکارش کردند.
سعی کرد بغض اش را قورت بدهد اما از پس این یکی هم برنیامد. بوفون شکست خورد، شکار دوربین ها شد، بغض اش شکست و به ایستگاه آخر رسید. با نفس های به شماره افتاده رسید به آخر قصه، به پایان قصه، پایان عمر و پایان راه و ما که چقدر به این کلمه «پایان» عادت کرده ایم. این که کلمه «پایان» لعنتی را بگذاریم روی هر چیزی که دوستش داریم و فرو ریختنش را تماشا کنیم. پایان مردی که از پاییز سال 1997 که برای اولین بار لباس ایتالیا را پوشید تا پاییز 2017 در سان سیرو که از فوتبال ملی خداحافظی کرد، همیشه سایه شکست در فینال های اروپایی را روی سرش حس کرد.
جان لوئیجی بوفون با آن ریش های اصلاح نشده، چشم های قرمز و بغضی که نفس کشیدن را برایش سخت کرده بود، آن شب در سن سیرو، محترم ترین مرد شکست خورده روی زمین بود. دوست داشتنی ترین بازنده ای که آرزو می کردید شبیه او باشید. اسطوره ای که مرگ در تمام این سال ها دنبالش بود اما باز هم راهی برای تندتر دویدن پیدا می کرد و تا چهل سالگی دوام آورد.
مرد باوقاری که هر بار شکست می خورد، حس می کردیم مرگش موقتی است و دوباره بر می گردد و زیر غروب کاپیتان دلخوش بودیم به طلوع فردا و فرصت تماشای او در مسابقه ای دیگر. اما شب لعنتی 14 نوامبر طلوع دیگری نداشت و باور کردیم که بوفون هم خواهد رفت؛ باور کردیم که تنها خاطره ها ابدی هستند. باور کردیم که فوتبال مانند میدان جنگ است؛ پر از عشق، احساسات، اکشن، درام، مرگ و البته چشم هایی که در پایان این جنگ همیشه خیس خواهند بود.
خیام در کتاب دانشنامه نجومش در توصیف ستاره نوشته است: «توده ای کروی که در فلک جایگاهی ثابت و بی تغییر دارد. روشنایی می بخشد. قابل فساد و فروپاشی نیست و جایگاهش در آسمان ثابت است.» بوفون برای ستاره بودن در دنیای فوتبال، بیشتر از این که وامدار عناوین پوشالی باشد که پیرمردهای فیفا هر سال بین مسی و رونالدو تقسیم می کنند، بیشتر از جام هایی که هر بار در قامت یک شکست خورده از کنارشان رد می شد و اجازه دست زدن به آنها را پیدا نمی کرد، شبیه توصیف یک ستاره در علم نجوم بود.
سرخپوست ها اعتقاد دارند چشم ها دریچه ورود به روح آدم ها هستند و احوالات درونی انسان را نشان می دهند. یک لحظه چشم های تان را روی هم بگذارید و خاطراتی را که از بوفون دارید، مرور کنید. بخشی از خاطرات همه ما از فوتبال حتما به او خواهد رسید. فرقی نمی کند او را با موهای بلند یا کوتاه، خط ریش های چکمه ای یا ساده، ته ریش، لباس یکدست مشکی یا هر چیز دیگری به خاطر بیاورید. حتی با شقیقه هایی که این اواخر سفید شده بودند و از جدال او با زمان می گفتند.
بوفون را فراتر از همه اینها در تمام سال های فوتبال با چشم هایش شناخته ایم. با وقار و احترامی که توی چشم هایش موج می زد. با شوق به مبارزه و ادامه دادن و زندگی کردن که در نگاهش موج می زد. حتی وقتی ایتالیایی ها موقع پخش سرود ملی سوئد شروع به هو کشیدن کردند با تمام وجودش برای سوئدی ها دست زد. حضور ایتالیای دوست داشتنی در جام جهانی و تبدیل شدن به اولین بازیکن تاریخ که شش دوره در این تورنمنت حضور پیدا می کند هم آن قدر ارزش نداشت که بوفون به قواعد زندگی اش پشت کند و حریف را تحقیر شده ببیند. دست هایش را محکم به هم کوبید و سرود سوئد را لب زد. می شد از چشم هایش خواند وقار فروختنی نیست، حتی اگر به قیمت پایان اسطوره باشد، به قیمت آخرین پرده حضور او در فوتبال ملی.
چشم های بوفون تلقینی بودند از مردهای ایتالیایی ساده فیلم های «تورناتوره» با افسانه هایی که پیر گریمال در کتاب «اساطیر روم» شرح شان داده بود. نگاه هایی که مانند جوانک فیلم «باری» تورناتوره، هر بار از ایتالیا حرف می زد، احساساتی می شدند و موقع خواندن سرود ملی پر از اشتیاق بودند. چشم هایی که دل تماشای پنالتی های تیمش را نداشت و در همه این سال ها وقتی ایتالیایی ها پنالتی می زدند، رویش را بر می گرداند و به سکوهای هواداران خیره می شد تا با هیاهوی تماشاگران، از عاقبت پنالتی باخبر شود.
چشم هایی که به اندازه خدایان رومی نافق بود. آن قدر نافذ که در تمام ورزشگاه های ایتالیا برای خودش احترام می خرید. نگاهی که نامیرایی اش به قهرمانان افسانه ای روم باستان شبیه بود. قصه آخرین مرد ایستاده روی خط دروازه که هیچ وقت روحیه مبارزه را از دست نداد، مثل دقایق وقت های تلف شده دیدار برابر سوئد که دروازه اش را رها کرد تا کاری را که مهاجمان ایتالیا از انجامش عاجز بودند انجام دهد اما توپ به سمت او نیامد، مثل شانس و اقبالی که همیشه از او روی برگردانده بود.
مردم روم باستان، برخلاف یونانی ها که خدایان شان را زیبا و با موهای بلند تصویر می کردند، خدایانی سودمند می خواستند؛ اساطیری که بتوانند رنج مردم روم در جنگ ها و فقر را کاهش دهند. بوفون و نامیرایی اش هم برای ایتالیایی ها همین حس را داشت. این که همیشه یک نفر هست تا بتوانید به او تکیه دهید. در یادداشتی برای روسنامه «لااستامپا» نوشته بود: «بعد از هر مسابقه به یک کلمه فکر می کنم؛ فردا.»
منبع : Bartarinha