به گزارش مجله سرگرمی صلح خبر
پاراگراف کتاب (141)
برترین ها: وقتی خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ای را به عهده گرفته ام! اما وقتی دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خوانی را جستجو کردم آنهم به امید یافتن چند تعریف مناسب نه تنها هیچ نیافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقیده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل میکند، اما به هر حال یک جستجوگر قوی و مهم است و میبایست مرا در یافتن ۲ یا ۳ تعریف در مورد کتاب کمک میکرد؛ اما این که بعد از مدتی جستجو راه به جایی نبردم، به این معنی است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.
راستی چرا؟ چرا در لابه لای حوادث، رخدادها و مناسبتهای ایام مختلف سال، «کتاب و کتاب خوانی» به اندازه یک ستون از کل روزنامههای یک سال ارزش ندارد؟ شاید یکی از دلایلی که آمار کتاب خوانی مردم ما در مقایسه با میانگین جهانی بسیار پایین است، کوتاهی و کم کاری رسانههای ماست. رسانه هایی که در امر آموزش همگانی نقش مهم و مسئولیت بزرگی را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکی برایمان هدیهای دوست داشتنی بود و یادمان داده اند که بهترین دوست است! اما این کلام تنها در حد یک شعار در ذهن هایمان باقی مانده تا اگر روزی کسی از ما درباره کتاب پرسید جملهای هرچند کوتاه برای گفتن داشته باشیم؛ و واقعیت این است که همه ما در حق این «دوست» کوتاهی کرده ایم، و هرچه میگذرد به جای آنکه کوتاهیهای گذشتهی خود را جبران کنیم، بیشتر و بیشتر او را میرنجانیم.
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتابهای مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتابها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
****
1_ خیلی مهم است که درس های زندگی را سریع یاد بگیریم؛ چون در غیر این صورت محکومیم به تکرار کردن شان. در واقع هر چقدر که ضربه وارد شده سنگین تر باشد، باید هزینه ی بیشتری هم برای رفع و رجوع کردن اش بدهید. پس بهتر است هر درس زندگی را همان بار اول یاد بگیرید. روند “برنامه ریزی، انجام، بازبینی و ارتقا” کمک تان خواهد کرد درس های زندگی را هرچه سریع تر یاد بگیرید و پیشرفت های لازم را بدون اتلاف وقت به دست آورید و از این موضوع مطمئن شوید.
این روند خیلی ساده است. در قدم اول باید نقشه ها و اهدافتان را برنامه ریزی کنید. بعد شروع کنید به انجام اش و قدم بعدی را رو به جلو بدارید. در قدم سوم عملکردتان را بازبینی کنید.در این بخش باید مقدار دستاوردهای تان را اندازه گیری کنید و پیروزی و شکست های تان را بشمارید. در قدم آخر هم باید اصلاحات لازم را اعمال کنید تا ارتقا یابید.
بهترین سال زندگی تو | دارن هاردی
2_ وقتی تنهایی و کسی را برای رازگویی نداری، حفظِ یقین آسان نیست. درست در همین هنگام بود که “دروگو” دریافت که انسان ها چقدر از هم جدا افتاده اند و با وجود محبتی که ممکن است نسبت به هم داشته باشند تا چه پایه از هم دورند. پی برد به اینکه اگر انسان رنج ببرد، رنج اش از آنِ خودِ اوست و هیچ کس نمی تواند بار رنج را ولو اندکی از دل او بردارد. دریافت که اگر کسی دردمند باشد، حتی عاشق بی قرارش نمی تواند از درد او درد بکشد و علت تنهایی انسان همین است.
بیابان تاتارها | دینو بوتزاتی
3_کلاغ های سبز را موقعی که زنده هستند کسی نمی تواند ببیند. آن ها در مرتفع ترین نقاط درخت زندگی می کنند و هرگز به زمین نمی آیند، مگر آن که بخواهند آب بنوشند. موقعی که کسی آنها را با تیر می زند اگر فورا کشته نشوند خودشان را به درختی آویزان می کنند تا بمیرند و این کار انقدر طول می کشد تا شکارچی خسته شود و برود. از اینکه حتی جسدشان به دست قاتلشان بیفتد نفرت دارند!
