امروز: جمعه, ۲ آذر ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | برابر با: الجمعة 21 جماد أول 1446 | 2024-11-22
کد خبر: 1558 |
تاریخ انتشار : 15 آبان 1391 - 19:57 | ارسال توسط :
12
1
ارسال به دوستان
پ

ارد بزرگ سخن گفتن از ارد بزرگ کار ساده ای نیست او و خواست هایش را نمی توان در یک مجموعه کوچک و یا حتی دریک کتاب تعریف نمود آنچه من از این نابغه  اندیشه و هنر می دانم آنست که زاده شهر توس نو (مشهد )است اما پدرش از دیار شیروان یکی از شمالی […]

ارد بزرگ

سخن گفتن از ارد بزرگ کار ساده ای نیست او و خواست هایش را نمی توان در یک مجموعه کوچک و یا حتی دریک کتاب تعریف نمود آنچه من از این نابغه  اندیشه و هنر می دانم آنست که زاده شهر توس نو (مشهد )است اما پدرش از دیار شیروان یکی از شمالی ترین شهرهای خراسان بزرگ است به لحاظ نژادی به سلاجقه متصل می شوند چنانچه می دانیم هزار سال قبل سلجوقیان ایل بزرگی در ناحیه آمودریا و فرارود بودند (ناحیه ای که همکنون کشورهای تاجیکستان ، جنوب شرقی ازبکستان ، شرق ترکمنستان و قسمت شمالی افغانستان است )

که طغرل سلجوقی منصور جانشین محمود غزنوی را از سلطنت به زیر کشید و رفته رفته گستره ای پهناوری از مرز چین تا مدیترانه به فرمانش در آمد آنان گسترده ترین حکومت ایرانی را پس از اسلام بر سراسر منطقه گسترانیدن بازماندگان آنان در نواحی از مناطق شمال خراسان و منطقه بختیاری ایران ساکن شدند زبان آنان ترکی است البته با زبان ترکی آذربایجان  کاملا متفاوت است آنان دارای گویشی روان و آمیخته با فارسی دارند. بله خواجه نظام الملک توسی صدر اعظم دولت سلجوقی در سایه قدرتی که از علم و اندیشه های فردوسی بدست آورده بود ، توانست از خرابه غزنویان ، نظام اداری و اجتماعی درخشانی همچون تاسیس مدارس نظامیه  و بفرمان ملک شاه سلجوقی که عاشق فرهنگ نیاکان و فردوسی بود  تقویم خورشیدی ( جلالی ، شمسی ) را با کمک  خیام و گروهی دیگر از نخبگان سرزمینمان ایران در مقابل هجری قمری تازیان ایجاد نمود .

مهمترین رکن اداره کشور در این دوره در اختیار مجلس ریش سفیدان بود آنان امرا و پادشاهان سلسه سلجوقی را بر می گزیدند و از قدرتی نظارتی و گاها تنبیهی برخوردار بودند ( شبیه سلسله اشکانیان )آنان معتقد به اصل فکر برتر بودند شاهنامه فردوسی و صدها اثر تاریخی دیگر را احیا کردند آنان حاکمیت تازیان (اعراب) را بطور کلی در خاورمیانه محدود به منطقه شبه جزیره عربستان نمودند نکته جالب در مورد گسترش حاکمیت این قوم بزرگ وجود داشت و آن مطلب این است که آنها هیچ گاه به شهرهای بین راه وارد نمی شدند تنها سفیری را به داخل شهر مربوطه می فرستادند و اولین خواستشان آن بود که دیگر خطبه ای به نام خلیفه بغداد خوانده نشود و رسما حکومت سلجوقی را بپذیرند .ذکر این حوادث تاریخی باعث می شود بهتر با اندیشمندی آشنا شویم که بر پیرامون خود  دارای شناخت و ریشه است بقول حکیم فردوسی:

پدر چون به فرزند ماند جهان      کند آشکارا برو بر نهان

گر او بفگند فر و نام پدر            تو بیگانه خوانش مخوانش پسر

کرا گم شود راه آموزگار             سزد گر جفا بیند از روزگار

 به نظر من ما با شخصیتی روبرو هستیم که در این پیشینه کهن شناور است اهل خرد همواره در دوران زندگی این جهانی  خویش در چنین وضعیتی قرار دارند . شما به زندگی سراسر رنج و اندوه  فردوسی بزرگ نظری بیفکنید و سپس هزار سال بعد در همان شهر و همان خاک اخوان ثالث متولد می شود رشد می کند برگ می دهد و شاخسارش پر میوه می شود با همان غمها و همان محنت ها با همان آواز با همان آثار تراژیک …

