امروز: دوشنبه, ۵ آذر ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | برابر با: الإثنين 24 جماد أول 1446 | 2024-11-25
کد خبر: 1580 |
تاریخ انتشار : 15 آبان 1391 - 21:06 | ارسال توسط :
7
1
ارسال به دوستان
پ

به آينده گفتگوي اسلام و غرب خوشبينم گفتگو با جورج مک لين – استاد دانشگاه کاتوليک امريکا اشاره: متفکران و فيلسوفان مسيحي از مهم ترين قشرهاي جامعة غربي هستند كه به رابطۀ اسلام و غرب توجه مي كنند. دغدغه ­هاي ژرف ديني ـ اخلاقي و اشتراکات زياد  اسلام و مسيحيت باعث شده ­است كه آن […]

به آينده گفتگوي اسلام و غرب خوشبينم

گفتگو با جورج مک لين – استاد دانشگاه کاتوليک امريکا

اشاره:

متفکران و فيلسوفان مسيحي از مهم ترين قشرهاي جامعة غربي هستند كه به رابطۀ اسلام و غرب توجه مي كنند. دغدغه ­هاي ژرف ديني ـ اخلاقي و اشتراکات زياد  اسلام و مسيحيت باعث شده ­است كه آن ها به ­جد به اين موضوع بپردازند. البته نظام فکري ـ فرهنگي مغرب ­زمين به خودي خود به تحولات اسلامي توجه زيادي دارد. جورج مک­لين استاد دانشگاه کاتوليکي امريکا و مؤلف آثار گوناگون زمينۀ فلسفه، تفکر و الهيات مسيحي از جملۀ اين افراد است و موضوع نسبت اسلام و غرب از دغدغه ­هاي فعلي اوست. مک­لين – که در چند نيم‎سال تحصيلي  در گروه‎هاي فلسفۀ دانشگاه‎هاي ايران به تدريس  فلسفه و الهيات پرداخته است در اين گفتگو از مباني نظري تعامل اسلام و غرب سخن مي گويد و دربارة پاره ­اي از موانع جدي اين تعامل توضيح مي‌دهد.

هنگامي که ما به نسبت اسلام و غرب مي انديشيم، در ابتدا بايد به معاني متفاوت اين دو عنوان يعني «اسلام» و «غرب» توجه کنيم. نظر شما در باب سرشت اسلام و غرب چيست؟ آيا مي توانيم معاني موجهي از اين مفاهيم را مورد توجه قرار دهيم؟

– هر دو عنوان «اسلام» و «غرب» اصطلاحاتي کلي هستند. بنابراين ضروري است که مشخص کنيم آن ها  چگونه از طريق آموزش، اقتصاد يا شيوۀ زندگي ونظاير آن مورد توجه قرار مي گيرند. هريک از اين دو اصطلاح در هنگام مقايسه مي تواند نقطۀ شروع موجهي براي جواب به پرسش شما باشد. اما در اين­جا من بر اين نظرم که هم اسلام و هم غرب هر دو مي توانند به عنوان يک کل و به عنوان يک تمدن مدنظر قرار گيرند. در اين مقام البته ضروري است که بر سرشت و ساختار تمدني به عنوان امري که با توجه به فرهنگ‎ها به وجود مي ­آيد، توجه کنيم. فرهنگ‎ها هم با معيارهاي ارزشي شان و اولويت‎هاي اخلاقي شان شناخته مي شوند. فرهنگ‎ها هميشه به گزينش‎هايي توجه مي­کنند که در چارچوب تمدن ساخته مي شوند. آن ها همچنين بر پيشرفت فضايل مشابه يا قابليت‎هايي که ضمانت اجرايي­ آن انتخاب‎ها را مي دهند، تأکيد مي­کنند. با اين همه، معيار ارزش‎ها و نظام خيرها كه در نهايت امر افراد آن ها را مدنظر قرار مي دهند با دينشان مشخص مي شوند. به همين جهت است که اصطلاح پديدارشناسانة تيليش براي خدا “دلبستگي نهايي ” بشر نام مي گيرد. ساموئل هانتينگتون نيز اين نکته را تأييد مي­کند آن جا که اذعان مي دارد که هر تمدن اصلي با يک دين بزرگ ساخته مي‎شود و بر عکس اين هم صادق است، يعني هر دين بزرگ، تمدني بزرگ را پايه‎ريزي مي‎کند. مورد استثنا در اينجا البته بوديسم است که ميان چند تمدن دين مشترک به حساب مي ­آيد.

