امروز: چهارشنبه, ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ / قبل از ظهر / | برابر با: الأربعاء 16 شوال 1445 | 2024-04-24
کد خبر: 1132 |
تاریخ انتشار : 13 آبان 1391 - 20:56 | ارسال توسط :
ارسال به دوستان
پ

عنوان کتاب : داستان‌های زنان نویسنده : جلال آل احمد خانم نزهت الدوله خانم نزهت الدوله گرچه تا به حال سه تا شوهر کرده و شش بار زاييده و دوتا از دخترهايش هم به خانه داماد فرستاده شده اند ، و حالا ديگر برای خودش مادربزرگ شده است ، باز هم عقيده دارد که پيری […]

عنوان کتاب : داستان‌های زنان

نویسنده : جلال آل احمد

خانم نزهت الدوله

خانم نزهت الدوله گرچه تا به حال سه تا شوهر کرده و شش بار زاييده و دوتا از

دخترهايش هم به خانه داماد فرستاده شده اند ، و حالا ديگر برای خودش مادربزرگ

شده است ، باز هم عقيده دارد که پيری و جوانی دست خود آدم است.وگرچه سر

و همسر و خويشان و دوستان می گويند که پنجاه سالی دارد ، ولی او هنوز دو دستی

به جوانی اش چسبيده و هنوز هم در جست و جوی شوهر «ايده آل»خود به اين در

و آن در می زند.

هفته ای يک بار به آرايشگاه می رود و چين چروک های پيشانی و کنار دهان و زير-

چشمهايش را ماساژ می دهد.موهايش را مثل دخترهای تازه عروس می آرايد ؛يعنی

با سنجاق و گيره بالا می زند.پيراهن های «اورگاندی» و تافته می پوشد ، با

سينه های باز و دامن های «کلوش».و روزی يک جفت دستکش سفيد هم عوض

می کند.روزی سه ساعت از وقتش را پای آينه می گذراند.ده ساعت می خوابد

و باقی مانده را صرف ديد و بازديدهايش می کند ، و حالا ديگر همه دوستان و اقوام

می دانند که اگر به خانه شان می آيد و اگر در سو گ و سرورشان شرکت می کند

و اگر گل ها و هديه های گران -برای زايمان ها و ازدواج ها و خانه عوض –

کردن هاشان -می برد ، و اگر برای تازه عروس ها پا کشا می دهد ، همه برای اين

است که با آدم تازه ای -يعنی مرد تازه ای-آشنا شود ؛ چون ديگر هيچ يک از خويشان

و دوستان دور و نزديک باقی نمانده است که لااقل يکی دوبار برای خانم نزهت الدوله

وساطت نکرده باشد و سراغی از شوهر«ايده آل»به او نداده باشد.

خانم نزهت الدوله ، قد بلندی دارد و اين خودش کم چيزی نيست.دماغش گرچه

خيلی باريک است ولی …ای…بفهمی نفهمی ميلی به سمت راست دارد.البته نه

خيال کنيد کج است .ابدا!اگر کج بود که فورا می رفت و با يک جراحی (پلاستيک)،

راستش می کرد.فقط يک کمی نمی شود گفت عيب ، بلکه همان يک کمی ميل به سمت

راست دارد.صدايش خيلی نازک است .وقتی حرف می زند،هرگز اخم نمی کند و

ابروها و کنار دهانش ، وقتی می خندد ، اصلا تکان نمی خورد.ماهی پانصد تومان خرج

توالت و ماساژ را که نمی شود با يک خنده گل و گشاد به هدر داد!باری ، موهايش را

هفته ای يک بار رنگ می کند.الحق بايد گفت که بناگوش وسيعی دارد و از آن بهتر

گوش های بسيار ظريف و کوچکی .اما حيف که ناچار است يکی از اين گوش های

ظريف را فدای پيچ و تاب موهای خود کند.(فر)موهايش ، از مسواکی که هر روز

به دندان هايش می کشد مرتب تر است و درست است که گردنش کمی -البته باز هم

بفهمی نفهمی-دراز است ، ولی با دستمالی که به گردن می بندد ، يا گردنبندهای پهنی

که دوسه دور ، دور گردن می پيچد ، چه کسی می تواند بفهمد؟

باری ، گرچه خانم نزهت الدوله کوچک ترين فرزند پدر و مادرش بوده است، ولی

زودتر از خواهرهای ديگر شوهر کرده بود ه و اين روزها خودش هم افتخارآميز

اعتراف می کند که سرو گوشش حسابی می جنبيده است.شوهر يکی از خواهرهايش

وزير است و شوهر آن ديگری ،چهارسال پيش ، در تيمارستان ، خودکشی کرد.

خانم نزهت الدوله هنوز بيست سالش نشده بود که شوهر کرد.شوهرش عضو

وزارت خارجه بود.از خانواده های معروف بود و گذشته از آن پول دار بود.

