به گزارش صلح خبر، امیر سرتیپ روح الله سروری در مرداد ماه ۱۳۲۲ در شهرستان بیرجند متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهرستان به پایان رساند. در شهریور ماه ۱۳۴۱ به دلیل داشتن روحیه حماسی و عشق به وطن وارد دانشکده افسری و در سال ۱۳۴۴ با اخذ درجه ستوان دومی توپخانه فارغ التحصیل شد.
تحصیلات نظامی وی پس از طی دوره عمومی دانشکده افسری، دورههای یک ساله مقدماتی و عالی رستهای بود که در مرکز توپخانه و موشکها در اصفهان پایان یافت. در سال ۱۳۵۶ وارد دانشکده فرماندهی و ستاد (دافوس) شد و با اتمام موفقیتآمیز آن به دریافت فوق لیسانس نظامی مفتخر شد. پس از آغاز جنگ تحمیلی در مسئولیتهایی همچون افسر عملیات لشکر، رئیس رکن سوم لشکر، مدیر عملیات نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران و بالاخره معاون طرح و برنامه نیروی زمینی انجام وظیفه کرد و سرانجام در مهر ماه ۱۳۷۱ پس از ۳۰ سال خدمت، به افتخار بازنشستگی نائل آمد. به دلیل ابراز لیاقت، علاوه بر لوحهای تقدیر دریافتی از فرماندهان به دریافت ارشدیت نظامی و نشان درجه ۳ فتح مفتخر گردید.
امر سرتیپ روحالله سروری افسر عملیات رکن سوم لشکر ۷۷ پیاده در عملیات ثامن الائمه (ع) در خاطرهای روایت میکند: «اوایل سال ۱۳۶۰ بود که لشکر ۷۷ پیاده از آستان مقدس حضرت ثامن الائمه (ع) با هدف رفع تجاوز عراق به منطقه زجر کشیده و صدمه دیده آبادان و خرمشهر اعزام شدم. در آن زمان ستاد لشکر ۷۷ به ویژه رکن سوم که اصولاً بیشترین بار ستادی عملیات باید بر دوش پرسنل آن باشد، از نظر پرسنلی ظاهراً از استعداد نسبتاً خوبی برخوردار بود، اما عملاً این پرسنل به دلیل ضعف در استعداد پرسنلی سایر یگانها پراکنده بوده و هر یک از افسران در یگانی مشغول انجام وظیفه بودند.
مثلاً با توجه به استعداد سازمانی، تعداد ۶ نفر افسر در رکن سوم موجود بود که به دلیل کمبود پرسنل کارا در سطح لشکر، سه نفر از آنان به یگانهای مختلف مأمور شده بودند. پس از مدتی که از حضور لشکر در منطقه عملیات میگذشت و رکن سوم نهایت فعالیت خود را در شناسایی و سازماندهی عملیات یگانها آغاز کرده بود، برای فرماندهی گردان ۱۰۴ پیاده شادروان سرگرد امیر شقاقی مشکلی عارض و نامبرده جهت رفع آن به مرخصی اعزام شد.
برای اداره و سرپرستی گردان مزبور که در منطقه «فیاضیه» در مقابل نیروهای متجاوز دفاع میکرد. فرماندهی لشکر تصمیم گرفت یکی دیگر از افسران زبده ستاد را به آن منطقه اعزام کند. بدیهی است افسری که برای چنان مأموریت خطیری اعزام میشد باید افسری توانا باشد تا بتواند با نبوغ و کارایی خود گردان را در چنان شرایط حساس اداره کند. این افسر نیز از رکن سوم انتخاب شد و جناب سرگرد فرامرز عباسی نام داشت.
قصد ندارم اغراق گویی کنم و از کاه کوه بسازم، اما لازمه انسان بودن آن است که حقایق و واقعیتها همچنان که هست بیان شود. شهید فرامرز عباسی افسری بود به صفات عالیه متصف. فرماندهی بود بسیار هوشیار و دانا، جوانی بود ورزشکار و یک نظامی قاطع و موقع شناس.
او در ادوار گذشته به دلیل لیاقت و شایستگیها، بارها در مسابقات نظامی از قبیل تیراندازی بین ارتشهای جهان شرکت کرده، مقامی شامخ کسب کرده بود و در بسیاری از عملیات و مانورها شرکت کرده بود و به همین دلیل حضور او در رکن سوم لشکر اعتماد را در یگانهای تابعه از نقطه نظر ستادی تا حد زیادی ایجاد کرده بود. ضمن اینکه قبل از ورود لشکر به منطقه آبادان – خرمشهر به همراه گردان ۱۴۸ پیاده در منطقه جنوب در عملیات موفقیتآمیز لشکر ۹۲ زرهی شرکت کرده بود. گرچه غیبت او در رکن سوم در آن شرایط اثرات منفی بر جای میگذاشت، لیکن اهمیت اداره گردان مستقر در خط مطمئناً از چنان ویژگی برخوردار بود که میتوانست این کمبود را جبران کند.