هر چند خود اخوان داشتن ریشه باستانی خویش را در قالب شعری رد می کند

اما اگر این ریشه نبود وصیت نمی کرد در کنار فردوسی بزرگ دفنش کنند  …

آری اُرد نیز با آثارش از ریشه های مشترکی سخن می گوید که شاید امروز در مرزهای کنونی ایران نباشد اما روان او همچنان در دره های شگفت انگیز بدخشان و کوههای مرتفع پامیر و رود بزرگ جیهون پرواز می کند

وقتی از خجند و کولاب و یا از مزار و سمرقند سخن می گوید چشمانش پر اشک می شود و صدایش به لرزه می افتد برای سرزمیتنی که همیشه دور از آن زیسته و اما انگار تک تک برگهای درختان آنجا را هر بار لمس کرده و می شمارد . وقتی او را در حال صحبت با تاجیکان و یا اهالی شمال افغانستان و یا جنوب ازبکستان که گاها برای دیدنش می آیند می بینید متوجه می شوید که پرواز روح در دل تاریخ یعنی چه ، آنوقت که چشمان متعجب و مبهوت میهمانان را می بینید با آهنگ صدای او همراه می شوید و به ژرفای روان او فرو می روید  .

 اُرد بزرگ به غیر از نوشته هایش در اثر جاودانه اش ” قاره کهن ”  سه اثر زیبا دارد به شکل تابلو ،که بر کاغذ مومی نقش شده آنها تابلوها یک سوژه مشترک را دنبال می کنند نام اثر ” تاجیکستان ” است .

تابلوی نخست تصویر نقش برجسته بانویی تاجدار است که در دست یک دل دارد (مام میهن) بروی آن یک قطره خون است دست را جلو بُرده ، گویا می خواهد آن را به کسی هدیه کند ، اما کسی رو در رویش  نیست.

 در اثر دوم ، رخ آن بانو از  دختر نوجوان  به زنی زیبا دگر گون شده  و توانسته میزبانی شایسته برای این هدیه پیدا کند و آن کسی نیست جز فرزند خویش .

 و اثر سوم و آخر ، مام میهن رخش غرق در اندوه است .

یک شکاف بر روی نقش برجسته ایجاد شده و ترک پیش آمده و قلب را زخمی نموده است مادر دست کودک را محکم گرفته بدانگونه که تمام رگهای دستش برآمده است  .

قطرات خون از کنار دست در حال چکیدن است  .

 جالب اینجاست که در تابلوی آخر امضای استاد دیده نمی شود وقتی یکی از شاگردانش علت را می پرسد  چنین پاسخی می دهد که : دو سال پس از آفرینش اثر به این داستان پی بردم  ! .

 ناگفته نماند امضای استاد در دو تابلوی اول دقیقا در یک نقطه است و در تابلوی سوم دقیقا همان جای که باید امضا می شده قطره ای خون سرخ جای گرفته ناخودآگاه می لرزید و از خود می پرسید چرا ؟  …

 ما می دانیم هنرمند برای خاموش کرد و یا حداقل کنترل احساسات خویش دست به آفرینش و خلق آثار جدید می زند  .

آیا او خود فرزندی دور از مادر است ؟ و این همان نیرویست که باعث شده  ماهها زمان خویش را صرف اجرای این اثر ماندگار بنماید ؟ آیا این یک تراژدی نیست ؟

بد نیست در اینجا خاطره یکی از فرماندهان ناحیه جلال آباد افغانستان در هنگام جنگ با طالبان را بیاورم :

 هر روز دهها بار مناطق اندک باقی مانده بمباران  می شدند  و در آن هنگامه ، که افکار عمومی می پنداشت شیر تنگه پنجشیر به زانو در  خواهد آمد،  و اندک نیروی ملت افغانستان هم قربانی سیاستهای متجاوزانه پا;کستان و امارات  واقع شود  .

در این خاطره زیبا می خوانیم ارد بزرگ هدیه ای برای احمد شاه مسعود می فرستد .