راستش را بخواهيد گرچه به هر صورت عشق و عاشقی آن دو را به هم رسانده

بود، اما هم خانواده عروس و هم خانواده داماد ، حساب های همديگر را خوب وارسی

کرده بودند ، و بی گدار به آب نزده بودند .برادر داماد ،معاون وزارت خارجه

بود و پدر خانم نزهت الدوله وزير داخله .اين بود که در و تخته خوب به هم

جور شد .باری،تا خانم نزهت الدوله آمد مزه عشق و عاشقی را بچشد که بچه دار

شدند و عر و بوق بچه ، جای بگو و بخندهای اول زندگی را گرفت و هنوز بچه شان

دوساله نشده بود که شوهرش والی مازندران شد.پدر خانم هنوز نمرده بود و وزير

داخله بود و برای جمع و جور کردن زمين های مازندران و يک کاسه کردن خرده

ملک های بی قواره آن جا،احتياج به آدم کارآمد و امينی مثل دامادش داشت.زن و

شوهر ، ناچار شش سال آزگار در مازندران ماندند.درست است که شوهر همه کاره

بود و از شير مرغ تا جان آدمی زاد در دسترس خانم نزهت الدوله بود ، اما ديگر

کار به جايی کشيده بود که وقتی ميرزا منصورخان-شوهر خانم نزهت الدوله-از

در تو می آمد،حوصله نداشت از فرق سر تا نوک پای خانم را ببوسد و در ولايت

غربت ، کار عشق و عاشقی اصلا ته کشيده بود و بچه ها ناچار جای همه چيز

را گرفتند و خانم که در خانه کار ديگری نداشت ، برای رفع کسالت هم شده ،

تا توانست بچه درست کرد.سه تا دختر ديگر و يک پسر .ميرزا منصور خان

کم کم در خانه هم رسمی شده بود و با زنش همان رفتاری را می کرد که با

رييس نظميه ايالتی.زنش را خانم صدا می کرد و به وسيله نوکر کلفت ها

احوالش را می پرسيد و اتاقش را جدا کرده بود و با اجازه وارد اتاق زنش

می شد و بدتر از همه اينکه ديگر نمی خواست زنش او را منصور تنها صدا کند.

می خواست در خانه هم مثل هر جای ديگر (حضرت والی)باشد.و اين

ديگر برای خانم نزهت الدوله تحمل ناپذير بود.برای او که اين همه احساساتی

و عاشق پيشه بود و عارش می آمد که از خانه پا بيرون بگذارد و با زن های

ولايتی و چلفته روسا رفت و آمد کند و اين همه تنها مانده بود و در ولايت غربت

اين همه احتياج به صميميت داشت و فقط دلش به بچه هايش خوش بود!بدتر از

همه اين که هر وقت پا از خانه بيرون می گذاشت ، هزاران شاکی ، با عريضه

های طاق و جفت ، سرراهش سبز می شدند و حوصله اش را سر می بردند

و برای او که اصلا کاری به اين کارها نداشت ، اين يکی ديگر خيلی تحمل –

ناپذير می نمود.ولی خانم نزهت الدوله باز هم صبر کرد.درست است که

پدرش را با کاغذهای خودش کاس کرده بود تا شايد حکم انتقال شوهرش را

بگيرد ، ولی پدرش رسما برايش نوشته بود که يک کاسه شدن املاک مازندران

خيلی مهم تر از زندگی خانوادگی اوست.خودش اين را فهميده بود.اين بود

که صبر می کرد و تازه داشت تهران و اجتماعات اشرافی و مشغوليت ها و

رفت و آمدهايش را فراموش می کرد که شوهرش به مرکز احضار شد.

بدتر از همه اينکه می گفتند  مغضوب شده.گرچه او ککش هم نمی گزيد و

کاری به اين کارها نداشت و درخيال ديگری بود.پس از شش سال تنهايی و

غربت ، دوباره خودش را ميان سر و همسر می ديد و مجالس رسمی را ، با

وصف عصا قورت دادگی های شوهرش ، و چند تا قصه خنده داری که راجع

به مازندرانی ها شنيده بود ، گرم می کرد و از درددل هايی که با دخترخاله

ها و عروس و عمه ها می کرد، به يادش می آمد که شوهرش چقدر ناجور و

خشک است و چقدر از او و از شوهر ايده آلش دور است.به خصوص که

 شوهر خواهرش هم تازه وزير شده بود و خانم نزهت الدوله نمی توانست

اين رجحان را نديده بگيرد و به شوهرش که در خانه نشسته بود و می گفتند

منتظر خدمت است ، سرکوفت نزند و همين طور با شوهرش کجدار و مريز

می کرد.تا يک شب توی رخت خواب-کارشان که تمام شد-رو به شوهرش

گفت :

«منصور!راضی شد؟»

و شوهر بی اين که خجالتی بکشد، نه گذاشت و نه برداشت و در جوابش گفت:

«آدم تو خلا هم که ميره ، راضی ميشه.»

و اين ديگر طاقت فرسا بود. و خانم نزهت الدوله همان شب تصميمش را گرفت.

