به گزارش خبرگزاری صلح خبر، «خالکوب آشویتس» رمانی به قلم هدر موریس داستاننویس نیوزیلندی و برگرفته از واقعیتی تلخ است؛ روایت «لالی سوکولوف» یهودی اهل اسلواکی که در همان سال بنیانگذاری آشویتس به اجبار به این اردوگاه انتقال مییابد و به عنوان خالکوب، برای درج شمارهی زندانیان بر دستشان در آنجا مشغول به کار […]
به گزارش خبرگزاری صلح خبر، «خالکوب آشویتس» رمانی به قلم هدر موریس داستاننویس نیوزیلندی و برگرفته از واقعیتی تلخ است؛ روایت «لالی سوکولوف» یهودی اهل اسلواکی که در همان سال بنیانگذاری آشویتس به اجبار به این اردوگاه انتقال مییابد و به عنوان خالکوب، برای درج شمارهی زندانیان بر دستشان در آنجا مشغول به کار میشود. موریس در سال ۲۰۰۳ با لالی دیدار میکند و حاصل چندین جلسه گفتوگویش با او در نهایت به خلق این رمان در سال ۲۰۱۸ میانجامد. موضوع به خودی خود آن قدر جذاب است که تنهای یک سال بعد در سال ۲۰۱۹ به ۴۷ زبان در دنیا ترجمه میشود. این کتاب از سال ۱۳۹۸ تا ۱۴۰۲ توسط ۵ نشر «معیار علم» با ترجمهی نهال سهیلیفر، «مرو» با ترجمهی بامداد بهنام، «چترنگ» با ترجمهی فرشته شایان، «ثالث» با ترجمهی سودابه قیصری، «کولهپشتی» با ترجمهی سارا حسینی، و در مجموع ۲۹ دوره در ایران منتشر شده است. مهدی دهقانمنشادی در روزنامهی شرق کتاب را اینگونه توصیف کرده است:
در جریان جنگ جهانی دوم، زمانی که کینهی نازیها به نژاد یهودی به شدت خود رسیده بود، اردوگاه آشویتس نزدیک مرز آلمان در لهستان اشغالشده تولد یافت تا برگی سیاه و سرشار از رنج و اندوه بر صفحات تاریخ جامعهی بشری افزوده شود. این اردوگاه بزرگِ کار اجباری، در سال ۱۹۴۲ توسط آلمان نازی بنا شد تا علاوه بر بیگاری کشیدن از مردان و زنان به اسارت درآمده، اتاقهای گاز و کورههای آدمسوزی قدبرافراشته در آن، به چشم برهمزدنی انسانهای بسیاری را با آرزوهای دور و درازشان به خاکستر تبدیل کرده و بر باد نیستی بدهد. وقتی در آن سیاهچاله، امید به زنده بودن در سطح پایینی قرار داشت، اگر کسی صبح از خواب بیدار میشد، معجزه رخ داده بود. اما همانگونه که میدانیم، همیشه معجزات معدود و انگشتشمار هستند. برآوردها نشان میدهد حدود یک میلیون و سیصد هزار نفر در خلال سالهای جنگ جهانی دوم توسط نیروهای اساس در این اردوگاه کشته شدند که ۹۰ درصد آنها یهودی و بقیه، کولیها و اسیران شوروی و سایر متفقین بودند.
«لالی سوکولوف»، یهودی اهل اسلواکی بود که در همان سال بنیانگذاری آشویتس به عنوان اسیر به این اردوگاه انتقال مییابد و به دلیل مهارتش در تسلط بر چند زبان، شرایط بهتری پیدا میکند. او به عنوان خالکوب و برای درج کردن شمارهی زندانیان بر دستشان در آنجا مشغول به کار میشود. آشنایی «لالی» در اردوگاه با «گیتا فورمن» و عشقش به او، این باور را برایش به وجود میآورد که آنها میتوانند زنده بمانند تا با هم ازدواج کنند. این رنجکشیدهی آشویتس در شرایطی که هر لحظه ممکن بود دهنکجی روزگار او را در کام کورههای آتشسوزی فرو برد، طی اتفاقاتی شبیه به معجزه توانست از آن اردوگاه مرگبار جان سالم به در ببرد. هدر موریس، نویسندهی نیوزیلندی، در سال ۲۰۰۳ با دیدار و انجام چندین جلسه مصاحبه با «لالی» به خلق رمان «خالکوب آشویتس» مبادرت ورزید تا ابعاد تاریک آن جهنمِ دستساخت بشر را در قالب داستان برای ما روایت کند. موریس در پایان کتابش آورده است: «خالکوب آشویتس داستان زندگی دو شخص معمولی است که در دورانی غیرمعمولی زیستند و نهتنها از آزادی محروم بودند بلکه شأن، نام و هویتشان نیز از آنها گرفته شده بود.»