   در ذيل اين نور در مي‌يابيم كه معنايي موجه براي مفاهيم اسلام و غرب  به دست مي آيد كه با منشأ ادياني از اين دو تمدن مشخص مي شود. اديان تأثير شگرفي بر اشکال متحول فرهنگ گذشته اند  تا اين فرهنگ‎ها طي  فراز و فرودهاي خود بتوانند به چالش‎هاي تاريخي و محيطي در زمان ها  و مکان‎هاي گوناگون پاسخ دهند.

   در هر صورت اسلام با قرآن، زندگي و حکمت حضرت محمد (ص) و جامعه اي که وي بنيان نهاد،  شکل گرفته است. مسيحيت نيز در جايي با عهد قديم و عهد جديد سامان يافته است؛ اما به صورت خاص با وحدت خدا , مسيح  , رستگاري و نجاتي که حضرت مسيح وعدة آن­­را داده به وجود آمده است. در زمان‎هاي مختلف اين دو دين توانايي‎هاي ويژة خود را براي رسيدن به خدا بروز داده اند: اسلام بر عدالت، جامعه و صلح خبر تأکيد مي­کند و مسيحيت بر فرد. اما با توجه به آن­که آدمياني که پيرو اين دو دين بوده اند، همه انسان‎هايي ناقص و محدود بوده اند – چون انسان موجودي خطاپذير و ناقص است – در اصل هر دو تمدن اسلامي و مسيحي نيز ناقص هستند. بنابراين، تأکيد بر جامعه به فرع شدن اصل انسان منجر شده است و تأکيد بر فرد به گونه اي فردگرايي ختم گشته است. مي دانيم هر تمدني دوران افول و اوج خود را داراست و طبيعي است که اين امر دوره هاي تاريخي متمايزي را به­ وجود مي­آورد که برحسب آن اوج يک دوره و فرودهاي دوره هاي ديگر الگوها و سرمشق‎هاي تاريخي از پيشرفت و پسرفت را حادث مي شوند. دوگانگي خود و ديگري هم البته  با اين افول و فرودها بيگانه نيست.  يعني تمايز ميان خود و ديگري در هنگامۀ افول يا اوج يک تمدن يا چند تمدن بيشتر نمود و بروز دارد.

آيا اسلام و غرب مي توانند تعاملي بهينه و آرماني با يکديگر برقرار کنند؟ پيش­فرض‎هاي چنين تعاملي چه­ هستند؟ مباني تاريخي تعارض اسلام و غرب را کجا بايد بيابيم؟

همان طور که از پاسخ من به پرسش اول مشخص است اسلام و غرب دو فرهنگ ديني مهم و جهاني هستند که دو تمدن را به وجود آورده اند و از اين جهت و با تکيه بر مباني ديني، تعامل اين دو نمي تواند بد و نامطلوب باشد. فرض‎هاي چنين تعامل مثبتي فربه و سترگ هستند. در ابتدا هر دو به جد به خدايي واحد باور دارند و بنابراين موافق منشأ غايي و هدف همة موجودات هستند که همانا خداوند است. دوم اين که هر دو راه درست رسيدن به خدا را روش‎هاي مشابهي مي دانند يعني استفاده از ابزارهايي مانند حقيقت، عدالت، خير و عشق. هر دو دين به اين فضايل مقيدند. سوم آن­که هر دو دين ميراث اديان ابراهيمي را همراه خود دارند و از پيامبران ديگر اين سنت متأثرند.  عاقبت آن­که هر دو دين به مسيح و مادرش مريم کمال احترام را روا مي دارند.

 از سوي ديگر انسان حامل اين فرض‎هاي بنيادين است، در نتيجه فرض هايفوق از خطاپذيري انسان متأثرند. زندگي جمعي انسان‎ها با منابع محدود و ديدگاه‎هاي محدود باعث شده که آن ها مخالفت‎ها، تعارض‎ها و بي­اعتمادي‎هايي نسبت به يکديگر بروز دهند. روابط مسلمانان و يهوديان در طول تاريخ و حتي در اوان شکل­گيري اسلام اين نکته را به خوبي نشان مي­دهد. در مورد حملۀ اسلام به اروپا  هم مطالب زيادي نگاشته شده­ و بي نياز از بازگويي است. اين روند در زمانۀ ما هم با مهاجرت به سوي غرب و حملۀ نظامي  به فرهنگ‎هاي اسلامي تکرار شده است.