و فردا صبح ، خانه و زندگی را ول کرد و پس از نه سال شوهرداری، يک سر

به خانه پدر آمد.درست است که پدرش هم دل خوشی از اين داماد مغضوب نداشت،

ولی هرچه اصرار کرد که بچه ها را بايد از اين شوهر گرفت ، به خرج خانم

نزهت الدوله نرفت که نرفت.بچه ها را دادند و طلاق خانم را با مهرش گرفتند.

خانم نزهت الدوله-شايد درآغاز کار که شوهر می کرد-هنوز نمی دانست که شوهر

ايده آلش چه خصوصياتی بايد داشته باشد.ولی حالا که از شوهر اولش طلاق گرفته

بود و آسوده شده بود ؛ می دانست که شوهر ايده آلش چه خصوصياتی نبايد داشته

باشد.شوهر ايده آل او بايد جوان باشد ؛ پولدار باشد ؛ خشک و رسمی نباشد ؛ وقيح

و پررو نباشد ؛ چاپار دولت نباشد ؛ و مهم تر از همه اين که از در که تو آمد  ، از

فرق سر تا نوک پای زنش را ببوسد.و به اين طريق خيلی هم راضی بود و برای

اين که خودش را به ايده آل برساند ، سعی می کرد روز به روز جوان تر باشد.ماهی

يک کرست عوض می کرد ؛ پستان بندهای جورواجوری می بست که سفارشی ؛ در

کارخانه های سوييس ، به اندازه سينه خانم بودند و متخصص مو آرايشگر و همه جور

محصولات اليزابت آردن که به  جای خود ،…هر روز و هر ساعت پای

تلفن بود و خبر می گرفت که آخرين تغييرات مد چه بوده و برای سر و صورت و

لب و ناخن ؛ چه رنگ های تازه ای را به جای رنگ های قديمی جايگزين کرده اند.

باری ، به همه شب نشينی ها می رفت ؛ مهامانی های خصوصی می داد ؛روزهای

تعطيل ، دوستانش را با ماشين های وزارتی پدرش به گردش می برد و با مهری

که از شوهر سابقش گرفته بود ؛ آن قدر پول داشت که در هر فصل بيست

و يک دست لباس بدوزد و هفته ای يک جفت کفش بخرد.و اصلا به عدد بيست

و يک عقيده پيدا کرده بود. اين هم خودش يکی از تجربيات نه سال شوهرداری

او بود.روز بيست و يکم ماه بود که شوهر کرده بود و در همچه روزی طلاق

گرفته بود و نيز در همچه روزی با شوهر دومش آشنا شد.

شوهر دوم خانم نزهت الدوله ، يک افسر رشيد و چشم آبی بود که نوارهای منگوله-

دار فرماندهی می بست و تازه از ماموريت جنوب برگشته بود و صورتی آفتاب –

سوخته داشت و سال ديگر سرگرد می شد.گرچه وضع خانوادگی مرتب و آبرومندی

نداشت اما خانم نزهت الدوله-از همان شب اول که او را در شب نشينی باشگاه

افسران ديده بود-تصميم خودش را گرفته بود.اقوام و خويشان ، با چنين ازدواجی

مخالف بودند.اماپدر-که آخرهای عمرش بود و می دانست که پس از مرگ يک

وزير ، دخترهايش در خانه خواهند پوسيد -مخفيانه بساط عقد را راه انداخت و قرار

شد عروس و داماد چند ماهی به اهواز بروند و سروصداها که خوابيد ، برگردند.

و در همين مدت بود که معلوم نشد چه کسی بو برد و به گوش پدر رساند و همه

اقوام به دست و پا افتادند و عاقبت کشف شد که شوهر ايده آل خانم نزهت الدوله

دو تا زن ديگر در همين تهران دارد.حسن کار در اين بود  که صاحب عله

حاضر نبود و در غياب او حتی احتياج به اين نبود که وزير داخله رسما مداخله

کند و تلفنی به کسی بزند و همان خاله زنک های فاميل ، يک ماهه نشانی خانه آن دو

زن ديگر را پيدا کردند هيچ ، حتی دفترخانه هايی را که ازدواج در آنها ثبت شده

بود ، نشان کردند و عروس و داماد که بی خبر از همه جا از ماه عسل برگشتند ،

قضيه را آفتابی کردند .به نزهت الدوله در اين سه ماهه آن قدر خوش گذشته بود

که اصلا اين حرفها را باور نمی کرد ، تا عاقبت خودش را برداشتند و به يکی –

يکی خانه ها و دفترخانه ها بردند تا قانعش کردند.ولی تازه ، شوهر حاضر به

طلاق نبود . نظامی بود و يک دنده بود و رشادت هايی را که در جنوب به خرج

داده بود ، رنگ و وارنگ روی سينه اش کوبيده بود و خيال می کرد با همين نوارها و

منگوله ها می تواند با وزير داخله مملکت جواله برود .درست است که اين بار هم

بی سروصدا طلاق نزهت الدوله را گرفتند ، ولی نشان های رنگ و وارنگ کار

 خودشان را کردند و مهر خانم نزهت الدله سوخت شد.خانم نزهت الدوله ، گرچه

از اين تجربه هم آزموده تر بيرون آمد ، اما ته دلش هنوز آرزوی آن افسر چشم آبی

خوش هيکل و منگوله بسته را داشت و از اين گذشته ، هنوز در جست و جوی شوهر

ايده آل خود بی اختيار بود ، نقل همه مجالسی که او حضور داشت ، خصوصياتی بود که

يک شوهر ايده آل بايد داشده باشد.و چون اين واقعه هم زودتر فراموش شد و خانم بزرگ ها