روزهای برمه | جورج اورول
4_ از آن شکوه داری که دست یغماگر ایام آنچه را که عزیز داشته ای به تاراج برده؛ دیگر از لذات جسمانی بهره ای نمی بری و بامدادان خاطره ای از هوس های نیمه شب در سر نداری؟ دیگر از خیال سفرهای دور و دراز شادمان نمی شوی و بر خلاف دوران جوانی هوای خودآرایی و جلوه گری نمیکنی؟ گمان داری که دیگر غارتگر زمانه چیزی در خانه ی دلت باقی ننهاده، اما نگران مباش! تا وقتیکه یارای اندیشیدن و امکان دوست داشتن داری، چیزی براستی از دست نداده ای.
دیوان شرقی | گوته
5_ مردم یک جامعه وقتی کتاب میخوانند، چهرهی آن جامعه را عوض میکنند، یعنی به جامعهشان چهره میدهند یک جامعهی بیچهره را میشود در میان مردمی کشف کرد که در اتوبوس، در صف اتوبوس، در اتاقهای انتظار و در انتظارهای بیاتاق منتظرند و به هم نگاه میکنند و از نگاه کردن به هم نه چیزی میگیرند و نه چیزی میدهند.جامعهای که گروه منتظرانش به هم نگاه میکنند جامعهی بیچهرهای ست.
از سکوی سرخ | یدالله رویایی
6_ همیشه راه پیشرفت برای شما باز است و جای رشد دارید. خیلی از آدمها زندگیشان را به حسادت و سرخوردگی میگذرانند و از اینکه دیگران به موفقیتهایی دست یافتهاند ناراضی هستند.فکر میکنند زندگی یک پیتزای پپرونی است و هرگاه کسی موفق میشود، یک تکه آن کم شده و سهمی برای آنان نمیماند. نکتهای که به آن توجه نمیکنند این است که پیتزا تنها یکی از غذاهای موجود در بوفه آزاد است. باز هم پیتزاهای دیگری در ظرف خواهند گذاشت. وقت و نیرویتان را بیخودی هدر ندهید که چرا دیگری قبل از شما آمد و آن تکه را زودتر برد. سهم شما در تنور است.
خندیدن بدون لهجه | فیروزه جزایر دوما
7_ شخم زدن و کارهای دیگر، به برده، به کارگر احتیاج داشت. پیش از این زمان یک قبیله فاتح اسیران خویش را برده نمی کرد، زیرا به دستهایی که لزوما باید شکم صاحبش را سیر کرد، نیاز نداشت. ولی وقتی که کشتزارها حاصلخیز و وسیع شد، وضع دگرگون شد. به برکت پیشرفت فنون کشاورزی هرکسی بیش از احتیاج خود، تولید می کرد و از اینرو وجود برده به صاحبش سود می رسانید و برده وسیله ای برای افزایش ثروت برده دار بود.
بدین ترتیب گروهی از انسانها گروهی دیگر را ابزارهایی زنده تلقی کردند و در راه مصالح خود بکار واداشتند. انسان، انسان را برده گردانید، انسان، انسان را پست کرد، انسان یوغ بر گردن انسان زد، همانطور که بر گردن گاو می زد.
چگونه انسان غول شد | ایلین سگال
8_ وقتی در سفر کتابی با خودت به همراه میبری، یک چیز عجیبی اتفاق میافتد: کتاب شروع میکند به جمع آوری خاطراتت. بعدها کافی است که تو فقط لای آن کتاب را باز کنی تا دوباره به همان جایی برگردی که کتاب را اولین بار خوانده ای. یعنی با خواندن اولین کلمات، همه چیز را به یاد میآوری: عکس ها، بوها، همان بستنی ای که موقع خواندن میخوردی… حرفم را باور کن، کتابها درست مثل نوارهای چسبناک مخصوص گیر انداختن مگس هستند. خاطرات به هیچ چیزی مثل صفحات چاپی نمیچسبند.
