کتاب داستانهای زنان شوهر آمریکایی جلال آل احمد
عنوان کتاب : داستانهای زنان نویسنده : جلال آل احمد شوهر آمريکايی «…ودکا؟نه.متشکرم.تحمل ودکا را ندارم.اگر ويسکی باشد حرفی.فقط يک ته گيلاس قربان دستتان.نه.تحمل آب را هم ندارم.سودا داريد؟حيف.آخر اخلاق
کتاب داستانهای زنان زن زیادی جلال آل احمد
عنوان کتاب : داستانهای زنان نویسنده : جلال آل احمد زن زيادی …من ديگه چه طور می توانستم توی خانه پدرم بمانم ؟اصلا ديگر توی آن خانه که بودم انگار ديوارهايش را روی قلبم گذاشته اند.همين پريروز اين اتفاق افتاد .ولی
کتاب داستانهای زنان خانم نزهت الدوله جلال آل احمد
عنوان کتاب : داستانهای زنان نویسنده : جلال آل احمد خانم نزهت الدوله خانم نزهت الدوله گرچه تا به حال سه تا شوهر کرده و شش بار زاييده و دوتا از دخترهايش هم به خانه داماد فرستاده شده اند ، و حالا ديگر برای خودش مادربزرگ شده است ، باز هم عقيده دارد
کتاب داستانهای زنان سمنوپزان جلال آل احمد
عنوان کتاب : داستانهای زنان نویسنده : جلال آل احمد سمنو پزان دود همه حياط را گرفته بود و جنجال و بيابرو بيش از همه سال بود.زن ها ناهارشان را سرپا خورده بودند و هرچه کرده بودند ، نتوانسته بودند بچه ها را
کتاب داستان های زنان گناه جلال آل احمد
عنوان کتاب : داستان های زنان نويسنده : جلال آل احمد گناه شب روضه هفتگی مان بود.و من تا پشت بام خانه را آب و جارو کردم و رخت خواب ها را انداختم ، هوا تاريک شده بود.و مستعمعين روضه آمده بودند.
کتاب داستان های زنان لاک صورتی جلال آل احمد
عنوان کتاب : داستان های زنان نويسنده : جلال آل احمد لاک صورتی بيش از سه روز نتوانستند امام زاده قاسم بمانند. هاجر صبح روز چهارم ، دوباره بغچه خود را بست، و گيوه نوی را که وقتی می خواستند به اين ييلاق سه روزه بيآيند ، به چهار تومان و نيم از […]
کتاب داستان های زنان بچه مردم جلال آل احمد
عنوان کتاب : داستان های زنان نويسنده : جلال آل احمد بچه مردم خوب من چه می توانستم بکنم ؟ شوهرم حاضر نبود مرا با بچه نگه دارد.بچه که مال خودش نبود . مال شوهر قبلی ام بود ، که طلاقم داده بود، و حاضر هم نشده بود بچه را بگيرد.
کتاب داستان های زنان گنج جلال آل احمد
عنوان کتاب : داستان های زنان نويسنده : جلال آل احمد گنج «ننه جون شما هيچ کدوم يادتون نميآدش . منو تازه دو سه سال بود به خونه شوور فرستاده بودن. حاج اصغرمو تازه از شير گرفته بودم و رقيه رو آبستن بودم …»