 با اين همه شايد خطاي اساسي در اين­جا نهفته باشد که تمايلي به سمت و سوي سکولاريسم از ابن رشدي هاي قرون وسطا تا تلاش‎هاي معاصر در زمينۀ کاهش دغدغۀ ديني و آموزش دين به عنوان وسيله اي براي صلح خبر سلطه­گرايانۀ امريکايي وجود دارد. سنت ليبرال غربي هميشه به جداسازي دين از نظم سياسي تأکيد داشته است و آن­را سنگ محک مردم سالاري قلمداد کرده است. به طور مثال رالز از تفويض دين و همۀ تصاوير جهان شناسانه ذيل “پردۀ غفلت” سخن مي گويد تا اين امر شرطي را براي گفتمان سياسي اصيل مهيا سازد. اما در اسلام اين آموزه با اصول دين منافات دارد. به همين ترتيب ، نظريه پردازان مهم علوم اجتماعي به مؤلفۀ بنيادين آزادي و مسئوليت تأکيد دارند در حالي­که در اسلام تسليم و رضا مؤلفه­اي بس اساسي و بنيادين است. اين تقابل بنيادين ميان چشم اندازها، منشأ تعارض ميان اسلام و غرب است. بنابراين حتي اگر غرب بخواهد به اسلام مدد رساند تلاش‎هاي آن به عنوان امري تخريبي و مهلک قلمداد مي‎شود، هم­چنان که عکس اين امر هم صادق است و مددهاي اسلام به غرب به عنوان اموري منفي قلمداد مي شوند.

*آيا با اين نظر پاره اي از متفکران که معتقدند تعارض اسلام و غرب سرمنشأ بسياري از مهم ترين چالش‎هاي معاصر است، موافق هستيد؟

– با دقت در جواب قبلي ام متوجه مي­شويد که من در عميق‎ترين سطح، موقعيت فعلي تعارض را نتيجۀ کشمکش ميان تمدن‎هاي اسلامي و غربي قلمداد مي­کنم. فرهنگ، سرمشق بنيادين زندگي انسان‎ها است. در دل فرهنگ است که انسان‎ها وجاهت و افتخار خود را تعريف  مي­کنند و بسياري از مفاهيم برايشان معنا مي­يابند. اما ميزان پايبندي افراد به دين هم در اين تعيين هويت نقشي اساسي دارد و واضح است هنگامي که اين دينداري مورد هجمه و تهديد واقع شود، پاسخ‎هاي تندي به همراه خواهد داشت. اين امر امروزه بحث و موضوعي بس مهم است.

سکولاريسم افراطي غربي که غرب جديد تا حدود زيادي با آن شناخته مي شود هنگامي که با تاريخ جداسازي دين از زندگي عمومي همراه مي شود و خواهان کمرنگ کردن نقش دين در همۀ گستره ها و عرصه ها است، مسائل زيادي  را به وجود مي­آورد. نمونه اي از اين مسائل در جدا کردن آموزش از دين هم­اکنون در غرب خود را نشان مي‎دهد. در اين گستره البته توجه به ارزش‎هاي خانواده که در اسلام بسي مورد توجه است از سياست‎گزاري عمومي هم در سطح ملي و هم در سطح جهاني رخت بر مي بندد . شيوه‎هاي عمل غربي به عنوان حقوق بشر جهاني قلمداد مي شود و شرايطي را براي همکاري جهاني به وجود مي­آورد. نتيجۀ سرمشق غربي زندگي نه تنها با رسانه­ها در ارتباط است که شرايطي را براي خط مشيهاي عمومي جهاني با محوريت بهداشت، آموزش و حتي بحث تغذيه به وجود مي­آورد. انسان‎هاي غيرغربي البته  در زندگي روزمرۀ خود فشاري را حس مي­کنند، با اين همه در غرب فرض بر اين است که زندگي غربي مورد علاقة همۀ انسان‎ها از جمله غربيان است.