سیاه قلب | کورنلیا فونکه
9_ -گوتز: من مى خواهم آدمى از آدم ها باشم. ناستى: فقط همين؟ گوتز: مى دانم اين كار از هر كارى سخت تر است. براى همين است كه ميخواهم از ابتدا شروع كنم. ناستى: ابتدا كدام است؟ گوتز: جنايت . آدم هاى امروز جانى به دنيا مى آيند، بايد كه من هم سهمم را از جنايت هاى آن ها مطالبه كنم تا بتوانم سهمى را كه از عشقِ آن ها و از فضائلِ آن ها مى برم به دست آورم . من عشقِ خالص را مى خواستم؛ چه حماقتى ! هم ديگر را دوست داشتن يعنى به دشمنِ مشترك كينه ورزيدن؛ پس من با كينه ى شما پيوند مى بندم . من خوبى را مى خواستم؛ چه سفاهتى! روى اين زمين و در اين زمان، خوبى از بدى جدا نيست؛ پس من بد بودن را مى پذيرم تا بتوانم خوب بشوم. ناستى: تو عوض شده اى؟
گوتز: بسيار! من كسى را كه برايم عزيز بود از دست دادم…
شیطان و خدا | ژان پل سارتر
10_ گلولهها از بدن بیرون میآمدند و به داخل مسلسلها برمیگشتند، و قاتلها عقب میرفتند و عقبعقبکی از پنجره پایین میپریدند. وقتی آبی ریخته میشد، دوباره بلند میشد و توی لیوان میرفت. خونی که ریخته شده بود دوباره داخل بدن میشد و دیگر هیچکجا، نشانه ای از خون نبود. زخمها بسته میشدند. آدمی که تف کرده بود، تفش به دهانش برمیگشت.
اسبها عقبعقبکی میتاختند و آدمی که از طبقه هفتم افتاده بود، بلند میشد و از پنجره میرفت تو. یک دنیای وارونهی راستکی بود، و این قشنگترین چیزی بود که توی این زندگی کوفتیام دیده بودم.
زندگی در پیش رو | رومن گاری
11_ وقتي صاحبخانهي مسن و دنياديده متوجه شد مدتي است تقويم را نگاه ميکنم آمد کنارم. از او پرسيدم اين نقاشي چيست. گفت صحنهاي از شاهنامه است که در آن رستم پس از کشتن سهراب او را در آغوش گرفته. در نگاهش غروري بود که ميگفت «چهطور نميدانيد؟» فکر کردم ايرانيها مثل ما ترکها نيستند که به خاطر گرايش به غرب شاعران و افسانههاي قديميشان را فراموش کرده باشند. به خصوص شاعرانشان را فراموش نميکنند.صاحبخانه با غرور بيشتري گفت: «اگر برايتان جالب است فردا شما را ببرند کاخ گلستان. اين نقاشي هم از آنجاست. نسخههاي دستنويس مصور و کتابهاي قديمي زيادي آنجا هست.» در آخرين عصر اقامتم در تهران مراد مرا به کاخ گلستان برد. باغي بزرگ و کاخي کوچک در بين درختان ديدم که مرا به ياد کاخ ايهلامور که نزديک داروخانهي پدرم بود انداخت.