 و مادرشوهرها ی فاميل ، اين بی بند وباری اخير را هم ا زياد بردند ، …کم کم در همه

مجالس ، از او به عنوان يک زن تجربه ديده و سرد و گرم چشيده ياد می کردند و عروس ها

و دخترهای پابه بخت فاميل ، پيش از آنکه از مادر و خواهر خود چيزی بشنوند ، به

نصايح او گوش می دادند و با او-به عنوان صاحب نظر در امور زناشويی-مشورت

می کردند .راستش را هم بخواهيد، خانم نزهت الدوله برای بدست آوردند چنين عنوانی

جان می داد.او که از هم دندان شدن با زن های پير پاتال خانواده وحشت داشت و نمی

خواست خودش رادر رديف آن ها بشمارد-او که فرزندان خودش را مدت ها بود ترک

کرده بود و وارثی برای تجربيات شخصی خود نداشت -ناچار همه دختر هايی را که با

او مشورت می کردند ، درست مثل دخترها يا خواهرهای خودش حساب می کرد و از ته دل

برايشان می گفت که شوهر بايد با آدم صميمی باشد،وفادار باشد،چاپار دولت نباشد ،

وقيح نباشد خوش هيکل و پولدار باشد ، از خانواده محترم باشد و بهتر از همه اين که

چشم هايش آبی باشد.خانم نزهت الدوله ، البته به سواد و معلومات نمی توانست چندان

عقيده ای داشته باشد.

خودش پيش معلم سرخانه ، چيزهايی خوانده بود .شوهر خواهرش که وزير شده بود ،

چندان با سواد و معلومات نبود .شوهر اول خودش هم که آنقدر بد از آب درآمد ،

فارغ التحصيل مدرسه سن لويی بود و دوسالی هم فرنگستان مانده بود .

باری ،دو سه ماهی از طلاق دوم نگذشته بود که پدرش مرد.با شکوه و جلال تمام و

موزيک نظامی و ختم در مسجد سپهسالار .و خواهر برادرها تازه از تقسيم ارث و

ميراث فارغ شده بودند که شهوريور بيست پيش آمد .شوهر اول خانم نزهت الدوله

که مغضوب دوره سابق بود ، وزير خارجه شد و مجالس و شب نشينی ها پر شد

از آدم های تازه به دوران رسيده ای که نمی دانستند پالتو و کلاهشان را به دست

چه کسی بسپارند و اولين پيش خدمتی را که سر راهشان می ديدند ، خيال می کردند

سفير ينگه دنياست .خانم نزهت الدوله ، اول کاری که کرد اين بود که خانه ای

مجزا گرفت و ماشينی خريد و چهارشنبه ها را روز نشست قرارداد و خودش زمام

کارها را به دست گرفت .گرچه از روی اکراه و اجبار ، ولی دوسه بار پيش وزير

جديد خارجه فرستاد و به هوای ديدن بچه ها و نوه هايش مخفيانه به خانه شوهر

سابق  دخترای شوهر کرده خودش رفت و آمد می کرد و تور می انداخت .

 حيف که پدرش مرده بود  ، وگرنه کار را دوسه روزه رو به راه می کرد .

اما اوضاع عوض شده بود و نه تنها پدر او مرده بود ، بلکه اصلا زبان ديگری

در مجالس به کار می رفت و آدم ها ناشناس بودند  و از دوستان قديم خبری بنود .

 خانم نزهت الدوله نمی داسنت چه شده .ولی همين قدر می ديد که کسی گوشش

به حرف های او در باب شوهر ايده آب بدهکار نيست . همه در فکر آزادی بودند ،

در فکر املاک واگذاری بودند ، در فکر مجلس بودند و در فکر جواز گندم و جو بودند

 و بيش تر از همه در فکر حزب و روزنامه بودند و در همين گير ودار و درميان

همين آدم های تازه به دوران رسيده بود که خام نزهت الدوله در مجلس جشن

مشروطيت ، با سومين شوهر ايده آل خود آشنا شد.

شوهر تازه خانم نزهت الدوله ، يکی از روسای عشاير غرب بود که تازه از حبس و

تبعيد خلاص شده بود و سروسامانی يآفته بود و با عنوان آبرومند نمايندگی مجلس ،

به تهران آمده بود .مردی بود چهارشانه ، با سبيل های تابيده ، صدايی کلفت و گرچه

قدش کوتاه بود و کمی دهاتی به نظر می آمد و از نزاکت و اين حرف ها چندان

خبر نداشت ، اما جوان بود و نماينده مجلس بود و يک ايل پشت سرش صف کشيده

بود و ناچار پول دار بود.اين يکی درست شوهر ايده آل نزهت الدوله بود .

تابستان ها به ايل رفتن و سواری کردن و مثل مردها تفنگ به دوش انداختن و

چکه به پا کردن و زمستان ها در مجالس شبانه ، با نمايدنده های مجلس و شوهر

 ايده آل آخری ، با شرايسط زمان و مکان که در گفت گوی همه کس به گوش

خانم می خورد ، مطابق بود . خانم نزهت الدوله که ديگر در باره امور زناشويی

 تجربه های زيادی اندوخته بود ، اين بار مقدمات کار را حسابی فراهم کرد .

اغلب در خانه شوهر خواهرش که با وجود تغيير زمانه هنوز وزير مانده بود ف

 قرار ملاقات می گذاشتند و گفقت و نيدها همه رسمی بود و حساب شده و هرچيز

 به جای خود . تا اين که قرار شد رييس ايل ، يک روز با خواهرش که تازه از

 ايل آمده بود بيآيند و بنشينند و درحضور وزير و زنش بله بری ها را بکنند و

 سرانجامی به کارها بدهند .همين کار را هم کردند و وقتی گفت و گوها تمام شد

و ديگر لازم نبود که به خانم نزهت الدوله ، از حضور در مجلس ، شرمی دست

 بدهد ،خانم هم تشريف آوردند و مجلس خودمانی شد.خواهر رييس ايل، زنی

بود بسيار زيبا، با چشمانی آبی و موهای بود . قد بلندی داشت و جوان هم بود

و تا خانم نزهت الدوله آمد از او به عنوان خواهر شوهر آينده حسادتی يا کينه ای

 به دل بگيرد ، شيفته محبت های عجيب و غريب او شد که چايی اش را شيرين کرد ،

 ميوه جلويش گرفت و راجع به فر موهايش که چه قدر قشنگ بود ، حرف زد و از

خياطی که پيراهن به آن زيبايی را برايش دوخته بود ، نشانی گرفت .و خلاصه خانم

نزهت الدوله ، از اين همه محبت ، مات و مبهوت ماند . اين قضيه در آخر بهار بود

و قرار شد تا آقای رييس ايل ، املاک ضبط شده اش را از دولت پس بگيرد و در تهران

 کاملا مستقر شود ، …خانم در يکی از نقاط شميران خانه ای اجاره کند که دنج

باشد و دور از گرما ، تابستان را سر کنند و برای پاييز به شهر برگردند که تا آن وقت

 تکليف املاک آقا حتما معلوم شده و به هر صورت شوهر خواهر خانم نزهت الدوله

وزير بود و می توانست در مجلس به دوستی يک رييس ايل اميدوار باشد.گرچه

خواهر موبور و چشم آبی ، درباره صدهزار تومان مهر ، کمی سخت گيری نشان

می داد ، اما رييس ايل خيلی دست و دلباز بود.حتی قول داد که به زودی هفت نفر

زن و مرد از افراد ايل خود را برای کارهای خانه بخواهد و نگذارد خانم دست به سياه

و سفيد بزند . دست آخر روز عروسی را معيین کردند و شيرينی دهان همديگر

گذاشتند و به خوبی و خوشی از هم جدا شدند .

خانم نزهت الدوله -که سر از پا نمی شناخت -در عرض يک هفته ، خانه شهری اش را

 اجاره داد و باغ بزرگی در شميران اجاره کرد و بهتهيه مقدمات عروسی با سومين شوهر

 ايده آل خود پرداخت .به وسيله يکی از خواهرزاده هايش که برای تحصيل به فرنگ رفته

بود -يک دست لباس کامل عروسی وارد کرد که بست و يک متر دنباله داشت . و چهارصد

و بيست و يک نفر از اعيان و زورا و نمايندگان را از دو هفته پيش دعوت کرد و با دو تا

از مهمان خانه های بزرگ شهر ، برای پذيرايی آن شب ، قرار داد بست.وکاميونهای شرکت

کتيرا-که هم خانم نزهت الدوبله و هم شوهرخواهر شدرآن سهم داشتند – سه روز تمام ،

مرغ و گوشت و سبزی و ميوه و مشروب به شميران می بردند و خلاصه از هيچ خرجی

مضايقه نکردند .عاقبت شوهر ايده آلش را يافته بود .به سرو همسر می گفت :

« اگر آدم ارث پدرش را در راه به دست آوردن شوهر ايده آلش صرف نکند ، پس در چه راهی صرف کند ؟»

مجلس عروسی البته بسيار مجلل بود . يکی از شب های مهتابی اوايل تابستان بود

و هوا بسيار مساعد بود.از دو روز پيش ، تمام درخت های باغ را با تلمبه های

بزرگ شسته بودند و لای تمام شاخ و برگ های آن ها چراغ های رنگارنگ کشيده بودند .

