فرهنگ > دین و اندیشه – گفتاری از آیت الله جواد فاضل لنکرانی درباره سیره امام حسن مجتبی(ع) امام مجتبی(ع) اسوه کامل اخلاق الهی* من هم محتاج خدا هستم پس هیچ نیازمندی را رد نمی کنم «قیل له : لأی شیء لا نراک ترد سائلا وان کنت علی ناقة ؟ فقال علیه السلام : انی لله سائل […]
فرهنگ > دین و اندیشه – گفتاری از آیت الله جواد فاضل لنکرانی درباره سیره امام حسن مجتبی(ع)
امام مجتبی(ع) اسوه کامل اخلاق الهی
* من هم محتاج خدا هستم پس هیچ نیازمندی را رد نمی کنم
«قیل له : لأی شیء لا نراک ترد سائلا وان کنت علی ناقة ؟ فقال علیه السلام : انی لله سائل ، وفیه راغب وانا استحیی أن اکون سائلا وأرد سائلا ، وان الله عودنی عادة أن یفیض نعمه علی وعودته أن أفیض نعمه علی الناس فأخشی إن قطعت العادة أنی منعنی العادة»
به حضرت عرض شد چرا شما هرگز نیازمندی را نا امید بر نمی گردانید، اگر چه سوار بر شتر باشید؟ فرمود: خود من هم محتاج و نیازمند درگاه خداوند هستم و دوست دارم که خداوند مرا محروم نگرداند و شرم دارم در حالی که نیازمند هستم، نیازمندان را نا امید کنم. عادت خداوند این است که نعمتهایش را بر من ارزانی بدارد و عادت من هم این است که نعمتهایش را به بندگانش عطا کنم و می ترسم که اگر از این عادت خود دست بردارم خداوند هم دست از عادت خود بردارد.
«لأی شیءٍ لا نراک تردّ سائلا»، برای چه ما هر وقت میبینیم کسی سراغ شما میآید و چیزی از شما میخواهد شما رد نمیکنید؟ «فأجاب»، ببینید چه جوابی میدهد؟ حالا اگر افراد معمولی بخواهد جواب بدهند یک جوابهای معمولی مطابق با ذهن معمولی خود ما داده میشود، گاهی اوقات میگوئیم مثلاً میخواهیم جنبهی پدری کنیم؟ کمک به هم نوعماست، این هم انسان و من هم انسان هستم چرا من سیر و او گرسنه باشد؟ روی ترحم و دلسوزی است که البته اینها هم بد نیست!
ولی تحلیل ما از کمک کردن به دیگران در همین دایرهها دور میزند اما ببینید امام حسن(ع) چه فرموده؟ فرموده «إنی لله سائلٌ و فیه راغب»، عرض میکند من خودم نسبت به خدا سائلم، یعنی خودم یکی از سائلین هستم و نسبت به خدا امید و رغبت دارم «و أنا استحیی أن أکون سائلاً و أردّ سائلا»، من حیا میکنم که خودم سائل باشم ولی در عین حال سائلی را رد کنم.
حالا عمده این جمله است «و إن الله عوّدنی عادتاً أن یفیض نعمه علیه و عوّدته أن أفیض نعمه علی الناس» خدا یک عادتی داده که نِعَمش را به من جاری کرده و من هم این چنین با خدا برخورد کردم که نعم خدا را بر مردم جاری کنم، یعنی آنچه انسان به دیگری میدهد فکر نکند مال خودش هست، فکر نکند برتری نسبت به او دارد، بلکه او را بندهی خدا بداند و بداند که ارادهی خدا و طلب خدا در این است که انسان این کار را انجام بدهد و به عبادش برسد.
همانطور که خدا نعمش را بر انسان افاضه میکند تخلّق به اخلاق الهی این است که این انسان هم در حدّ محدود خودش این نعم را به سایر بندگان برساند، این کجا و آن تحلیلهای ضعیف دیگری که عرض شد کجا؟ نه ترحم در آن هست نه دلسوزی است و نه قوم و خویش بودن و همنوع بودن و هم لباس بودن است! خدا این کار را میکند من هم میخواهم تا یک اندازهی ضعیفی فعلم فعل خدا شود، بعد حضرت میفرماید: «فأخشی إن قطعت العادة أن یمنع العاده» اگر من این را ترک کنم خوف این را دارم که خدا هم لطفش را از من دور کند و من را از آن ممنوع کند.
* نمونه تاریخی اول، برخورد امام با مرد شامی که او را لعن کرد
أَنَّ شَامِيّاً رَآهُ رَاكِباً فَجَعَلَ يَلْعَنُهُ وَ الْحَسَنُ لَا يَرُدّ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ ضَحِكَ وَ قَالَ أَيُّهَا الشَّيْخُ أَظُنُّكَ غَرِيباً وَ لَعَلَّكَ شُبِّهْتَ فَلَوِ اسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاكَ وَ لَوْ سَأَلْتَنَا أَعْطَيْنَاكَ وَ لَوْ اسْتَرْشَدْتَنَا أَرْشَدْنَاكَ وَ لَوْ اسْتَحْمَلْتَنَا حَمَّلْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ جَائِعاً أَشْبَعْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ عُرْيَاناً كَسَوْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحْتَاجاً أَغْنَيْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ طَرِيداً آوَيْنَاكَ وَ إِنْ كَانَ لَكَ حَاجَةٌ قَضَيْنَاهَا لَكَ فَلَوْ حَرَّكْتَ رَحْلَكَ إِلَيْنَا وَ كُنْتَ ضَيْفَنَا إِلَى وَقْتِ ارْتِحَالِكَ كَانَ أَعْوَدَ عَلَيْكَ لِأَنَّ لَنَا مَوْضِعاً رَحْباً وَ جَاهاً عَرِيضاً وَ مَالًا كَبِيراً فَلَمَّا سَمِعَ الرَّجُلُ كَلَامَهُ بَكَى ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّكَ خَلِيفَةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ «اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالاتِهِ» وَ كُنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوكَ أَبْغَضَ خَلْقِ اللهِ إِلَيَّ وَ الْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إِلَيَّ وَ حَوَّلَ رَحْلَهُ إِلَيْهِ وَ كَانَ ضَيْفَهُ إِلَى أَنِ ارْتَحَلَ وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِم.
مردی شامی امام حسن علیه السلام را دید در حالی که آن حضرت سوار بر مرکب بود. مقابل آن حضرت ایستاد و شروع به ناسزا گفتن نمود. حضرت سکوت نمود و پاسخ او را نداد. وقتی آن مرد مسافر دشنام گویی خویش را به پایان برد، حضرت به او سلام نموده و لبخندی بر لب آورد و چنین سخن آغاز نمود: ای پیرمرد! به گمانم غریبی! گویا دچار اشتباهی شده ای! اکنون اگر از ما رضایت و حلالیت بطلبی تو را عفو خواهیم نمود؛ اگر چیزی بخواهی عطایت می کنیم؛ اگر طالب رشد و هدایت باشی ارشادت می کنیم؛ اگر مرکبی بخواهی آن را به تو می بخشیم؛ اگر گرسنه هستی غذایت می دهیم؛ اگر برهنه باشی تو را می پوشانیم؛ اگر حاجتمندی حاجتت را روا می سازیم؛ اگر از وطن رانده شده باشی پناهت می دهیم؛ اگر نیازی داشته باشی نیازت را برآورده می سازیم؛ اکنون بهتر است وسایلت را به خانه ی ما بیاوری و تا پایان سفرت با ما زندگی کنی، زیرا منزل ما وسیع است و اسباب رفاه و آسایش در آن فراهم می باشد…
وقتی آن مرد شامی جملات مهر آمیز امام را شنید شروع به گریستن کرد و گفت: شهادت می دهم تو خلیفه ی خدا بر زمین هستی و حقیقتا خداوند بهتر می داند رسالت خود را در کدام خاندان قرار دهد. پیش از این تو و پدرت مبغوض ترین خلق خدا در نزد من بودید اما از این پس کسی را بیشتر از شما دوست نمی دارم. آن مرد اسباب و وسایل خویش را به منزل امام برد و تا زمانی که در مدینه بود مهمان آن حضرت بود و از معتقدین به محبت این خاندان شد.
واقعاً باید امروز در جامعه ما خیلی توجه شود یک مرد شامی که ظاهرش این است که مسن بوده به مدینه آمده و حضرت هم سوار بر مرکبی بودند، شروع کرد به اهانت کردن، شروع کرد به لعنت کردن، لعن خیلی مسئلهی مهمی است. حضرت چیزی نفرمود تا او لعنش تمام شد و حرف هایش تمام شد و دشنامهایش تمام شد، بعد یک تبسمی کردند.
ببینید انسان آن هم نوهی رسول خدا، امام معصوم، یک آدم شامی بیاید لعن و اهانت کند حضرت اول یک تبسمی کردند و بعد فرمودند: «ایها الشیخ اظنّک غریباً» فکر میکنم در این شهر غریبی و شاید اشتباه کردی این حرفهایی که درباره ما میزنی، اگر چیزی میخواهی به تو بدهیم، اگر میخواهی راهنماییات میکنیم، اگر چیزی را میخواهی برایت جایی ببریم، اگر گرسنهای سیرت کنیم، اگر عریانی تو را بپوشانیم،اگر محتاجی بینیازت کنیم! حتّی فرمود میتوانی پیش ما بمانی تا وقت مردن، چقدر سماحت و بزرگواری؟ که وقتی این جملات را این شخص کرد گریه کرد «و قال أشهد أنک خلیفة الله فی أرضه» تو خلیفهی خدایی.
مخصوصاً ما روحانیون، اینها باید برای ما خیلی درس باشد. اگر یک وقتی کسی آمد به خاطر گرفتاریهایی که دارد مخصوصاً در زمانهی ما مردم گرفتاری دارند و گرفتاریهایشان هم کم نیست، به یک مسئول مراجعه میکنند گاهی اوقات ممکن است یک مقدار عصبانی هم شوند، باید حلم و حوصله داشته باشیم این سیرهی ائمهی معصومین (ع) است، این شخص منقلب شد و گفت واقعاً شما خلیفهی خدا هستی، «الله أعلم حیث یجعل رسالته و کنت أنت و أبوک أبغض خلق الله إلیه و الآن أنت أحبّ خلق الله إلیه»، من قبل از این برخورد بغض تو و پدرت در دلم بود و تو و پدرت ابغض خلق الله بودی ولی الآن احبّ خلق الله هستی، این چقدر برای ما درس است.
نمونه تاریخی دوم؛ حیا از حیوان روح دار و غذا دادن به او
«بِإِسْنَادِهِ عَنْ نَجِيحٍ قَالَ: رَأَيْتُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع يَأْكُلُ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ كَلْبٌ كُلَّمَا أَكَلَ لُقْمَةً طَرَحَ لِلْكَلْبِ مِثْلَهَا فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ لَا أَرْجُمُ هَذَا الْكَلْبَ عَنْ طَعَامِكَ قَالَ دَعْهُ إِنِّي لَأَسْتَحِي مِنَ اللَّهِ تَعَالَى أَنْ يَكُونَ ذُو رُوحٍ يَنْظُرُ فِي وَجْهِي وَ أَنَا آكُلُ ثُمَّ لَا أُطْعِمُهُ»
ملا محمد باقر مجلسی(ره)در بحار الانوار از برخی کتاب های مناقب معتبره به سندش از مردی به نام نجیح روایت کرده که گوید: حسن بن علی(ع)را دیدم که غذا می خورد و سگی نیز در پیش روی او بود که آن حضرت هر لقمه ای که می خورد لقمه دیگری همانند آن را به آن سگ می داد. من که آن منظره را دیدم به آن حضرت عرض کردم: اجازه می دهی من این سگ را با سنگ بزنم و از سر سفره شما دور کنم؟در جواب من فرمود: او را بحال خود واگذار که من از خدای عز و جل شرم دارم که حیوان روح داری در روی من نگاه کند و من چیزی بخورم و به او نخورانم.
