پلاك 1 زمزمهی ستایش تو در گوش جهان پیچید کودک و نوجوان > فرهنگی – اجتماعی – خانه فیروزهای > یاسمن رضائیان:وَ الکِتَابِ المُبین إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ سوگند به کتاب روشنگر، ما آن را در شبی مبارک فرو فرستادیم، که هشداردهنده بوديم. در آن شب هر امری […]
پلاك 1
زمزمهی ستایش تو در گوش جهان پیچید
کودک و نوجوان > فرهنگی – اجتماعی – خانه فیروزهای > یاسمن رضائیان:
وَ الکِتَابِ المُبین إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ
سوگند به کتاب روشنگر، ما آن را در شبی مبارک فرو فرستادیم، که هشداردهنده بوديم. در آن شب هر امری طبق حکمت خدا تنظیم میشود. (سورهی دخان، آیات دو تا چهار)
قصه از کتاب تو شروع شد. از آنجایی که وعده دادی ما را به وسیلهی نور کتابت، هدایت خواهی کرد. ما گوش به قصهی حقیقی تو سپردیم و ندایی درونمان گفت: این همان راه راست است. این شد که در مسیر تو پابرجا ماندیم.
سالهای دورتر، در این شبها زمین و زمان چه شوری در دلش داشت. تو به وعدهات وفا کردی چرا که وعدهات حق است. کتاب خود را بر پیامبرِ برگزيدهات فرو فرستادی و با آن، بینهایت قلب را برای سالهای دورتر در ایمانشان مستحکم کردی.
میخواهم این کتاب اعجازآور را برای خودم بدانم. این خواستن نه از سرِ غرور که از سرِ دوست داشتن است. قرآنی برای من و البته تمام آنهایی که شبیه مناند. منی که میخواهم همیشه با تو بمانم و درخواستم از تو این است که هموارهی همواره مرا نزدیک خودت نگهداری. تو قرآن را بر پیامبرم نازل کردی تا خیالم آسوده باشد. تو باشی، کتاب و پیامبر تو باشد، من دیگر از ایمانم بازنخواهم گشت.
جهان دلهرهی عجیبی در لحظههای نزول داشت. بیشک زمزمهای در گوش جهان پیچید که تو را با نام سبحانت ستایش میکرد. زمزمهای که هر گوشي نتوانست آن را بشنود. زمزمهی ستایش تو در گوش جهان پیچید و جهان با تمام جانش این ذکر را شنید.
من آنجا نبودم تا همصدا با صدای پنهان جهان، همصدا با تمام مخلوقاتی که جز تو هیچ نمیدیدند، ذکر بگویم. من آنجا نبودم، اما صدای آن زمزمه تا شبهای پیش رویم رسیده است.
حالا کتاب تو را ورق میزنم. آیهآیهی آن مانند نسیم به من میوزد و قلبم از حس شکوفایی لبریز میشود. دعای جوشن کبیر میخوانم و در تکتک فرازهایش تو را از نو پیدا میکنم.
تو باز هم از رگ گردن به من نزدیکتری و من باز هم میخواهم کنارت بمانم. دلم به این دعا گرم است وقتی با نام راحم العبرات صدایت میزنم. میدانم بر اشکهایم رحم میکنی و برای هزارمینبار مرا میپذیری.
این شبها حالم خوب است. در آستانهی اتفاقی بزرگ ایستادهام که اگرچه سالهای دورتر رخ داده است اما شکوه آن هر سال تکرار میشود. قصهی سرنوشت و هدایت، قصهی همیشگی بندگی، قصهای که از هر حقیقتی حقیقیتر است. بر مدار این اتفاق عظیم ایستادهام و در گردش سالها هر بار به همین نقطه میرسم.
یا مَن لَهُ السَّموات العُلی، خدایی که آسمانهای بلند برای توست، کتاب بلندمرتبهات را در این شبها نازل کردی و جهان تاریک از نور آن روشن شد. از تو میخواهم در این شبها که تقدیرم را تا سال دیگر مینویسی، جانم را تا بلندای آسمانهایت بالا ببری، به حرمت کتابت بر من روشنایی نازل کنی و از زیباترین بخششهایت سرشارم کنی؛ هرچند تمام بخششهای تو زیباست.
Let’s block ads! (Why?)
RSS