اگر بپذيريم که هم­اکنون در دوره ي تسلط و برتري غرب زندگي مي‌كنيم، جواب به پرسش شما سخت است. متأسفانه هم­اکنون قواعد بازي را غرب تعيين مي­کند و بنابراين اين قوانين و قواعد مطابق ميل مغرب زمينيان است. در اين منظومه هرگونه انحرافي از اين قوانين و قواعد ـ به طور مثال دامن زدن به جنگ‎هاي نامتعارف ـ غيرقانوني قلمداد مي‎شود و برخلاف قرارداد ژنو به حساب مي آيد. تنها قدرت برتر قادر و مجاز است که به جنگ‎هايي متعارف دست زند و همۀ گروه‎ها و افراد ديگر تروريست لقب مي گيرند.

*ديدگاه شما در باب روش‎ها و شيوه هاي گفتگوي ميان اسلام و غرب چيست؟ آيا مي‎شود مختصري در باب رويکردهاي گوناگوني که در اين باب وجود دارد، توضيح دهيد؟

– دلايل زيادي براي اميد به كاهش تعرض پررنگ كنوني وجود دارد؛ هرچند که صلح خبر متقابل بيشتر به زندگي آتي ما شبيه است و نه به زندگي فعلي‎مان.  موقعيت فعلي جهان ما، رابطه‎ي نزديک ميان انسان‎ها و فرهنگ‎ها را نشان مي­دهد در حالي که اين فرهنگ‎ها و افراد در طول تاريخ يا از هم متمايز بوده اند يا به صورت مجزايي به حيات خود ادامه مي­داده اند. ما در اوان تعاملي جدي قرار داريم و به جد از اين انديشه متأثريم. با اين همه اگر به آينده بنگريم، در مي‌يابيم که تعامل و مشارکت ميان افراد نه ريشة ملي دارد و نه خاستگاه وطن پرستانه؛ بلکه اين تعامل و مشارکت جهان وطني است و هر فردي به راحتي با ديگر افراد – فارغ از هر مرز و محدوديتي – در ارتباط خواهد بود.

  به علاوه، من معتقدم تأکيد بر روش‎هاي آموزشي و افزايش سطح آموزش به همراه تأکيد بر روش درست ديدن و فکر کردن بسي در تسريع اين تعامل مثمرثمر است. اين مهم در يک سطح در دانشگاه‎ها و نسل‎هايي از نخبگان دانشگاهي ميسور و مقدور است و به کمک آن ما مي توانيم تعامل ميان دانشمندان و متفکران اين دو فرهنگ را افزايش دهيم. همچنين، از اين طريق اذهان دانشجويان ما براي سامان بهتر آينده شکل مي گيرند. ما هم­اکنون شاهديم که پاره اي از دانشجويان تجربۀ زندگي در دو فرهنگ را در ضمن تحصيلات خود دارا هستند و اين امر را به عنوان دوره‎اي از آموزش قلمداد مي‎کنند. به نظر من اين مهم مي تواند در تعامل بهتر اسلام و غرب نقشي مهم ايفا کند.

 از سوي ديگر، مي توان  اميد داشت که تجربيات منفي و زياد در زمينة ماجراجويي‎هاي نظامي به عنوان امور بديهي منفي رد شود و درس عبرتي براي ما باشد. نظام استعماري بعد از جنگ جهاني دوم  در دو دهه، کاملاً مضمحل شد، اما با وقوع جنگ  عراق، درس‎هاي ويتنام و افغانستان براي امريکا و شوروي ناديده گرفته شد. ما بايد اين درس‎ها را به جد مطرح کنيم، هرچند که تاريخ نشان مي­دهد ما انسان‎ها در درس گرفتن از گذشته کند هستيم.

اما موضوع مهم­تر موضوع دين است. سکولاريسم غربي به درستي از فرهنگ‎هاي شرقي هراس دارد. چرا که آن ها مبلغ رويکردي ديگر نسبت به زندگي هستند. هم اكنون افراد زيادي در غرب به شرق ـ مخصوصاً به بوديسم ـ نظر دارند.  اين امر  به­جهت فقدان معنويت در غرب است. هم­اکنون مي بينيم گرچه سکولاريسم در اروپا در حال رشد است، اما در امريکا گونه اي دين باوري و معنويت محوري­ گسترش مي‌يابد. در اين حال، روش‎هايي سر بر مي آورند كه به تغيير خود و ديگري بدون توسل به ابزارهاي زيانبار مي­انديشند.