فواره ها کار می کردند و دو دسته ارکستر آمده بودند و «پيست» رقص -که تازه

 اززير دست نجار و بنا درآمده بود-گنجايش صد و پنجاه جفت رقاص که نه ،

رقصنده را دشت .شراب را از توی قدح های گلسرخی بزرگ ، با ملاقه های طلا کوب ،

توی ليوان ها ی تراش دار باريک و بلند می ريختند ؛ و به جای همه چيز ، بوقلمون

سرخ کرده روی ميز بود . و شيرين پلو و خاويار ، چيزهايی بود که اصلا کسی

نگاهشان هم نمی کرد.ميز شام را به صورت T چيده بودند که درازای آن بيست و يک متر

 بود و عروس و داماد بالای ميز ، روی يک جفت صندلی خانم کار اصفهان ،

نشسته بودند .شام را با سرود شاهنشاهی افتتاح کردند و از طرف نخست وزير و رييس

مجلس و خانواده ها ی عروس و داماد نطق های غرای تبريک آميز رد و بدل

شد و همگی حضار ، بارها از طرف دولت و ملت ، به عروس و داماد و خاندان جليل آن ها تبريک

 گفتند و جام های خود را به سلامتی آن ها نوشيدند . مجلس خيلی آبرومند برگزار شد.

 نه کسی مستی را از حد گذراند و نه حتی يک ليوان شکست . ميز بزرگی

که طرف چپ در ورود باغ گذاشته بودهند ، انباشته شده بود از هدايای مهمانان

و دسته گل های بزرگ . درهمان شب ، دوستی های تازه به وجود آمد و کدورت های گذشته

 را در بشقاب ها و جام های همديگر ريختند و خوردند و حتی استيضاحی که

بايد در واخر همان هقفته از دولت به عمل می آمد ، در همان مجلس مسکوت ماند .

 فقط يک ناراحتی به جا ماند و آن اين که همان شب خانه را درد زد.

و صبح که اهل خانه بيدار شدند ، ديدند تمام هدايا ، به اضافه هرچه جواهر و طلا

و نقره و ترمه که روی ميز ها و سر بخاری های ديواری پخش بوده است -و دو جفت

 قاليچه ابريشمی که زير صندلی عروس و داماد پهن کرده بودند -از دست رفته است .

 مجلس شب پيش تا ساعت سه طول کشيده بود و طبيعی بود که در چنان شبی ، حتی

خدمتکاران هم -در اثر خالی کردند ته گيلاس ها -مست کرده باشند.و مسلما دزدها نمی-

 توانسته اندچنين فرصتی را غنيمت نشمارند.با همه اين ها ، زندگی عروس و داماد از

 فردا به خوبی و خوشی شروع شد.درست است که شوهر خواهر خانم نزهت الدوله مطلب

را حتی در کابينه مطرح کرد و با وجود دوستی های تازه برقرار شده شب عروسی ، نزديک

بود شوهر خانم نزهت الدوله ، به عنوان عدم ا منيت ، دولت را در مجلس استيضاح کند،…

ولی قضيه به اين خاتمه يافت که رييس شهربانی وقت را عوض کردند و رييس جديد ، به

تعداد کلانتری های شميران افزود و گشت شبانه گذاشت .آقا هم تمام خدمتکاران خانه را که

سرجهازی خانم بودند ، از آشپز تا باغبان اخراج کرد و به جای آن ها هفت نفر از افراد ايل

را که تلگرافی احضار کرده بودند ، گذاشت .اما خانم نزهت الدوله خم به ابرو نيآورد.

اين دزدی کلان را قضا و بلايی دانست که قرار بود به جان سعادت تازه آنها بزند.

و از اين گذشته ، داماد به قدری مهربان بود که جايی برای تاسف بر اموال دزد زده نمی ماند .

 نمی گذاشت خانم حتی از جايش تکان بخورد.خودش خمير دندان روی

مسواک خانم می گذاشت . آب دوش و وان را خودش سرد و گرم می کرد.لقمه

برايش می گرفت . بند لباس زيرش را می بست . خلاصه اين که دو هفته از

مجلس مرخصی گرفته بود وو در خانه را به روی اغيار بسته بود و سير تا پياز کارهای

خانه را خودش می رسيد و راستی نمی گذاشت آب در دل خانم تکان بخورد.خانم

نزهت الدوله هم در اين مدت خانه ديگرش را فروخت و از نو جای اثاث دزد برده

را پر کرد. قالی ها و مبل ها و پرده ها ، هرکدام زينت يک موزه بودند.هر اتاقی

«راديوگرام» و يخچال و «کولر» جداگانه داشت و زن و شوهر هر چه خواستند ،

 در نزديک ترين فاصله دسشتان بود.در اين نيمه ماه عسل ، آقا همه کاره بود.به کلفت

 نوکرها سرکشی می کرد.و به باغبان ها و گل کاری های فصل به فصلشان می رسيد .

