امروز: چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۴۰۴ / بعد از ظهر / | برابر با: الأربعاء 13 جماد ثاني 1447 | 2025-12-03
کد خبر: 105652 |
تاریخ انتشار : 13 آبان 1391 - 1:20 | ارسال توسط :
13
5
ارسال به دوستان
پ

شأن نزول قصیده خمریه رودكی رودكی نامدارتر ازآنست كه من دراینجا بخواهم درباره‍ی شخصیتش سخنی بگویم. اما شایسته دیدم كه یكی از سروده‌های معروفش را در اینجا بیاورم و علت سرایش آنرا بیان كنم. این سروده بلندبالا كه به همت مؤلف تاریخ سیستان برای ما برجا مانده است اكنون به «قصیده خمریه رودكی» معروف است. […]

شأن نزول قصیده خمریه رودكی

رودكی نامدارتر ازآنست كه من دراینجا بخواهم درباره‍ی شخصیتش سخنی بگویم. اما شایسته دیدم كه یكی از سروده‌های معروفش را در اینجا بیاورم و علت سرایش آنرا بیان كنم. این سروده بلندبالا كه به همت مؤلف تاریخ سیستان برای ما برجا مانده است اكنون به «قصیده خمریه رودكی» معروف است. این قصیده را رودكی به افتخار بزرگمردی به نام ابوجعفر صفاری- فرماندار سیستان از سال 301 تا 342 خورشیدی- سروده و در مجلس بزم امیر ابونصر سامانی همراه با ساز خوانده است. درباره این ابوجعفر، مؤلف تاریخ سیستان مینویسد:

ابوجعفر مردی بود بیدار و سخی و عالِم و اهلِ هنر و از هرعلمی بهره داشت. روز و شب به شراب مشغول بودی و به بخشیدن و داد ودِهِش. مردمانِ جهان اندر روزگار او آرام گرفتند. و هیچ مِهتری به شجاعتِ او نبود اندر این روزگار. و ساعات و اوقات را بخش كرده بود: زمانی به نماز وخواندن [قرآن]، زمانی به نشاط و خوردنِ [باده]، زمانی كار پادشاهی بازنگریدن، زمانی آسایش و به خلوت آرامیدن. و ذكر او بزرگ شد نزدیك مِهترانِ عالم.

و اما علت سروده شدن خمریه چنان بود كه یك سردار دیلمی به نام ماكان كاكی از طرف امیر سامانی حاكمیت ری را داشت. ماكان درصدد شد كه از اطاعت امیر سامانی بیرون شود. امیر نصر سامانی از امیر ابوجعفر صفاری كه دوست دیرین ماكان بود خواست كه نزد ماكان وساطت كند و او را از عواقف گردنكشی بترساند. ابوجعفر فرستاده‌ئی را به ری نزد ماكان فرستاد. ماكان ازاو پذیرائی كرد و نزد خود نگاه داشت. شبی درحین مستی به بهانه‌ئی براو خشم گرفته دستور داد ریشش را تارتار بركندند. سپس چندی اورا نگاه داشت تا ریشش روئید و او را با هدایائی به سیستان بازفرستاد. ابوجعفر توسط یكی از جاسوسانش از قضیه آگاهی یافته بود؛ وچون فرستاده به سیستان برگشت، ابوجعفر دسته‌ئی از سواران گزیده و چالاكش را برداشت و تازان به ری شبیخون زد و ماكان را ربوده به سیستان برد و درآنجا اكرام كرده نزد خود نگاه داشت و شبها با او به میگساری مینشست. یكشب درحال مستی برماكان بهانه‌ئی گرفت و درخشم شد و دستور داد ریشهایش را تارتار بركندند. آنگاه ویرا چندی بداشت تا ریشش باز برآمد و اورا مرخص كرده با احترام به ری برگرداند. داستان این واقعه به امیر نصر رسید و ازكاری كه ابوجعفر كرده بود بسیار خوشش آمد. امیر نصر «یكروز شراب همی‌خورد. گفت: همه نعمتی مارا هست اما بایستی كه ابوجعفر را بدیدیمی. اكنون كه نیست باری یادِ او گیریم. وهمه مهترانِ خراسان حاضر بودند. یاد وی گرفت و بخورد و همه بزرگان خراسان نوش كردند. آنگاه كه سهكی به او رسید، جامِ سهكی سرمُهر كرد و ده پاره یاقوتِ سرخ و ده تخت جامه بیش‌بها و ده غلام و ده كنیزك ترك با حُلِی وحُلَل و اسبان وكمرها نزدیك وی فرستاد به سیستان. وآن روز برزبانِ امیر خراسان برفت كه اگرنه آنست كه بوجعفر قانع است وگرنه آن دل وتدبیر ورای وخرد كه وی دارد، همه جهان گرفتستی. ورودكی این شعر اندر این معنی بگفت». «و ما این شعر را به آن یاد كردیم تا هركه این شعر بخوانَد، امیر بوجعفر را دیده باشد؛ كه همه چنین بود كه وی گفته است».

