امروز: پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۴ / بعد از ظهر / | برابر با: الخميس 2 ذو الحجة 1446 | 2025-05-29
کد خبر: 350307 |
تاریخ انتشار : 11 فروردین 1399 - 0:55 | ارسال توسط :
0
2
ارسال به دوستان
پ

به گزارش مجله فرهنگی صلح خبر خبرگزاری دانشجویان ایران(صلح خبر)- افسانه‌های مردم ایران یکی بود یکی نبود. در زمان‌های قدیم، درویشی از کنار دیوار قصر سلطان می‌گذشت و مدح علی (ع) می‌گفت. سلطان صدایش را شنید و از او پرسید: دنیا را چه می‌بینی؟ درویش گفت: بدکار به سزای خودش می‌رسد. سلطان صدتومان به او […]

به گزارش مجله فرهنگی صلح خبر

خبرگزاری دانشجویان ایران(صلح خبر)- افسانه‌های مردم ایران

یکی بود یکی نبود. در زمان‌های قدیم، درویشی از کنار دیوار قصر سلطان می‌گذشت و مدح علی (ع) می‌گفت. سلطان صدایش را شنید و از او پرسید: دنیا را چه می‌بینی؟ درویش گفت: بدکار به سزای خودش می‌رسد. سلطان صدتومان به او انعام داد. درویش نود و نه تومان از انعامش را به کور عاجزی، که سرپل نسشته بود داد و یک تومانش را هم برای خرج خودش برداشت. روی بعد هم این کار تکرار شد. کور عاجز کنجکاو شد و از درویش پرسید: تو کجا می‌روی که این قدر پول در می‌آوری؟ درویش ماجرای انعام دادن سلطان را به او گفت.

 کور عاجز رفت به بازار و یک دست لباس درویشی خرید و پوشید. و عصا زنان و مدح علی‌گویان رفت کنار دیوار قصر. سلطان صدایش را شنید و از او پرسید: دنیا را چه می‌بینی؟ گفت: دنیا را در حقه می‌بینم. درویشی هر روز می‌آید و از شما صد تومان می‌گیرد، می‌رود خرج می‌خوارگی می‌کند و از شما بد می‌گوید. سلطان پنجاه تومان به او انعام داد. روز بعد، درویش کنار دیوار قصر پیدایش شد. باز سلطان از او پرسید: دنیا را در چه می‌بینی؟ درویش هم گفت: بدکار به سزای خودش می‌رسد. سلطان یک حواله مهر شده به او داد و گفت: این انعام امروز توست. آن را به نانوای شهر بده. درویش حواله را گرفت و رفت تا به پل رسید. کور عاجز تا صدای او را شنید گفت: نود و نه تومان مرا بده!

درویش حواله مهر و موم شده را به او داد و گفت: امروز سلطان به جای پول این حواله را داده است تا به نانوای شهر بدهم. کور عاجز عصا زنان نزد نانوای شهر رفت. نانوا نامه را باز کرد. دید سلطان نوشته:« آورنده نامه را در تنور بیندازید تا جزغاله شود.» نانوا و شاگردش حکم سلطان را اجرا کردند و کور عاجز را در تنور انداختند.

روز بعد، درویش مدح می‌گفت و از کنار دیوار قصر می‌گذشت. سلطان از شنیدن صدای او تعجب کرد. از او پرسید: مگر حواله را به نانوا ندادی؟ درویش ماجرای خود را شرح داد. سلطان به همه چیز پی برد. گفت: «حق با توست درویش! بدکار به سزای خودش می‌رسد.»

 در توضیح علی‌اشرف درویشیان و رضا خندان مهابادی  درباره این افسانه که در کتاب «فرهنگ افسانه‌های مردم ایران»، نشر ماهریس درج شده،  آمده است: قصه‌ای در مذمت طمع‌ورزی و بددلی. این قصه در کتاب «افسانه‌های دیار همیشه بهار» ضبط شده است و از نثری ساده برخوردار است.

انتهای پیام

منبع : Isna.ir

اگر تمایل دارید خبر یا گزارش یا مقاله ای را با دیگران به اشتراک بگذارید، از بخش خبرنگاران صلح خبر برای ما ارسال نمایید. تا پس از بررسی در مجله گزارشگران یا اخبار روز منتشر گردد.

در صورت تمایل، خبر با نام شما منتشر خواهد شد. البته در ارسال تصاویر و اخبار وگزارش های خودتان، قوانین و عرف را رعایت نمایید تا قابلیت انتشار را داشته باشند.

خبرنگار صلح خبرموسسه صلح خبر

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید