هفته نامه همشهری جوان: بخش مهمی از موفقیت فیلم «ایتالیا ایتالیا» به جنس بازی سارا بهرامی و حامد کمیلی اختصاص دارد. سارا بهرامی بعد از این که با سریال «پروانه»ی جلیل سامان شناخته شد و به چشم آمد، در سریال «پرده نشین» و چند فیلم دیگر از جمله «گیتا»، «خانه ای در خیابان چهل و یکم» و «من دیه گو مارادونا هستم» و… بازی کرد اما در ایتالیا ایتالیا توانست به عنوان ستاره نقش اصلی زن وجه دیگری از بازی خودش را به نمایش بگذارد. درباره این فیلم و مسیر بازیگری اش بعد از ستاره شدن در تلویزیون با او گپ زده ایم.
ایتالیا ایتالیا از داستان مسئله موقیتی جومپا لاهیری اقتباس شده و حتی در بخش هایی عینا مطابق آن پیش رفته است. درست است که برفا شباهتی به شوبای قصه لاهیری ندارد و برخلاف او کاملا برون گراست اما با توجه به مشکلاتی که با آن ها رو به رو می شود، می توانست الگوی خوبی برای ورود به این نقش باشد. هیچ وقت به این فکر نیفتادید بخشی از وجه شخصیتی کاراکتر برفا را از شوبا بگیرید؟
فیلم یک اثر اقتباسی است اما ما فقط از قصه مسئله موقتی استفاده کردیم؛ این قصه که چند روز برق ها می رود و یک زن و شوهر، در تاریکی اعتراف می کنند. من شخصیت برفا را در ابتدا یک دستیار کارگردان دیدم و به نظرم کاراکتر دستیار کارگردان خیلی جذاب تر بود. بعضی شغل ها روی شخصیت آدم ها اثر می گذارند. من دخترهای نازنین زیادی را در سینمای ایران می شناسم که دستیار کارگردان هستند و تعدادی مشخصات شبیه به هم دارند.
برفا برای من اول از همه با حرفه اش شناخته می شد. می دانستم رفاه رفتن، نشستن، حرف زدن و حتی فکر برفا با سارا بهرامی فرق دارد. من هرگز نمی توانم مثل برفا زندگی کنم. دنبال این بودم تا بفهمم دخترانی که دستیار کارگردان هستند، چطور زندگی می کنند. ناخودآگاه وقتی سعی می کنی مثل آن ها به زندگی نگاه کنی، همه چیز خودش اتفاق می افتد.
باید به برفایی می رسیدم که سینما خوانده است، دستیار کارگردان است، دلش می خواهد فیلم خودش را بسازد و حالا با این وضعیت عاشق یک مرد می شود. حالا همین برفا با تمام این خصوصیات، با مشکل از دست دادن فرزند مواجه می شود و… سعی کردم با توجه به اطلاعاتی که از دوستان دستیار کارگردانم به دست آوردم، در ذهنم قصه زندگی برفا را از بچگی بسازم. می دانستم برفا چطور بزرگ شده، کی به تهران آمده، چند سال پیش دستیاری خوانده، چه فیلم هایی دوست دارد و کلا به چه چیزهایی علاقه مند است.
پس طبیعتا باید روی مشکلات روانی و افسردگی برفا هم تحقیق زیادی کرده باشید. این مسئله برای خیلی از مخاطبان حل نشده که واقعا مشکل برفا چیست؟ یک زن شاداب و مدرن که فعالیت اجتماعی گسترده دارد چرا در مواجهه با افسردگی اقدامی انجام نمی دهد و حتی برای رفع مشکلش به روان شناس هم مراجعه نمی کند.
خیلی از آدم های اجتماعی هم سراغ روان شناس نمی روند. برفایی که من می شناسم آدم بی اخلاقی نیست اما خیلی خودخواه است. کاملا حق به جانب رفتار می کند. من هیچ وقت نمی توانم این طوری زندگی کنم. آخرش به نادر می گوید تو خسته نشدی من آن قدر بلا سرت آوردم و تحمل کردی؟ او با خودش هم لجبازی می کند.
داستان از یک فضای شاد و موزیکال شروع می شود و بعد از رسیدن به یک نقطه فرضی در اوج، به سراشیبی می رسد. بنابراین ما باید سارا بهرامی را در دو وضعیت شخصیتی کاملا متضاد می دیدیم. باید از اوج شروع می کردی و به نقطه صفر می رسیدی. مواجهه ات با این تغییر احساسات چه بود؟
روزهای اول کار، خیلی شاد بودم اما هرچه جلوتر می رفتم از میزان این شادی کمتر می شد و روزهای آخر کار واقعا حالم بد بود. اولین چیزی که پذیرفتم این بود که برفای نیمه دوم، زیر چشم هایش گود افتاده. باید با غم بزرگی که در زندگی اش وجود داشت، مواجه می شدم و او را غمگین می دیدم.
قبل ترها تئاتری بازی می کردم به اسم «اگر» که خیلی ماجرایش به این فیلم شباهت داشت. در آن جا نقش یک دختر شاد و شنگول را داشتم که استاد دانشگاه بود و عاشق مردی می شد و زندگی بسیاری شادابی داشت اما یک مرتبه متوجه می شد که مبتلا به سرطان است. درگیری با بیماری به جایی می رسید که آخر نمایش، من باید با لکنت حرف می زدم و توان درست صحبت کردن نداشتم. این مسئله در تئاتر خیلی سخت است که بخواهی خود را برای این تغییر تدریجی آماده کنی. در سینما این شانس را داری که بعد از گرفتن یک سکانس، می توانی از آن خارج شوی و از بالا به کل نقش نگاه کنی. در این صورت خیلی راحت تر می توانی ریتم کارت را حفظ کنی و روی آن تمرکز داشته باشی.
گریم چقدر به نمایش این تغییرات تدریجی احساسات کمک کرد؟
خیلی زیاد. گریم با لباس باعث می شود بپذیری که دیگر آدم قبل نیستی. باید لباسی بپوشی که قرار نیست تو را زیبا نشان دهد. باید لاغرتر به نظر برسی و صورت به هم ریخته ای داشته باشی. این جا بود که آشنایی قبلی با برفا و مطالعه ای که در دوره پیش تولید از او داشتم به کمکم آمد. یاد گرفته بودم برفا را با تمام جزییات و احساسات متضادی که دارد، ببینم. با همه وجوه زندگی او آشنا شده بودم.
یکی از ویژگی های مهم ایتالیا ایتالیا، شباهتش به زندگی واقعی است. برفا افسرده شده اما حتی در همین مسیر افسردگی هم روی یک خط سیر یکسان حرکت نمی کند. با وجود تم ثابت افسردگی، یک جاهایی هم می خندد. یک جاهایی زیاد حرف می زند یا مهربانی می کند و… ما با یک بیمار تک بعدی مواجه نبودیم. برای همین می توانستیم او را درک کنیم.
دقیقا مثل زندگی عادی است. از این منظر باید بگویم دست کاوه صباغ زاده برای نوشتن این متن درد نکند. تمام این حرکات، جزیی از زندگی است. دیدی وقتی یک عزیزی از دست می رود، شب اول که همه دور هم جمع می شوند یک مرتبه بدون این که بخواهند خنده شان می گیرد؟ این واقعیت زندگی است. بارها برای همه مان اتفاق افتاده که حتی وقتی خیلی مشکل داریم و حالمان بد است، یک چیز خنده دار می بینیم و نمی توانیم خودمان را کنترل کنیم و نخندیم اما مشکلمان سر جایش باقی می ماند. بعد از آن خنده، دوباره بر می گردیم سر همان مشکل.
آدم های غمگین مدام که غم ندارن. این ها چیزهایی است که نباید در بازیگری فراموش شود. روزی خانمی در خیابان به من اعلام نمود ایتالیا ایتالیا را خیلی دوست داشته چون حس کرده دوربین را در یک خانه واقعی روشن کرده اند و یک زن و مرد دارند جلوی دوربین زندگی می کنند و خب این برای ما بُرد است.
کاوه صباغ زاده، پیش از این، تجربه دستیاری کارگردان داشت و فیلم کوتاه ساخته بود اما در ایتالیا ایتالیا، اولین تجربه کارگردانی اش را انجام داد. طبیعتا مثل کارگردان های باتجربه، از همان ابتدا تسلطی روی تمام وجوه کار نداشته و بهمرور پا به پای این تجربه پیش رفته، این مسئله باعث نمی شود بتوانی برای کاراکتر برفا یک جاهایی ایده بدهی یا در برخی موارد اثرگذار باشی؟
صباغ زاده به شدت روی فیلمنامه مسلط بود. بار اولی که فیلمنامه را برای من فرستاد، بعد از دو سه روز به او زنگ زدم و گفتم هرگز! گفتم این دیگر چیست که نوشتی؟ فرض کنید وسط فیلمنامه نوشته بود: «فیلم»! من تا حالا چنین فیلمنامه ای در زندگی ام نخوانده بودم. اعلام نمود؛ من موزیک تک تک این فیلم ها را برایت می فرستم. فکر کنید از ابتدا حتی به تک تک موزیک های فیلم هم فکر کرده بود.
صباغ زاده تصویر کلی از فیلم داشت و طبق آن پیش می رفت اما چیزی به نام جزییات در بازیگری وجود دارد. مثلا شاید موقع غذا خوردن همزمان همه چیز را با هم بخورد.
من در زندگی واقعی ام سس نمی خورم اما می دانستم که برفا روی تمام غذاهایش سس می ریزد. این ها جزییاتی است که وقتی با کارگردان همراه می شوی به دست می آید.
پس حق این را که یک چیزهایی به صورت بداهه به کار اضافه کنید، داشتید؟
لحظاتی در فیلم وجود داشت که بداهه بین من و حامد میآمد، مثلا آن جایی که داریم مسواک می زنیم قرار نبود در پایانش بخندیم. بعد از دیالوگ ها یک مرتبه حامد بداهه اعلام نمود: «ما چقدر باحالیما» و جفتمان ریسه رفتیم. این هیچ ربطی به فیلمنامه نداشت. پاسکاری دو تا ستاره بود و شعور یک کارگردان جوان که به بازیگرش احترام می گذارد و با او وارد بحث می شود. به نظرم کلا خیلی فیلم راحت و بی دغدغه ای بود. انگار چند تا جوان جمع شده بودیم دور هم داشتیم تجربه می کردیم.
تجربه همبازی بودن با حامد کمیلی در «پروانه»، این جا چقدر کمک کرد؟
خیلی. وقتی دو تا ستاره در یک تجربه مشترک موفق هستند، پیشنهادهای زیادی بهشان می شود. ما یکی از معضلاتمان برای رد کردن فیلمنامه ها، بازی کردن آن یکی است. دلمان نمی خواهد تکراری شویم. ولی نکته جالب این جا بود که وقتی داشتم فیلمنامه ایتالیا ایتالیا را می خواندم با خودم گفتم چقدر شبیه حامد است.
واقعا؟ اما به نظر می رسد حامد کمیلی یکی از متفاوت ترین نقش هایش را بازی کرده و با تصویری که در ذهن مخاطبان از او وجود دارد، کاملا متفاوت است.
اتفاقا برخلاف تصویری که همه از او دارند، بسیار پسر کتابخوان و آرامی است. من خودم اولین بار که از نزدیک دیدمش فهمیدم چقدر با تصویری که از او در فیلم ها دیده بودم فرق دارد. به هر حال تجربه بازی ما و شناختی که از بازی کنار هم داشتیم خیلی تاثیرگذار بود. وقتی جنس ستاره رو به رویت را بلدی و یک پاسکاری خوبی بین تان اتفاق می افتد، قطعا کیفیت کار تغییر می کند.
این اولین نقش اصلی سارا بهرامی در سینما بود که در آن کاملا با آنچه پیش از این در فیلم ها و سریال ها دیده بودیم، فرق داشت. این فضای شاد و سرخوشانه آن قدر جذابیت داشت که نخواهی دیگر سمت کارهایی از جنس آنچه قبلا تجربه کرده بودی، بروی؟
برای من در هر حال بازیگری کار سختی است. کمدی و غیرکمدی فرقی ندارد. یک ماجرای انرژی بر و ترسناک است. من هرگز شب اول یکه قرار است فردایش فیلمبرداری داشته باشم، نمی توانم بخوابم. سر کار آخر بهروز شعیبی با این که شش ما در پیش تولید به دفتر می رفتم روز ضبط، از استرس معده درد گرفته بودم. با اینکه قبلا با بهروز شعیبی کارکرده بودم و تجربه کار سینمایی داشتم و روی نقشم مسلط بودم اما ماجرا کاملا ترسناک است. شوخی ندارد. داری لب مرز حرکت می کنی؛ کمدی و غیرکمدی ندارد.