 برق و تلفن و آب و اجاره خانه را مرتب کرده بود و حتی با کمک هايی که در يک

معامله آب خشک کن ، با بايگانی کل کشور ، به صاحب خانه کرده بود ، قبض سه ماه

اجاره را بی اينکه پولی بدهد ، گرفته بود .و سر سفره به خانم هديه کرده بود و

چون پانزده روز مرخصی اش داشت تمام می شد ، سر همان سفره پيشنهاد کرده بود که

 چطور است از خواهرش دعوت کند که تابستان را به شميران بيايد  و باهم باشند!و

خانم نزهت الدوله که راستش نمی دانست با اين تنهايی بعدی چه بکند و از طرفی مهربانی

های خواهر شوهر را فراموش نکرده بود ، رضايت داد و از فردای مرخصی آقا ،

همه کارهای خانه به عهده خواهر شوهر بود . و خانم نزهت الدوله واقعا يک

 پارچه عروس خانم بود.صبح تا شام وقتش را جلوی آينه ، يا در حمام  ،يا پای ميز غذا

می گذراند. آرايشگرها و ماساژورها را با ماشين خانم به خانه می آوردند که به دستور

آن ها روزی سه ساعت گوشت خام و گوجه فرنگی روی صورتش می گذاشت و اصلا

ازخانه بيرون نمی رفت و گوشش به صدای قشنگ خواهر شوهرش عادت کرده بود که

 می رفت و می آمد و می گفت :

«به به !چه پوستی ! چه طراوتی !خوش به حال برادرم!»

و روزی صدبار،و هزار بار .و خانم نزهت الدوله راستی جوان شده بود !شوهر جوان ،

 دست به تر و خشک نزدن ، گوجه فرنگی روی صورت ،…اصلا حظ می کرد.يک ماه

به اين طريق گذشت .درست است که آقا کمی لاغر شده بود ، اما به خانم نزهت الدوله هرگز

 مثل اين يک ماه خوش نگذشته بود.از روز اول ماه دوم عروسی شان ، زن و شوهر شروع

کردند به پس دادن بازديدها .هر روز دوسه جا می رفتند ؛ ولی مگر به اين زودی ها تمام

می شد؟و بدتر از همه اين بود که خانم نزهت الدوله خسته می شد.روز دوم ياسوم ديد و

بازديدبود که عصر به خانه خواهر نزهت الدوله رفتند که شوهرش وزير بود و با اصرار

شب هم ماندند .يک وزير ، به هر صورت نمی توانست با يک نماينده مجلس و يا يک رييس

ايل کاری نداشته باشد و خواهرها هم انگار يک عمر همديگر را نديده بودند !چه حرف ها

 داشتند که بزنند !تا دوی بعداز نيمه شب بيدار بودند و قرار و مدارها و درددل ها و نقشه-

 ها ….و بعد هم خوابيدند و صبح هنوز خانم نزهت الدوله از رخت خواب بيرون نيآمده

بود که شوهرش را پای تلفن خواستند که بله باز ديشب خانه را دزد زده .خواهر آقا را

 توی يک اتاق کرده اند و درش را بسته اند.سيم تلفن را بريده اند و دست و پای هر هفت

خدمتکار خانه را بسته اند.و توی انبارحبس کرده اند و هر چه در خانه بوده  است ،

 برده اند.از قالی های بزرگ و شمعدان ها و چلچراغ های سنگين گرفته تا مبل ها و

راديوگرام ها و يخچال ها .خلاصه اينکه خانه را لخت کرده اند.اين بار خانم نزهت الدوله

که جای خود داشت ، حتی شوهرش هم تاب نياورده بود و همان پای تلفن زانوهايش تاشده

بود و نشسته بود.تنها برگه ای که از دزدها به دست آمد ، اين بود که جای چرخ های

کاميون های متعدد روی شن باغ به جا مانده بود . فروا رييس شهربانی وقت ، در

مطبوعات مورد حمله قرار گرفت که در عرض دو ماه ، دو با ر خانه يک نماينده ملت

را به روی دزدها باز گذاشته و طرح يک استيضاح جديد داشت در مجلس به پانزده

امضا حد نصاب خود می رسيد که وزير داخله ، يک هفته بعداز شب دزدی ، با يک مانور

 ماهرانه ، طی يک ماده واحده(!)تقاضای سلب مصونيت از داماد تازه يعنی رييس ايل

کرد!و آن هايی که سرشان توی حساب نبود ، گيج شده بودند و نمی دانستند سياست روس

است يا انگليس است يآ امريکا….!و اصلا اين همه جنجال از کجا آب می خورد.

حالا نگو همان فردای دزدی اخير ، دوتا از خدمتکارهای سابق خانم نزهت الدوله که

سرجهاز خانم بودند و رييس ايل بيرونشان کرده بود، سراغ خواهر خانم نزهت الدوله

آمده بودند وسوءظن خودشان را نسبت به رييس ايل و خواهرش بيان کرده بودند و تاعصر

 تمام فاميل خانم نزهت الدوله به جنب و جوش افتاده بودند و از خاله خانباجی ها کمک گرفته

بودند و دو روز زاغ سياه خواهر شوهر موبور و چشم آبی را چوب زنده بودند تا دست آخر

 در خيابان عين الدوله خانه اش را گير آورده بودند و روز بعد ، يکی از خواهر خوانده های

 پير و رند خانواده ، به هوای اين که «ننه قربون شکلت دم غروبه ، الان نمازم قضا می شه.»