آن هدیه در واقع یکی از آثار هنرمندانه ترین آثار اوست. تابلویی فوق العاده زیبا ، با تمی شگفت انگیز  …

در اثر شیر سنگی است که پایش زخم برداشته  (احتمالا از پس یک نبرد) و آهوی ظریف و  کوچک ، گونه  خویش را بر زخم گذاشته تا خون بیرون نزند … این تشبیه و استعاره زیبا گویای درک عمیق ارد بزرگ از شرایط نه چندان مناسب احمد شاه مسعود را داشت . و در ادامه آن خاطره می خوانیم  چهره احمد شاه مسعود فرماندهی که همیشه تبسمی زیبا بر لب داشت و نیروهایش از این منظر دلگرم به ادامه مبارزه بودند شدیدا اندوهگین و ناراحت بوده است و کسی دلیل آن را نمی دانست با دیدن هدیه ارد بزرگ چهره اش تبسم زیبای گذشته را باز می یابد  در آن جا از خواب شب قبل خود برای نزدیکانش سخن می گوید بله خوابی که  از ارد بزرگ  برای قوم افغان آشنایی دیرین می شود  …

احمد شاه می گوید “خواب می دیدم پایم در نبرد زخمی شده  و در آن هنگامه تنهایی مردی با لهجه ایرانی می گفت احمد شاه ناراحت نباش ، تو فرزند ایرانی !! . و در ادامه می گوید آن مرد بزرگ بسرعت پایم  را می بست تا جراحتم التیام یابد  ! “

 می گویند این دوستی تا هنگام کشته شدن احمد شاه مسعود ادامه داشته است  .

آیا عشق آن دو فنا شدنی است ؟

یاد تابلوی از استاد افتادم در آن تابلو ، شاهد یک جمجمه انسان هستیم که دو صورت در دو طرف آن است . وسط آن جمحمه مشترک ، دوباره همان قلب زیبا با یک قطره خون است  .

درست است که جمجمه سمبول مرگ است و نابودی! اما چرا قلب تازه است و شفاف و خون سرخ همچنان می درخشد آیا این انگاره  در ما ایجاد نمی شود که او در این اثر سعی نموده آتش عشق خویش را آنگونه ترسیم کند که مرگ را هم پایانی بر آن نیست؟

و این پاسخ دوستی اش با شیر تنگه پنجشیر است  .

در زیر این اثر قسمتی از یک شعر زیبا از علامه اقبال لاهوری دیده می شود که  :

 چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما

ای جوانان عجم جان من و جان شما

غوطه ها زد در ضمیر زندگی اندیشه ام

تا بدست آورده ام افکار پنهان شما

فکر رنگینم کند نزد تهی دستان شرق

پاره ی لعلی که دارم از بدخشان شما

می رسد مردی که زنجیر غلا مان بشکند

دیده ام از روزن دیوار زندان شما

حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل

آتشی در سینه دارم از نیاکان شما

 در ابتدای این نوشته هم گفتم سخن گفتن از او کار ساده ای نیست خودم هم نمی دانستتم چگونه ابعاد وجودی اش را درست پیدا کنم برای همین سعی کردم سئوالاتی را در ذهنم بیابم که از طریق پاسخ آنها به نکاتی کلیدی تر برسم یکی از سئوالات این بود که برای او کدام نقطه از سرزمین گرامیمان دلپذیر تر برایش بوده ؟ و این پاسخ را یافتم که :

در کوه رحمت آرامشگاه ابدی اردشیر سوم و همسرش بیشترین لذت را بردم آنجا سبک بودم و تنها جای بوده که خاکش رابوسیده ام آنجا همچون طفلی بودم در دامان مادر  (1) و دیگر جای ، پاسارگاد و تخت گاه کورش هخامنش; بود به نظرم برای امثال من که عاشق وطنیم  آنجا خود کعبه ای با ارزش است  .

در این زمان بود که دانستم او انسانی است آمیخته با احساس وطن دوستی بسیار و در عین حال فداکار ، می گویند در نفی عقایدش هر چه گفته اند و عقده های دل را برون نموده اند او باز هم سکوت  کرده  تا  باز بگویند…

به نظر من انسان باید آنقدر بر راه و مسیر زندگی خویش مسلط بوده باشد که رویاروی اندیشه دیگران را با خود ببیند و باز متبسم باشد . یک روز در میان جمع از او می پرسند مدینه فاضله کجاست ؟ پاسخش این بوده : در درون شما!