با وجود اینکه ویکتور فرانکل در کتاب «انسان در جستوجوی معنا» نیز ابعاد وحشتناک زندگی در آشویتس را به تصویر کشیده است، اما روایت موریس در «خالکوب آشویتس» ابعادی از زندگی بشری را به نمایش درمیآورد که در روایتهای مشابه کمتر دیده میشود. «لالی» به خاطر کارش که خالکوبی است، از آزادی عمل بیشتری نسبت به همنوعانش برخوردار بوده و همین باعث شکلگیری ارتباطاتی میشود تا بتواند پول و جواهراتی را که زنان زندانی از وسایل زندانیان تازهوارد استخراج میکنند، به دست بیاورد و با استفاده از کانال ارتباطی با خارج از اردوگاه، آن را به کالاهای مورد نیاز تبدیل کند. «لالی» با استفاده از این اهرم قدرتی که به دست آورده است، میتواند برای مقاصد خود، چه شخصی یا خیرخواهانه، رشوه بدهد و با پنهانکاری از چشم ماموران اساس، شرایط بهتر و دلخواهتری را نسبت به زندانیان دیگر داشته باشد. بنابراین مشاهده میشود که داشتن پول و دستیابی به ثروت-قدرت اهدایی از سوی تقدیر و بخت، حتی در اردوگاه مخوف نازیها هم مشکلگشای آدمی خواهد بود و اکثریتی که تقدیر با آنها میانهی خوبی ندارد، چهبسا کارشان به کورههای آدمسوزی میکشد. نکته قابل تأمل دیگر در این کتاب، نابرابری در شرایط زیستی فرماندهان و سربازان در جبهههای جنگ است. نیروهای ردهپایین در ناامنی، سختی و رنج به سر میبرند، اما فرماندهان آنها در خفا در امنیت، رفاه و بیبندوباری زمان را سپری میکنند. در جایی از این رمان، مشاهده میشود وقتی نیروهای ردهپایین آلمانی شرایط چندان مساعدی ندارند، فرماندهی آشویتس از قدرت خود استفاده کرده و با سیلکا -دختر یهودی زیبایی در بین زندانیان- رابطه دارد و بزمهای شبانهاش همیشه به راه است. زمانی هم که «لالی» از دست آلمانیها فرار میکند و ناخواسته گرفتار نیروهای روسی میشود، مشاهده میکند که این رفاه و بیبندوباری در نزد فرماندهان روس که علیه آلمانها مبارزه میکنند وجود دارد. فرماندهان روسی در خانهای مجلل اقامت کرده و از پول و جواهرات در دسترس، برای کامجوییهای خود و به خانه کشاندن دخترکان روستایی استفاده میکنند.
در جنگها ادعا میشود همه به عنوان یک کل منسجم، در یک خط و یک جبهه و در جهت اهداف وطنپرستانه یا ایدئولوژی مقدس مبارزه میکنند و با برانگیختن شور شهادت در راه آن اهداف، جنگجویان را به جلو میفرستند، اما خود فرماندهان کیلومترها دورتر از جبههی جنگ با امنیت نسبی، تنها به امیال خود مشغول میشوند. این ابعاد پنهان جنگ اگر در هر دورهای برای سربازان جبهههای مختلف روشن میشد و سربازان به ماهیت چهرههای پشت نقابها پی میبردند، آنگاه با اندیشه و با زمین گذاشتن اسلحهها و تمرد از جنگیدن، پایان جنگ و برقراری صلح را رقم میزدنند و جهان را از بخش عمدهای از رنجهای بشری پاک میکردند.
۲۵۹57