این نویسنده، پژوهشگر و استاد دانشگاه در یادداشتی که به تازگی در صفحه خود منتشر کرده، از مرتضی کاخی، ادیب، نویسنده و دیپلمات سابق چنین روایت کرده است: «دوم شهریور شصت و نه، بعد از بازگشت از مراسم تدفین استاد خانلری، با زندهیاد اخوان ثالث تماس گرفتم. گزارشی دادم و گفتم دوشنبه مجلس ختم در مسجد حجتبن الحسن است. گفت: «خبر دارم و قرار شده دکتر کاخی جوری بیاید دنبال من که به ثواب مجلس برسیم. شما هم باشید که بعدش با کاخی آشنایتان کنم». متاسفانه در همان مجلس، حیرتزده خبر درگذشت اخوان را شنیدیم و «انگار در من گریه میکرد ابر». سال بعد در پایان مراسم سالگرد، نزد دکتر کاخی رفتم خودم را معرفی کردم و ماوقع را گفتم. یا سرش شلوغ بود و یا حوصله نداشت در نهایت ادب سرسنگین بود و سالهای بعد هم در منزل استاد شفیعیکدکنی، چندباری به هم رسیدیم سلام و علیکی محترمانه بود تا سال نود و سه که رفتیم اصفهان برای بزرگداشت اخوان ثالث. در راه و نیز شب در هتل از خراسان گفتیم و اخوان و شعر خواندیم و «پندارم اشکی نیز افشاندیم».
بعد از این مراسم «شدم محرم دلش و در حرم یار بماندم». باید هر هفته سری میزدم از عصر تا نیمهشب و گاه «تا ساحل سیمگون سحرگاهان رفتن». در هنگام بیماریام نشان داد عجب رفیق شفیقی است. آن وقت فهمیدم که چرا عباس کیارستمی آنقدر دوستش دارد و امین میشماردش. درگذشت کیارستمی بدترین ضربه روحی به او بود. مات و مبهوت زنگ زد که فردا بیا ولی تشییع جنازه نمیرویم چون نمیتوانم باور کنم. وقتی رفتم منزلش گفت: «اگر فردا من هم مثل عباس بروم، آن دوست قدیمیام چه میکند؟ یا اگر او برود… که ناگهان رویش را به دیوار کرد و بغضش ترکید. یاد خاطره کیارستمی از دیدن حمیدی شیرازی در لندن و گریه رو به دیوار کاخی افتادم. بعد از آن کوشیدم دو دوست را به هم برسانم اما سعایت حاسدان برزخی بین آنها حائل کرده بود که «آن کردهها به کار نیامد». تا اینکه جراحی غده در شکم پیش آمد و یکی دو بیماری کوچک و کوچ به مشهد. هفته پیش که با او تماس گرفتم، جدی و صمیمی صحبت کرد انگار همان کاخی قدرتمند قدیم است. از صدایش معلوم بود حال جسمش خوب است اما خسته از روزگار و چونان «غریبی آشنا». با شادی آرزو کردم مرتضی کاخی، دیپلماتِ کاردان و ادیب شعرشناسِ تیزهوش، دوباره برایم از پراگ بگوید و لندن، از خدمتگزار تخت طاووس، از کیارستمی و اخوان و شفیعی، از نقش پررنگش در قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر و با صدای بلند بخواند: «باری تو بمانی و نکو نام تو ماند…»».
انتهای پیام