فرهنگ > رسانه – کاظم عقلمند، آبدارچی ۳۱ ساله ساکن محله عبدلآباد تهران، با به اشتراک گذاشتن عکسها و دیدگاههایش در شبکههای اجتماعی، توجه هزاران دنبال کننده را به خود جلب کرده است. شیوا جمالی: «یک روز در تاکسی صحبتمان با راننده،گل انداخت. از من پرسید: شغلت چیست؟ گفتم آبدارچی هستم اما باورش نشد و گفت: بلانسبت شما! […]
فرهنگ > رسانه – کاظم عقلمند، آبدارچی ۳۱ ساله ساکن محله عبدلآباد تهران، با به اشتراک گذاشتن عکسها و دیدگاههایش در شبکههای اجتماعی، توجه هزاران دنبال کننده را به خود جلب کرده است.
شیوا جمالی: «یک روز در تاکسی صحبتمان با راننده،گل انداخت. از من پرسید: شغلت چیست؟ گفتم آبدارچی هستم اما باورش نشد و گفت: بلانسبت شما! جدی پرسیدم! گفتم واقعا من آبدارچی هستم و شغلم را دوست دارم. خیلیها میگویند کار عار نیست و این را به حرف میگویند اما من از آن دسته آدمها هستم که فقط حرفش را نمیزنم و قلبآ به آن معتقدم.»
این صحبتهای کاظم عقلمند، یک شهروند عادی است که هزاران نفر در شبکههای اجتماعی، دیدگاههایش در مورد شغل و زندگی و روابط انسانی را دنبال میکنند. او عکسهای اینستاگرامش را با گوشی نه چندان گرانقیمتش میگیرد. کاظم که تا سوم راهنمایی درس خوانده، در یک شرکت آبدارچی است و بعضی از همکارهایش، از فعالیتهای او در شبکههای اجتماعی خبر دارند. او به خبرآنلاین میگوید: «نمیدانم مدیرعامل هم خبر دارد یا نه، تا به حال که به روی من نیاورده است. بعضی از همکارانم هم من را در شبکههای اجتماعی دنبال میکنند اما بعضیها را برای اینکه راحتتر بنویسم بلاک کردهام و آنها هم از این موضوع گلایهای ندارند.»
شاید عجیب به نظر برسد که چطور یک شهروند عادی، فارغ از همه جذابیتهای معمول ستارههای شبکه های اجتماعی، میتواند هزاران نفر دنبال کننده داشته باشد. برای خود او هم عجیب است که چرا مردم نوشتهها و عکسهای او را دنبال میکنند و این مسئله را این طور حلاجی میکند: «امروز صبح که بیدار شدم وقتی خواستم کفشم را بپوشم، از سرما مثل یک تکه چوب خشک شده بود. میدانستم که برای رسیدن از جنوب شهر تا شرکت، در شلوغی مترو و اتوبوس، راه سختی در پیش دارم اما آن چیزی که در نهایت خوشحالم میکرد و دلم میخواست راجع به آن با مردم حرف بزنم، هوای عالی و تمیز بود. به نظر من چیزهای بد زودگذر هستند. مثلا ۱۶ آذر ۹۴ دیگر تکرار نخواهد شد و یک روز منحصر به فرد است. شاید مردم از این روحیه مثبتاندیشی من خوششان میآید. خیلیها هم به من گفتهاند تو خودت هستی و نقش بازی نمیکنی، گاهی هم چیزهایی در مورد من میگویند که متوجه منظورشان نمیشوم، گاهی هم چیزهایی برایم مینویسند که با خواندنش به گریه میافتم چون خودم بهتر از همه میدانم که یک آدم معمولی هستم با همه خوب و بد آدمهای معمولی.»
او داستان زندگی این آدم معمولی را اینطور روایت میکند: «متولد ۱۳۶۳ در تهران هستم اما پدر و مادرم اهل یکی از روستاهای سراب در استان آذربايجان شرقی، هستند. بچه جنوب شهرم. تا سوم راهنمایی را یک ضرب خواندم اما اول دبیرستان کم آوردم. فکر کنم چون یک ضرب خواندم پایهام ضعیف بود این بود که ترک تحصیل کردم و بعد از آن شاگرد خیاطی شدم و تا زمان خدمتم در خیاطی ماندم. بعد که از خدمت برگشتم، باز به خیاط خانه رفتم اما به دنبال کار بهتری بودم، تا اینکه ۷ سال پیش به شرکتی که الان در آن مشغول کارم، رفتم و کارم را به عنوان یک آبدارچی، آغاز کردم.چهار سال پیش سرطان، خواهر ۳۴ سالهام را از ما گرفت. این اتفاق زندگی من را زیر و رو کرد. او ۵ سال بیماریاش را از من مخفی کرده بود و تا زمان مرگش من هرگز حتی حدس هم نزده بودم که سرطان دارد ذره ذره او را میخورد.هر وقت به بیمارستان میرفت بهانهای برای آن میتراشید و مدتها بدون اینکه ما بفهمیم از کلاه گیس استفاده میکرد. او هیچوقت از بیماریاش برای جلب محبت دیگران استفاده نکرد و این درس بزرگی برای من بود که زندگی را با تمام خوب و بدش بپذیرم و به خاطر مشکلاتم شخصیت مهرطلبی نباشم.