این قضیه در تاریخ نقل شده که یک غلام سیاهی بود که سگی داشت و یک قطعه نانی هم در دستش بود، یک لقمه خودش میخورد و یک لقمه هم به این سگی که نگاهش میکرد میداد، حضرت داشتند عبور میکردند این جریان را دیدند خیلی خوشحال شدند، به این غلام فرمود چه چیز تو را وادار کرده که این کار را انجام می دهی؟ آیا کسی به تو گفته، مولای تو گفته که این کار را بکنی؟ عرض کرد نه، «إنی لأستحیی أن آکل و لا أطعمه»، حیا آن هم از یک حیوان، آن هم در خوراک! چقدر این برای انسان درس است.
یکی از چیزهایی که در جامعه ما باید زنده شود حیا است، حیا باید یک مقداری بیشتر بین جامعهی ما رواج پیدا کند، حالا حیاء در کلام، حیای در نگاه، حیای در خوراک، متأسفانه بعضیها در خوراک حیا که ندارند هیچی فرقی هم برایشان بین حلال و حرام نمیکند. اگر انسان حیا داشته باشد میبیند این مال از خودش هست یا نیست؟ حالا اصلاً مسئلهی دین هم کنار برود، بالأخره اینکه این مال دیگری است و این مال شخص دیگری است ربطی به دین ندارد. اگر انسان یک مقدار غیرت و حیا داشته باشد تصرف در مال دیگران بدون اجازهی او نمیکند، اینطور نیست که بگوئیم فقط دین آورده، قبل از دین هم عقل و هم فطرت انسان این را به انسان میگوید.
یک غلامِ سیاه آن هم در لقمهی نان، آن هم از یک سگ، سگی که در اسلام از جهت فقهی نجس است. سگ از نظر فقهی نجس است ولی احکامی برایش هست، حتی سیر کردن او رجحان دارد، غذا دادن به او، سیراب کردن او، اما با رعایت شرایط. اینکه از غرب متأسفانه باب شده گاهی اوقات در بعضی از ایرانیهای ما (البته بحمدالله نادر است) که سگ را جزء زندگی خودشان میکنند به این معناست که فاتحهی انسانیت خودشان را خواندند.
سگ یک حیوان محترم است از این جهت که غذا دادن به او، سیر کردن او، نگهداری کنند برای اینکه حارص بیت و منزل باشد ولی در عین حال نجس هم هست، ولی دست مرطوب به او بخورد نجس می شود، ولی امام معصوم از یک کسی که حضرت از او سؤال میکنند که چرا این کار را کردی؟ میفرماید «إنی لأستحیی»، من حیا کردم و این نگاه کند و به او چیزی ندهم، حالا حضرت چکار کردند؟ فرمود بنشین سر جایت و از جای خودت تکان نخور، مولای تو کیست (من تعبیر میکنم) رفتند مولایش را پیدا کردند فرمودند من این غلام را از تو میخرم، او را آزاد کردند، بعد فرمودند کجا زندگی میکردی؟گفت این خانه را مولا گفته بود در آن زندگی کن، آن خانه را هم خریدند و ملک این غلام کردند، برای یک کار ناشی از حیا.
امروز جوانهای متقی باارزش با حیا کم نداریم، اگر دیدیم روی غیرتشان وقتی یک جایی زنِ نامحرم میرود اینها حیا میکنند، یا رعایتاً لامتثال حکم خدا یا از باب حیا سرشان را پائین میاندازند از ایشان تقدیر کنیم این یک ارزش است، این ارزش ها را حفظ کنیم.
/6262
This entry passed through the Full-Text RSS service – if this is your content and you’re reading it on someone else’s site, please read the FAQ at fivefilters.org/content-only/faq.php#publishers.
RSS