اين امر البته نيازمند ايماني عميق‎تر و خردمندانه تر است که معناي روابط ما با خدا و ديگر انسان‎ها را – چه در سطح فردي و چه در سطوح جمعي ، ملي و جهاني – مورد توجه قرار مي­دهد. نجات و رهايي اما نه با تکيه بر بشر خطاکار که با تأکير بر کمال خير که همان خدا است. تنها حقيقت زنده ايهم که در قلب انسان حضور دارد همين است. البته نقش اسلام به عنوان ديني که بر اين آموزة معنويت وحدانيت تأکيد مي­کند، مهم و سرنوشت ساز است. به صورت يک مثال عيني و انضماني مي توان م به مسلمانان سياه‎پوست اشاره کنم  که در بدترين شرايط زندگي‎شان با اسلام تغيير يافته است.

*نظرتان در باب نظريۀ جدال تمدن‎ها چيست؟ آيا تصور مي­کنيد بديل موجهي  براي اين نظريه وجود دارد؟

– نظريۀ جدال تمدن‎ها به نظر توصيفي از موقعيت واقعي است. متأسفانه هانتينگتون بدان سمت مي رود که فرض‎هاي هابز را بپذيرد و اين‎گونه بپندارد که همۀ تقابل‎ها تعارض هستند و حتي اين گونه بپندارد که علم سياست چيزي جز مديريت تعارض‎ها نيست. بنابراين روش اين علم  به کار بردن و استفاده ماهرانه از تعارض براي اهداف سياسي است. اين مسئله البته تاريخ اعمال و فعاليت‎هاي مغرب زمين را نشان مي­دهد و هانتينگتون هم آن­را به خوبي توصيف مي نمايد.

   اين نظريه به تلاش‎هايي معطوف است که زندگي را با اهداف عيني اش کنترل مي­کند و اهميت آن در اين است كه به انديشه­هاي مربوط به يونان باستان برمي­گردد. اما اين نظريه گرفتار علم­گرايي افراطي دوران روشنگري است و عصر جديد را به عنوان زمان ها ي معرفي کرده است که از دکارت شروع مي شود. در نتيجه اين نظريه همۀ امورغير صريح و نامتمايز را رد مي‎کند. برحسب اين نظريه عصر ما به کانت مربوط مي شود و همۀ اموري که ضروري و کلي نيستند ناديده ­گرفته مي شود. قرن بيستم نشان داد که اين تصوير آنچنان که روشنگري مي پندارد چندان هم انساني نيست. به همين جهت است که هم­اکنون افراد زيادي به دنبال الگو و سرمشقي بديل مي­گردند که با عنوان “پسامدرن” مشهور است.

               بنابراين اميد واقعي به يک نظريۀ بديل با تکرار مفاهيم عيني گذشته به دست نمي آيد و با فهم آرمان‎هاي بشر که نه تنها به علم که به زيبايي شناسي هم توجه دارد ميسور و مقدور مي شود. اين فهم هم­چنين نه به اشيا که به فرهنگ‎ها هم نظر دارد. اين رويکرد البته رويکردي جديد است و ما را قادر مي سازد که فرهنگ‎هاي قديم را به صورت جديدي بفهميم. رويکرد فوق همچنين اهميت و ارزش زيادي براي “ديگري” قايل است. اين ارزش و احترام البته به معناي فهم آن ها بر طبق معيارهاي خودي نيست، بلکه مبتني بر فهم آن ها بر طبق ارزش‎هاي خودشان است. بدين گونه است که ما شاهد  فرايند و روند جديدي هستيم و  به نظر من بديلي مناسب براي تعارض ميان اسلام و غرب با اين پيش­فرض‎ها به وجود مي آيد.

بايد اذعان داشت که نظام نوين جهاني خواهان بهبود در ديدگاه بشر و بهبود خودآگاهي انساني است. آنچه بشر ديگر نمي تواند تحمل کند، نوعي مصرف­گرايي است که همۀ نيازها و فهم‎ها را به يک نياز و فهم فرو مي­کاهد. هم­اکنون نيازي آشکار به بديلي که کمتر بر فرد و خودي تکيه کند و بيشتر بر کيفيت رابطه مان با ديگران – خواه اين رابطه اقتصادي يا سياسي است – تمرکز داشته باشد حس مي شود. در عوض در اينجا ما ديگر نمي توانيم از اشيا سخن بگوييم و بايد از اشخاص و جوامع حرف بزنيم. اين مکالمه نبايد بر منافع من و آنچه من مي­خواهم، بلکه بايد بر آنچه من و طرف صحبت من مي‎خواهد متمرکز باشد. در اينجا صحبت صرفاً بر سر ماديات نيست، بلکه از درون آدميان هم سخن به ميان مي آيد.

اين گونه تصور مي شد که غايت جنگ سرد که جدال ميان دو ايدئولوژي بود صلح خبر و امنيت است. اين تصور هم به هيچ عنوان بر غني کردن افکار و ديدگاه‎ها متکي نبود و بيشتر جهاني تک‎قطبي با قدرتي فربه و عظيم مدنظر قرار مي گرفت. در چنين نظامي جايي براي بديل نظريۀ جدال تمدن‎ها وجود نداشت و ندارد . تاکنون نظريه اي که بديل جدي و خوبي براي نظريۀ جدال تمدن‎ها باشد، به وجود نيامده است و در اين زمينه بايد به آينده نظر داشت. با اين همه از سنت‎هاي فرهنگي – که تجربيات سودمند به بار مي آورند – و از خلاقيت فرهنگ‎ها و تمدن‎ها مي توانيم بسياري نکات نيکو و ناب بياموزيم  تا از موانع و خلل جلوگيري كنيم و آينده را مطابق نيارهاي واقعي بشر بسازيم. اين امر به ما گوشزد مي­کند که ما به نظريه اي قابل دفاع نياز داريم که به اندازۀ نظريۀ هانتينگتون جدي و قوي باشد، به علاوه نيازمند فهمي از چگونگي کنش با ديگر انسان‎ها هستيم كه مبتني بر حقيقت و خير است. در اين زمينه دين به ما كمك زيادي مي كند و اسلام هم البته نکاتي قابل توجه براي عرضه کردن دارد.

* هم اكنون موقعيت مطالعات مربوط به اسلام در غرب چگونه است؟

– هم­اکنون در اين زمينه ما دوران گذار مهمي را پشت سر مي­گذرانيم. پيش از اين به اسلام از دريچۀ آموزش زباني عرفاني و معنوي ( زبان عربي) نگريسته مي شد، اما هم‎اکنون مغرب زمينيان پي برده اند که فهم دقيق و ژرف اسلام مهم است. به همين جهت هم­اکنون اوضاع تاحد زيادي تفاوت کرده است. پس ضرورت پرداختن به اين موضوع حس شده است، هرچند که مسائل و مشکلات امر باقي است.

   اصولاً مسائل و مشکلات مربوط به اين زمينه با مباحثي که پيشتر بيان کردم بي‌ارتباط نيستند. يعني مواجهة سکولاريسم با تمدني ديني در اين امر هم تأثيرگذار بوده است. در اين ميان يک تمدن همه چيز را بر اساس انسان تفسير مي­کند و تمدن ديگر قايل به مبدأ و منشأيي به نام خدا است. در يک منظومه “آزادي” پررنگ است و در منظومۀ ديگر “ايمان”. يکي بر حقوق تأکيد دارد و ديگري بر تکاليف. اين مفاهيم هم معاني کاملاً متمايزي دارند  و بر موضوعات متفاوتي حمل مي شوند.

در دانشگاه جورج تاون مرکزي به نام مرکز مطالعات مربوط به نسبت اسلام و مسيحيت وجود دارد که در امريکا به سختي مي توانيم نظير آن­را پيدا کنيم و مراکزي از اين قبيل در امريکا زياد نيستند. هرچند در اين باب ذهن و زبان عامۀ مردم در باب اسلام رشد کرده است اما اين رشد لزوماً مثبت  نبوده و هنوز سوء تفاهم‎هاي زيادي وجود دارد. مطالعات اسلامي هم در غرب رشد داشته­ است، ولي اين رشد چنان و چندان با پيش­داوري‎هايي منفي همراه است که مي توان  گفت آينده ايهولناک در اين باب رقم خواهد خورد.

 نبايد ناديده گرفت که اين دو تمدن هنوز از يکديگر بسيار دورند و مواجهة نوپاي آن ها در محدوده ي مضاميني است که هم­اکنون مضاميني مهم و جهاني به حساب مي‎آيد. بدين جهت ما در زمينۀ برقراري تعامل ميان اسلام و غرب آينده ايبس دشوار را پيش رو داريم و بايد به راه‎هايي جديد بينديشيم که بتوانند تعامل بهينه ميان اين دو حوزه را هرچند بهتر و بيشتر فراچنگ آرند. به نظر من اين بزرگ‎ترين چالش قرن بيست و يکم خواهد بود؛ چالش ميان صلح خبر و جنگ. اين حوزه البته هم­اکنون حوزه­اي نامکشوف است.