زنی با موهای قرمز | اورهان پاموک
12_ آزادم,حالا آزادم,در زنجير هم آزاد بودم, چرا که هنوز براى من,آزادى محترم ترين چيز دنياست. البته اين باعث شد باده هايى را بچشم که دوست نداشتم, کارهايى بکنم که نبايد مى کردم و ديگر تکرار نکردم, داغ زخم هاى بسيارى بر جسم و جانم بماند، بعضى ها را برنجانم …هر چند بعدها پوزش خواستم, چرا که پى بردم اجازه ى همه کار دارم, جز آن که کسى را وادار به پيروى از جنون و عطش زندگى خود بکنم,از رنج هايم پشيمان نيستم, داغ زخمهايم را مثل مدال حمل مى کنم, مى دانم بهاى آزادى سنگين است، به سنگينى بهاى بردگى، تنها فرقش اين است که اين بها را با لذت و لبخند مى پردازى ,هر چند لبخندى آميخته به اشک…
زهیر | پائولو کوئلیو
13_ در پانزدهسالگی، آدم به زندگی فکر نمیکند. بیشتر دوست دارد بناهایی از حریر و ابریشم بسازد و بعد همهچیز را بسوزاند و روز بعد دوباره از نو شروع کند. چهرهی عشق باید بر من سایه میانداخت و مرا از این شهر دور میکرد که به فروشگاه زنجیرهای تعطیل ورشکستهای شبیه بود با پنجرههای شکسته که جولانگاه گربههای ولگردی بود که در محلی آرام و خلوت به آن پناه میبردند. جایی دنگال پر از طبل و بشکه. عشق قطعا از آنجا سرچشمه نمیگرفت. از آن جادههای خاکآلود هم نمیآمد که مثل ساعت خاموشی زندان چراغهایش را خاموش میکردند.
عشق، چهرهای مثل زمان، ترس یا مالیخولیا دارد. من هنوز با آن چهرهی خالی زندگی میکنم. درون خودم باوری را میپروراندم: روزگاری که عاشق باشم، چنان شوری برمیانگیزم که عشق من مرگ را محو میکند و جنون را میگستراند. اسیر آن خیال بودم اما نمیترسیدم که چهقدر عظیم و سرنوشتساز است. آن چهرهی عریان و معصوم در ته یکی از مخمصههایم انتظار مرا میکشید. میدانستم چهطور صبر کنم. فکر عاشق شدن برایم کافی بود، مرا تسخیر میکرد و هرجا میرفتم همراه من بود. خوب این هم عشق.
با چشمان شرمگین | طاهر بن جلون
14_ این که حسین فریاد می زند پس از این که همه عزیزانش را در خون می بیند و جز دشمن و کینه توز و غارتگر در برابرش نمی بیند فریاد می زند که آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟ هل من ناصر ینصُرُني؟ مگر نمی داند که کسی نیست که او را یاری کند و انتقام گیرد؟ این سوال، سوال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش از آینده است و از همه ماست. و این سوال انتظار حسین را از عاشقان بیان می کند، و دعوت شهادت او را به همه کسانی که برای شهیدان حرمت و عظمت قائلند اعلام می نماید. اما این دعوت را، این انتظار یاری از او را، این پیام حسین را که “پیرو می خواهد و در هر عصری و هر نسلی پیرو می طلبد” ما خاموش کردیم، به این عنوان که به مردم گفتیم که حسین اشک می خواهد، ضجه می خواهد و دگر هیچ، پیام دیگری ندارد. مرده است و عزادار می خواهد، نه شاهد شهید حاضر در همه جا و همه وقت و پیرو.
آری این چنین به ما گفته اند و می گویند!
حسین وارث آدم | دکتر علی شریعتی
15_ _ زندگی در دنیا هم همین طور است خیلی از انسانها داد می کشند ناله می کنند، می گریند؛ ولی نمی توانند صدایشان را به جایی برسانند زیرا معلوم نیست آنها زندگی میکنند یا نه؟ البته آنها فرقی با مرده ها ندارند و به غیر از روزهای سرشماری، انتخابات، اخذ مالیات و خدمت سربازی جزو انسان شمرده نمیشوند.اگر در دنیا از همه سئوال بکنند آیا تو انسان هستی؟ چند نفر با افتخار می توانند بگویند؛ آره من هستم ؟
خر مرده | عزیز نسین
منبع : Bartarinha
اگر تمایل داشته باشید با نام شما منتشر خواهد شد. البته در ارسال تصاویر و ویدئو ها و فیلم های خودتان، قوانین و عرف را رعایت نمایید تا قابلیت پخش داشته باشند.

منبع خبر (
تحریریه ) است
و
صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن
هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را
به شماره
300078 پیامک
بفرمایید.