اصل این قصیده در تاریخ سیستان 93 بیت است و من در اینجا نیمی ازآن را می‌آورم:

مادرِ می را بكرد باید قربان  |  بچه اورا گرفت وكرد به زندان
بچه اورا ازاو گرفت نتانی    | تاش نكوبی نخست و زاو نكشی جان
جزكه نباشد حلال دور بكردن  |  بچه كوچك زشیرِ مادر و پستان
تا نخورَد شیر هفت مَه به تمامی  |  ازسرِ اردیبهشت تا بُنِ آبان
آنگه شایی زروی دین ورَهِ داد  |  بچه به زندانِ تنگ و مادر قربان
چون بسپاری به حبس بچه اورا  |  هفت شباروز خیره مانَد وحیران
باز چو آید به هوش، و حال ببیند  |  جوش برآرَد، بنالد از دلِ سوزان
گاه زَبَر زیر گردد ازغم وگه باز  |  زیر وزَبَر همچنان ز اندُه جوشان
باز به كردارِ اشتری كه بوَد مست  |  كفك برآرد ز خشم و رانَد سلطان
مردِ حَرَس كفكهاش پاك بگیرد  |  تا بشود تیرگیش وگردد رخشان
آخر كآرام گیرد و نچخد نیز  |  درش كند استوار مردِ نگهبان
چون بنشیند تمام و صافی گردد  |  گونه یاقوتِ سرخ گیرد و مرجان
چند ازاو سرخ چون عقیقِ یمانی  |  چند ازاو لعل چون نگینِ بدخشان
وَرش ببوئی گمان بری كه گل سرخ  |  بوی بدو داد و مشك و عنبر با بان
هم به خُم اندر همی گدازد چونین  |  تا به‌گهِ نوبهار و نیمه نیسان
آنگه اگر نیم‌شب درش بگشائی  |  چشمه خورشید را ببینی تابان
زُفت شود راد، و مردِ سُست دلاور  |  گر بچشد زاوی، و روی زرد گلستان
وآنكه به‌شادی یكی‌قدح بخورَد زاوی  |  رنج نبیند ازآن فراز و نه احزان
اندُهِ دهساله را به طنجه رماند  |  شادی نو را زِ رِی بیارَد و عَمان
با می چونین كه سال‌خورده بوَد چند  |  جامه بكرده فرازِ پنجه و خُلقان
مجلس باید بساخته مَلِكانه  |  ازگل و از یاسمین و خیری الوان
نعمتِ فردوس گستریده ز هر سوی  |  ساخته كاری‌كه كس نساخته چونان
جامه زرین و فرشهای نوآئین  |  شهره ریاحین و تخت‌های فراوان
یك صف میران و بلعمی بنشسته  |  یك صف حُران و پیرصالحِ دهقان
خسرو برتختِ پیشگاه نشسته  |  شاهِ ملوك جهان امیر خراسان
تُرك هزاران به پای پیشِ صف اندر  |  هریك چون ماهِ بر دو هفته درخشان
باده دهنده بتی بدیع ز خوبان  |  بچه خاتونِ ترك و بچه خاقان
چونش بگردد نبیذِ چند به شادی  |  شاهِ جهان شادمان و خرم و خندان
از كفِ تُركی سیاه چشمِ پری روی  |  قامت چون سرو وزلفكانش چو چوگان
زآن می خوشبوی ساغری بستانَد  |  یاد كند روی شهریارِ سجستان
خود بخورَد نوش و اولیاش هم‌ ایدون  |  گوید هریك-  چو می بگیرد شادان:
«شادی بوجعفر احمد ابن محمد  |  آن مِهِ آزادگان و مَفخَرِ ایران»
آن مَلِك عدل و آفتابِ زمانه  |  زنده به او داد و روشنائی كیهان
آنكه نبود از نژادِ آدم چون او  |  نیز نباشد اگر نگوئی بهتان
خلق‌ همه ازخاك وآب وآتش و بادند  |  واین مَلِك از آفتابِ گوهرِ ساسان
فر بدو یافت ملك تیره و تاریك  |  عَدن بدو گشت نیز گیتی ویران
گرتو فصیحی همه مناقبِ اوگوی  |  ور تو دبیری همه مدایحِ اوخوان
سام‌سواری كه تا ستاره بتابد  |  اسب نبیند چون او سوار به میدان
باز به روزِ نبرد و كین و حَمِیت  |  گرش ببینی میانِ مَغفَر و خَفتان
خوار نمایدت ژنده‌پیل بدان‌گاه  |  ور چه بوَد مست و تیزگشته و غران
وَرش بدیدی سپندیار گهِ رزم  |  پیشِ سِنانش جَهان دویدی و لرزان
آن مَلِك نیم‌روز و خسروِ پیروز  |  دولتِ او یوز و دشمن آهوی نالان
عَمرو اِبِن لیث زنده گشت بدو باز  |  با حَشَمِ خویش و آن زمانه ایشان
رستم را نام اگرچه‌ سخت ‌بزرگ است  |  زنده بدوی است نامِ رستمِ دستان