من باید به عنوان ستاره قابلیت هایم را به دیگران ثابت کنم. نباید این طور باشد که تا پای نقش یک دختر غمگین به میان بیاید، یاد من بیفتند، باید به جایی برسم که بگویند سارا بهرامی ستاره خوبی است و این نقش را هم می تواند خوب بازی کند.
سعی کردم این تفاوت را ایجاد کنم. اگر پروانه و پرده نشین بازی کرده ام، ایتالیا ایتالیا را هم دارم. الان هم یک فیلم کمدی کنار رضا عطاران بازی کرده ام و فیلم بهروز شعیبی هم یک اثر اجتماعی متفاوت است. الان پنج سال از پروانه گذشته. به خودم می گویم همچنان باید تلاش کنی تا بگویی من ستاره خوبی هستم، فقط فیلمنامه های یک مدل به من ندهید.
مسیر درستی که سارا بهرامی بعد از ستاره شدن در تلویزیون طی کرد
بعد از پروانه…
خیلی از هنروران زن که کارشان را با بازی در نقش اصلی یک سریال تلویزیونی شروع کردند و در دوره ای ستاره شدند، در سینما موفقیتی به دست نیاوردند. بعضی هایشان حذف شدند، بعضی ها هم به بیراهه رفتند یا سر از فیلم های سطح پایین و کم ارزش درآوردند. فقط تعداد انگشت شماری از آن ها توانستند این موفقیت را حفظ کنند.
سارا بهرامی جزو معدود هنروران زن سینماست که کارش را با سریال تلویزیونی شروع کرده و در سینما روی خط سیر استاندارد پیش رفته. در این باره با او صحبت کردیم.
تعریف متفاوت شهرت
تعریف شهرت برای من با تعریف آن برای خیلی از هنروران زنی که تا چند سال پیش تر در تلویزیون مطرح شدند، فرق دارد. من زمانی وارد تلویزیونش دم که این رسانه مخاطبش را از دست داده بود. برای همین می گویم این شهرت با آن شهرت فرق می کند اما در جواب به این که می گویید چه اتفاقی افتاد که در این مسیر اشتباه نکردم؟ باید بگویم به این ربط دارد که من فارغ التحصیل تئاتر هستم. یعنی بازیگری را در تئاتر یاد گرفتم. باری من سینما و تلویزیون فرقی نمی کرد، منتظر بودم شانس در خانه ام را بزند و این فرصت به من داده شود تا بتوانم توانایی ام را ثابت کنم. برای من پروانه یک شروع فوق العاده بود، آن هم کنار آدمی که هم سخت گیر بود و هم بسیار کمکم کرد. از همان ابتدا برایم مهم بود چه کاری را با چه کیفیتی و با چه کارگردانی کار می کنم.
باید صبر می کردم
بعد از پروانه پیشنهادهایی داشتم اما می دانستم که باید صبر کنم. برای همین هم بود که در فاصله بین پروانه تا پرده نشین که یک سال و خرده ای بود، فقط تئاتر و یک فیلم تلویزیونی کارکردم که اتفاقا برای آن فیلم «یاس زرین» هم گرفتم. این طوری نبودم که هر کاری بهم پیشنهاد می شود، بدوم و بروم. پرده نشین برایم شروع جدی تری بود و کم کم راه بیشتری مقابلم گذاشت. کارکردن تئاتر و بازی در نقش های کوچک یا فیلم های کوتاه، باعث شد آدم ها زیادی به من اعتماد کنند.
به اندازه نقش فکر نمی کنم
اندازه نقش واقعا برایم مهم نیست. الان هم اگر یک نقش چالش برانگیز مکمل وجود داشته باشد، در صورتی که در قاعده حرکت من بگنجد، قبول می کنم. ولی یک نکته برایم خیلی مهم است؛ این که هر نقش را در زمان و موقعیت مناسبش بازی کنم. شاید الان یک نقش را بازی کنم اما سال دیگر این موقع، وقت مناسبی برای این نقش نباشد یا شاید الان نباید یک کار را انجام دهم اما می دانم که سال دیگر می توانم انجام دهم.