دوباره می پرسند که ما بدنبال وجه بیرونی آنیم و او می گوید پس بسازیدش

باز می پرسند کدام وجه از درون ما سازنده چنین ساختاریست ؟

او می گوید : احساسات …احساسات با ارزشترین و زیبا ترین وجه وجودی آدمیان است . احساسات نمایانگر مراوده ما ، به بی ریا ترین گونه ممکن است . آنچه هنرمند را به درجه بلند آفرینش ، نیروی که تنها پروردگار داراست رسانیده چیزی نیست جز همان بیان احساسات …هنر چون ریشه در احساسات و روان آدمی دارد و بی میانجی در اختیار ما گذاشته می شودد با تارها و ساختار وجودی ما ارتباط برقرار نموده و او را به فضای ملکوتی سوق می دهد ک; هم جذاب است و هم ،در نهاد خویش خلسه الهی دارد  .

 می گویند بارها از او شنیده اند ساعتهای که او در کنار آفریده های هنرمندان است از ساعتهای عمرشان شمرده نمی شود چون در آنجا تمام اجزای وجودیشان همراه احساسات پاک آفرینشگرهای آثاراست .

آری در اینجا باید به این نکته اعتراف کنم که دیگر او برای من اندیشمندی بزرگ محسوب نمی شد اینجا دیگر شیفته سلوک و سخنان حکیمانه او شده بودم  .

به یاد سخن تائو حکیم چینی افتادم که بالاترین رابطه انسانی، رابطه بر اساس احساسات است و سپس اخلاق  …

باید برای آخرین پرسشم پاسخی می یافتم  و دیدم اوبه این پرسش که سازندگان آینده چه کسانی هستند؟ او چنین پاسخی داده : هنرمندان… دوباره پرسیده اند فقط هنرمندان! و او اینبار با تاکید بیشتری پاسخ داده : فقط هنرمندان  !!!

به یاد مجله ای افتادم که طرح جلد آن تصویری از او بود و در زیر آن جمله ای از دکتر علی شریعتی درج شده بود بدین مضمون که:

درد انسان

درد انسان متعالی

تنهایی و عشق است.

 می گویند عصر یک روز تعطیل یکی از هنرمندان برجسته با کمک یکی از شاگردان آن بزرگ به دیدارش می روند و نیت شان عرض ادب بوده و هم اینکه بگویند تا چه اندازه با اندیشه او همراهند  …می بیینند ایشان میهمان دارند می گویند زمانی دیگر می آیم او مانع

می شود  و می گوید : حتما لازم بوده بیایید که آمده اید … و مسلما تقدیری  بر آن است و هیچ امری اتفاقی نیست…می نشینند  در فاصله ای که او از جمع میهمانان برای چند لحظه ای جدا می شود پیرمردی که در کنار آنها نشسته بوده می گوید : اکنون چند هفته ایست با دخترم نزد استاد می آیم … ما از شهرستانی می آیم که تا اینجا  220  کیلومتر فاصله دارد و حدودا  4  ساعت در اتوبوس هستیم و  3  ساعت نزد این بزرگ مرد و دوباره  4  ساعت با اتوبوس در ر;اه برگشت . آن هنرمند برجسته می گوید در خود فرو رفتم و گفتم این راه تازه برای من شروع شده روح بزرگی  که توانسته انسانها را آنچنان شیفته و مجذوب خود کند که حتی روز استراحت او هم منزلش مملو از دوستدارن مشتاق  اوست باید سالها کاوید و در مسیر راهی که نشان می دهد گام برداشت  تا به نخستین منزلی برسیم که او سالهاست آن را بدرود گفته  ….

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 12
    1. نویسنده :مهربون

      موفق باشید.

    1. نویسنده :رضا

      همیشه موفق باشید.

    1. نویسنده :فرصت

      مثله همیشه خوب و عالیه 🙂

    1. نویسنده :خردمند

      آخه بابا این یعنی چی… ارد بزرگ… 🙁

    1. نویسنده :کمیل.مردان

      سایت پارسی وی اگه همین طور ادامه بده خیلی موفق خواهد بود.

    1. نویسنده :سهمیه.بندی

      همیشه هم این ارد بزرگ صحیح نیست…:-)

    1. نویسنده :دختر.ایرونی

      سایت کامل و خوبی دارین.

    1. نویسنده :امیر.ف

      مطالب تاریخی بد نیست… :-p

    1. نویسنده :امیر.ف

      با قدرت ادامه دهید… پایان شب سیه سپیدد است… 🙂

    1. نویسنده :زن

      همین طور ادامه بدین … موفق باشید.

    1. نویسنده :ساویز.رسایی

      از زحماتی که می کشید ممنون ><

    1. نویسنده :sani

      مطالب تاریخی خوبه…موفق باشید