، خدمتکار خانه فريفته بود و تو رفته بود و دست به آب رسانده بود و وضو ساخته بود و کنار

حوض نمازی خوانده بود و از شيشه ها ، يکی يکی مبل ها و اثاث خانم نزهت الدوله را وارسی

کرده بود و بعد هم سر درد دل را با کلفت خانه باز کرده بود و از بدی زمانه و بی دينی مردم

به اين جا رسيده بود که اطمينان کلفت خانه را به دست بياورد و کشف کند که خانم صاحب خانه

 يک خانم موبور چشم آبی بسيار مهربان و نجيب است که زن رييس يک ايل هم هست .و همان

شبانه،وزير داخله دستور داده بود که شهربانی دست به کار بشورد و به خانه جديد رييس ايل

بريزند و تمام اثاث خانم را نجات بدهند .و همه قضايا را صورت مجلس کنند و يک پرونده

حسابی بسازند !درست است که نشانه ای از جواهرها و نقره ها و ترمه های دزدی اول به

دست نيامده بود ، ولی رييس ايل اين عمل شهربانی را منافی مصونيت پارلمانی خود می ديد

و داشت طرح استيضاح خود را به امضای اين و آن می رساند که ماده واحده سلب مصونيت

از او تقديم مجلس شد ؛ به اتکای يک پرونده قطور شهربانی و شهادت بيست و يک نفر از خدمتکاران

 و اهل محل.باری ، داشت آبروريزی عجيبی می شد که سرجنبان های مملکت دست به کار شدند

و وزير داخله را با رييس ايل آشتی دادند ، به شرط اين که هم لايحه سلب مصونيت و هم طرح

 استيضاح مسکوت بماند و مهر خانم نزهت الدوله هم بخشيده بشود. و اين بار خانم که

 نزهت الدوله طلاق می گرفت ، حتم داشت که برای حفظ آبروی دولت و ملت دارد فداکاری

می کند و از سومين شوهر ايده آل خودش چشم می پوشد.و حالا خانم نزهت الدوله ؛ که از

اين تجربه هم آزموده تر بيرون آمد ؛ عقيده دارد که پيری و جوانی دست خود آدم است و هنوز

 در جست و جوی شوهر ايده آل خود اين در و آن در می زند . باز خا نه شهری اش را

خريده و گران ترين مبل ها و فرش هارا توی اتاقش جمع کرده . ماهی پانصد تومان خرج

ماساژسينه و صورت خود می کند .رنگ موهايش را هفته ای يک بار عوض می کند.

پيراهن های اورگاندی باسينه باز می پوشد . وقتی حرف می زند ، هرگز اخم نمی کند

 و وقتی می خنددد ، ابروهايش و کنار دهانش  اصلا تکان نمی خورد و مهم تر از همه اين

که پس ازعمری زندگی و سه بار شوهر کردند ، به اين نتيجه رسيده است که شوهر ايده آل

 او از اين نوکيسه و تازه به دوران رسطده هم نبايد باشد. وديگر اين که کم کم دارد باورش

می شود که تنها مانع بزرگ در راه وصول به شوهر ايده آل ، ،عيب کوچکی است که در دماغ

 او است و اين روزها در اين فکر است که برود و با يک جراحی «پلاستيک»،دماغش را درست کند.

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 11
    1. نویسنده :Elyar.Soleimani

      از مطالب جالبتون ممنون و موفق باشید 🙂

    1. نویسنده :رامین.رامین

      سایت باید جامع و فراگیر باشه هنوز کار زیاده و امیدوارم تا آخر همین طور ادامه بدین :دی

    1. نویسنده :سهراب

      جالب بود. سرعت دانلود کتابها واقعا عالیه. دستتون درد نکنه.

    1. نویسنده :فردوس

      تلاشتان قابل تقدیر و سپاس است. اما جای کار زیادی دارد.

    1. نویسنده :باران

      همیشه هم این کتاب داستان‌های زنان خانم نزهت الدوله جلال آل احمد صحیح نیست…:-)

    1. نویسنده :سارا.شریفی

      سبز و پایدار باشید…امیدوارم هیچ وقت سایت خوبتون مشکل پیدا نکنه

    1. نویسنده :فکر

      نوشته کتاب داستان‌های زنان خانم نزهت الدوله جلال آل احمد جالب بود. امیدوارم موفق باشید.

    1. نویسنده :ثمین

      اگر اخبار متنوع تر شود بهتر میشود. امیداورم موفق باشین.

    1. نویسنده :Yas.Yas

      همین طور ادامه بدین … موفق باشید.

    1. نویسنده :رامین.رامین

      همین طور ادامه بدین … موفق باشید.

    1. نویسنده :کمیل.مردان

      سایت پارسی وی اگه همین طور ادامه بده خیلی موفق خواهد بود.