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 13
    1. نویسنده :تیم.تپل

      خوب بود…اگر اخبار متنوع تر شود بهتر میشود. امیداورم موفق باشین.

    1. نویسنده :مهتاب

      سایت پارسی وی اگه همین طور ادامه بده خیلی موفق خواهد بود.

    1. نویسنده :صیاد.مومنی

      از مطالب جالبتون ممنون و موفق باشید 🙂

    1. نویسنده :علی.مرادی

      سایت باید جامع و فراگیر باشه هنوز کار زیاده و امیدوارم تا آخر همین طور ادامه بدین :دی

    1. نویسنده :صبا

      مطلب سایتتون عالیه. ایول دارین. کارتون رو ادامه بدین 🙂

    1. نویسنده :فرنوش

      همین طور ادامه بدین … موفق باشید.

    1. نویسنده :آزاد

      آخه بابا این یعنی چی… شأن نزول قصیده خمریه رودکی… 🙁

    1. نویسنده :نازی

      با قدرت ادامه دهید… پایان شب سیه سپیدد است… 🙂

    1. نویسنده :آتی

      نوشته شأن نزول قصیده خمریه رودکی جالب بود. فال حافظ خیلی خوبه امکانات دیگر هم اضافه کنید.

    1. نویسنده :خیلی.سبز

      نوشته های سایرین جلب توجه بود.

    1. نویسنده :قشنگ

      عالی بود 🙂

    1. نویسنده :مهربون

      امید را به خانه بیاور کسی در این نزدیکی منتظرش نشسته است… خسته نباشید

    1. نویسنده :صبور

      انسان موفق همیشه پیش از دیگران قدم برمیدارد و خطرات را به جان میخرد موفق باشید