 اما پرسش مهم اين است که براي تغيير اين موقعيت چه بايد کرد؟ براي گسترش مطالعات اسلامي ما ناگزيريم دست به دامن جوايز زيادي شويم تا اذهان را به سوي اين مطالعات جلب كنيم. لازم است ذکر کنم افرادي که در مغرب زمين عربي يا فارسي مي دانند و در اين زمينه‌ها هم فعاليت مي­کنند اندکند. في­المثل ما افراد اندکي داريم که بتوانند نسبت ميان اسلام و مسيحيت را در دورۀ قرون وسطا مشخص سازند. من معتقدم که مطالعات اسلامي براي زمانۀ ما ضروري هستند و شرط لازم به حساب مي­آيند اما شرط کافي براي تعاملات جهاني نيستند.

  از سوي ديگر، بيشتر پژوهش‎هايي که از دوران قرون وسطا تاکنون در مغرب‎زمين در زمينۀ مطالعات اسلامي صورت گرفته­ است، در زمينۀ حقوق بوده و آن ها هم  ثابت و حاشيه نويسانه بوده است. ما بايد به اين نکته آگاه شويم که فهم اسلام دشوار است و تنها اين آگاهي مي تواند اسلام­شناسي را در اين دوران گذار در غرب بهبود بخشد. از سوي ديگر اين نکته را نيز بايد مدنظر داشت که علوم اجتماعي کاملاً سکولار هستند و در اساس به ايمان ديني كاري ندارند.

  از اين­رو و با توجه به اين مقدمات عقيده دارم آنچه در اين زمينه به­وضوح و به­وفور مورد نياز است گسترش فلسفه توأم با الهيات است تا معناي محصلي از دين و ايمان ارائه و تفسير شود. طبيعي است که در دل مطالعات اسلامي بايد ايمان اسلامي مورد توجه ويژه قرار گيرد و اين بازنمايي و بازتأويل به زمانۀ کنوني عرضه شود. توجه داشته باشيم که طرح فکري ادموند لويناس ارائۀ فلسفۀ مسيحي در زمينۀ “ديگري” براي جهان متکثر ماست به­گونه اي که اين فلسفه براي فيلسوفان ديني همۀ اديان و همۀ زمان ها  مورد استفاده قرار گيرد. در اين منظومه البته جاي فلسفه هاي اسلامي که براي همه جالب‎توجه باشد، خالي است. متفکران اسلامي و اسلام پژوهان بايد به پيش­فرض‎هاي تأسيس چنين تفکري بينديشند.

  چون زمانۀ ما به ديدگاه ديني نياز دارد و به دنبال دست‌يابي به اين هدف است، هنگامي که اسلام پژوهان بيشتري در اين زمينه فعاليت کنند، به­جهت وجود مباني ژرف در اين دين، توجه بيشتري بدان جلب خواهد شد. بي ترديد هم ­اکنون اسلام از غني ­ترين منابع براي دست‎‎يابي به زندگي باکيفيت و ايجاد اميد و انگيزه براي همۀ انسان ‎ها است.

 ترجمه: شيدا اميني

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 7
    1. نویسنده :محسن

      تلاشتان قابل تقدیر و سپاس است. اما جای کار زیادی دارد.

    1. نویسنده :روز.روشن

      aslan jaleb nabood

    1. نویسنده :یکی.یه.دونه

      قالب و سایت قشنگیه موفق باشین.

    1. نویسنده :هکر.سیاه

      جالب بود. عکسهای خبری سایت بسیار زیبا و در بیشتر مواقع نایاب هستند. موفق باشید.

    1. نویسنده :Yas.Yas

      نوشته به آینده گفتگوی اسلام و غرب خوشبینم جالب بود. امیدوارم موفق باشید.

    1. نویسنده :باران

      زحمت زیادی کشیدین. سایت خوبی دارین. موفق باشین.

    1. نویسنده :بابک

      مطلب سایتتون عالیه. ایول دارین. کارتون رو ادامه بدین 🙂