سرگرد فرامرز عباسی به گردان ۱۰۴ پیاده مستقر در منطقه فیاضیه اعزام شد و توانست اداره گردان را در نبود فرماندهی گردان به عهده گرفته و در مدت کوتاهی خطوط دفاعی را استحکام بخشیده و یگان مزبور را بدون هیچ مشکلی برابر طرح ابلاغی اداره کند. حدود دو ماه از اعزام لشکر به منطقه گذشت، من که خود افسر رکن سوم بودم چند روزی برای سرکشی به خانوادهام عازم مشهد مقدس شدم.
قبل از اعزام به دیدنش رفتم و هنگام خداحافظی نامهای برای تقدیم به خانوادهاش به من داد. من نیز پس از ورود به مشهد بلافاصله به اتفاق همسرم به دیدار خانوادهاش رفتم. در بدو ورود چهره معصوم دخترک هفت الی هشت سالهای که از شادی گل انداخته بود، توجه من و به ویژه همسرم را جلب کرد. پس از ارائه خاطرات پدرش و گفتگو و تقدیم نامه به آنها حواستیم خداحافظی کنیم.
دخترک در حالی که پشت مادرش مخفی شد، واژههای نامفهومی را زمزمه میکرد، وقتی که به دقت از او سوال کردم که چه میخواهی به پدرت بگویم، گفت: «بابام کی میاد؟!» من که به شدت از احساس دلتنگی دختر کوچولو دلم گرفته بود، در حالی که سعی میکردم بر احساسات خودم غلبه کنم، نا خود آگاه به او گفتم: «به مجردی که من برگردم او خواهد آمد، حداکثر تا یک هفته دیگر!»
او در حالی که از شنیدن این مژده در پوست خود نمی گنجید تشکر کرد، ما نیز خداحافظی کردیم. چهار روز بعد در منطقه عملیاتی و در دفتر فرماندهی حضور یافته و صادقانه ماجرای دیدار خود را با خانواده سرگرد عباسی مطرح کرد، قولی که به دختر کوچولویش داده بودم بازگو کردم. فرماندهی در حالی که لبخند بر لب داشت گفت: «از حسن تصادف قرار است فردا جهت تغییر نامبرده به آبادان برویم، بهترین موقعیت است که چند روزی با خانوادهاش دیدار کند.
ضمناً در پایان، فرماندهی لشکر به من دستور داد که ضمن تماس با ایشان اعلام کنم که برای عزیمت به مرخصی آمادگی داشته باشد. با گردان ۱۰۴ تماس گرفتم. جناب سرگرد عباسی حضور نداشت، مسئول دفترش گفت که جهت بازدید به خط رفته است. به ذهنم رسید که با جناب سرگرد «ایپکچی» افسر دیگر رکن سوم که در قرارگاه آبادان مأموریت داشت تماس گرفته، از او بخواهم مأموریت محوله را انجام دهد. ضمناً از ایشان (سرگرد ایپکچی) خواسته شد که فردا ساعت هشت صبح در محل آبادی «ابوشانک» انتهای جاده وحدت حضور داشته باشد تا ما را به محل ستاد گردان راهنمایی کند. طبق برنامه ساعت هشت صبح در معیت فرماندهی لشکر در محل آبادی «ابوشانک»، سرگرد ایپکچی را ملاقات و به اتفاق به طرف گردان حرکت کردیم.
در حین حرکت از سرکار سرگرد ایپکچی پرسیده شد که آیا دستور را به سرگرد عباسی ابلاغ کرده است؟ گفت: «ساعتی قبل با نامبرده تماس گرفتم اظهار آمادگی کرده، لیکن گفته است که چون نیاز به هماهنگی بین رزمندگان مردمی و عناصری از گردان در منطقه فیاضیه دارم، ابتدا سری به خط زده، سپس ساعت ۹ در محل ستاد گردان حاضر خواهم شد.»
خودرو فرماندهی روی پل ایستگاه ۱۲، جلو ستاد گردان ۱۲۲ پیاده توقف کرد. فرماندهی و سرنشینان از خودرو پیاده شدند. سرهنگ فیروزی فرمانده گردان ۱۲۲ پیاده به گارد احترام فرمان داد، سپس جهت ارائه گزارش با گامهای محکم به حرکت در آمد و گزارش خود را اینگونه به عرض فرماندهی لشکر رسانید.
«سرهنگ ۲ فیروزی فرمانده گردان ۱۲۲ پیاده به استحضار فرماندهی لشکر ۷۷ میرساند که در منطقه گردان ۱۲۲ پیاده اتفاق قابل عرضی رخ نداده است، لحظاتی قبل گزارش رسید که سرگرد فرامرز عباسی در حالی که در خط مقدم مشغول هماهنگی بین پرسنل بسیج و گردان ۱۰۴ بوده است، بر اثر اصابت ترکش خمپاره ۶۰ میلیمتری دشمن به شهادت رسید.»
انتهای پیام