بعد از رفتن او دنیا برایم خیلی تنگ بود، دنبال فضای جدیدی بودم که حرف بزنم تا اینکه با وبلاگ آشنا شدم و زیر و بمش را یاد گرفتم. اوایل طنز مینوشتم و مخاطب چندانی نداشتم اما کمکم مخاطبها بیشتر شد اما سرویس وبلاگم مشکل پیدا کرد . آن موقع بود که به فیسبوک رفتم.
در فیسبوک چیزهایی مینوشتم و خودم هم آنها را لایک میکردم!
یادم هست که یک روز نوشتم :«آرزو دارم، یک دفعه هم شده یکی از همکاران یا مهمانانم در شرکت، برای من یک چای بریزد.»
این نوشته من در فیسبوک هزاران بار به اشتراک گذاشته شد و آدمهای زیادی به صفحه من آمدند و هزاران درخواست دوستی برای من فرستاده شد. از آن به بعد از خودم و روزمرگیهایم نوشتم.
الان کمتر از دو ماه است که به اینستاگرام آمدهام و بیشتر از ۴هزار نفر تا امروز مرا دنبال میکنند.»
کاظم زیاد کتاب میخواند، این را خودش میگوید. البته از دایره لغات وسیع و نگاه او به زندگی میتوان این را حدس زد.
او نه تنها خودش در مدرسه شبانه درس میخواند بلکه دوستانش را هم مجاب کرده که دیپلم بگیرند.
کاظم عقلمند، از دسته مردهایی است که از ظرف شستن و جارو کردن، خجالت نمیکشد. صفحه اینستاگرام او مملو از استکانهایی است که برق میزنند.
« وقتی فریبا همسرم به من زنگ میزند و از من سوال میکند چه کار می کردی؟ خیلی راحت به او میگویم که داشتم ظرف میشستم با بقیه مردم هم همین اندازه در مورد کارم راحتم. به نظر من مهم این نیست که شغل تو چیست؟ مهم این است که آن را به بهترین نحو انجامش بدهی. روزهایی که خیلی کار دارم و کارم سخت است، بیشتر خوشحالم.»
کاظم به تازگی برای همسرش فریبا هم اینستاگرام ساخته است و امیدوار است که فریبا هم یاد بگیرد و از شبکههای اجتماعی استفاده کند و با دنیای جدیدی آشنا شود.
در شبکههای اجتماعی با تمام خوب و بدی که به آنها نسبت داده میشود، همه شهروندان با هم برابرند برای مثال اینستاگرام همان صفحه و افزونهها و فیلترهایی که برای یک شخصیت سرشناس هالیوودی در نظر گرفته است، در اختیار شهروند ایرانی، ساکن منطقه ۱۹ شهر تهران، میگذارد.
از طرفی بعد از قرنها امکانات تکنولوژیک، این امکان را برای همه مردم با سبکهای زندگی متفاوت فراهم کرده است تا افکارو عادات و رویهها و دیدگاههای خود را با سایر مردم به اشتراک بگذارند و منولوگ تاریخی وابستگی به نهاد قدرت و ثروت، شکسته شود.
استقبال مردم از صفحات شهروندان عادی مثل کاظم عقلمند که با هویت حقیقی، احساسات واقعی خود را بیان میکنند، جلوهای از گرایش مردم به ارزشهای انسانی، درستی، مسئولیتپذیری و صداقت است و این امکانی است که رسانههای جدید یعنی شبکههای اجتماعی برای شهروندان عادی فراهم کردهاند.
شاید اگر شبکههای اجتماعی وجود نداشت کاظم عقلمند در نظر ما مثل بسیاری از مسافران بیهویت و خسته مترو به نظر میرسید اما کسانی که با او از طریق شبکههای اجتماعی آشنا شدهاند، نه تنها نگاهشان نسبت به او و شغل او تغییر کرده است، حتی احتمالا با نگاه مهربانتری به غریبهها نگاه خواهند کرد.
57۲۴۸
This entry passed through the Full-Text RSS service – if this is your content and you’re reading it on someone else’s site, please read the FAQ at fivefilters.org/content-only/faq.php#publishers.
RSS
-
خبرهای فرهنگ و هنر بیشتر منتشر کنید
خیلی خوبه این اطلاع رسانی ها