مصطفی رحماندوست متولد اول تیرماه سال ۱۳۲۹ در همدان، شاعر، نویسنده و مترجم ادبیات کودکان و نوجوانان است که تقریبا همه او را با شعر «صد دانه یاقوت» میشناسند. این چهره ادبیات کودک و نوجوان در گفتوگو با صلح خبر درباره کتابهایی که خوانده و نخوانده میگوید.
متن این گفتوگو در پی میآید:
آخرین کتابی که مطالعه کردهاید، کدام کتاب بوده است؟
کتاب خواندن من مثل همه آدمها نیست؛ اینکه کتابی را انتخاب کنم و از اول تا آخر بخوانم. من بدجور کتاب میخوانم؛ بر روی هفت، هشت موضوع دارم کار میکنم و کتابهایی در ارتباط با این موضوعات را جستوجو میکنم و بر روی میز کارم هست و میخوانم. گاهی کتابهای قدیمی و قلمبه سلمبه و گاهی کتابهایی به زبان انگلیسی و گاهی فارسی، قرهقاطی است. اما کتابهایی نیست که به کار مخاطبان بیایید.
کتاب کلاسیک و یا معروفی هست که نخوانده باشید؟
حتما هست. خاطرم نیست که چه کتابهایی را نخواندهام؛ رشته تحصیلیام ادبیات فارسی بود بنابراین مقدار زیادی با متون کلاسیک آشنایی دارم اما برخی را در حد مدرسه و دانشگاه دیدهام و برخی را هم چندبار خواندهام؛ مثلا کشف المحجوب را دوبار خوانده و بررسی کردهام، تاریخ بیهقی را دهبار خواندهام. حتما کتابهای کلاسیکی هم هست که نخواندهام؛ مثلا دیوان انوری یا عنصری را نخواندهام اما در حد نیاز کلاس از آنها استفاده کردهام.
اولین کتابی را که خواندهاید، خاطرتان هست؟
کتاب درسی بوده؛ در زمان ما کتاب غیردرسی خیلی کم بود و ما مجبور بودیم برای مطالعه در چاه بزرگسالی بیفتیم.
کتابی هست که از خواندنش پشیمان شده باشید و یا نصفه رها کرده باشید؟
کتابهای زیادی را نصفه رها کردهام اما پشیمان نشدهام. در واقع هیچگاه از مطالعه چیزی پشیمان نشدهام. ولی کتابهای زیادی بوده که دیدهام نمیکشم و یا به دردم نمیخورد و رها کردهام.
بگذارید خاطرهای برایتان تعریف کنم؛ یکبار در پارک دانشجو روی پلههای سنگی نشسته بودم و منتظر بودم زمان بگذرد، قرار بود تئاتری شروع بشود و بروم. پسری با قیافه امروزی و شیک و پیک آمد، دست کرد در کولهپشتیاش و کتابی به من داد و گفت این را بخرید. گفتم چیست؟ گفت مجموعه شعر خودم. من با خودم حساب کردم و گفتم یک جوان دوره افتاده در پارک و مجموعه شعر خود را میفروشد، هرچقدر هم بد باشد باید بخرم. اصلا فکر نکردم. تشکر کردم و یکی خریدم. بعد بازش کردم و هرچه خواندم نفهمیدم. دویدم اینور و آنور و در پارک گشتم و پیدایش کردم. گفتم یکی دیگر هم به من بده، تعجب کرد. گفتم من یکی را میخواهم نگه دارم برای خودم، کتابی باشد که شعرهایش را نفهمیدم با اینکه زبان مادریام فارسی است، لیسانس و فوق لیسانسم فارسی است اما این کتاب را نفهمیدم. یکی را میخواهم بگذارم در کتابخانه خانه شاعران به عنوان کتابی که دیگران نمیفهمند. گفت این شعرها خیلی شخصی است. گفتم آدم خیلی شخصیاش را چاپ نمیکند. در هر صورت یکی دیگر هم خریدم و از این کتاب دو سه شعرش را بیشتر نخواندم. کتابهای زیادی بوده مخصوصا در حیطه شعر و داستان مدرن که با برخی خواه ناخواه ارتباط برقرار نمیکنم و اعصابم خودم را به خاطر مطالعه که باید لذتبخش باشد، خرد نمیکنم.
چه کتابی را دوست داشتید که شما آن را مینوشتید و نام شما پای آن کتاب بود؟
یعنی فکر میکنید من خیلی باید حسود باشم؟! (با خنده) من در حد لذت بردن از اینکه فلانی نصف سن من را دارد اما عجب چیزی به ذهنش رسیده یا فلانی ۱۰ سال هم از من عمرش بیشتر است اما به چه سوژه خاصی رسیده چقدر کیف کردهام. اما همیشه فکر کردهام روزی من نبوده که آن را بنویسم و روزی من چیز دیگری بوده است.
همه ما گاه کتابهایی داریم که در کتابخانههایمان در نوبت خوانده شدن هستند، کدام کتابها در کتابخانه شما چنین وضعیتی دارند؟
خیلی وقتها کتابهایی را به من هدیه میدهند و کتابهایی را میبینم و میخرم و فکر میکنم حتما باید بخوانمشان. کتابی را که هدیه میشود حتما باید بخوانم که اگر فردای روز در جایی با هم قرار بگیریم، بتوانیم حرف بزنیم و کتابی که میخرم به هر دلیلی مطلوبم بوده و باید بخوانمش. از کتابهای هدیهشده یا خریدهشده و نخوانده در کتابخانه من زیاد است. ولی قصه آنجایی به من آرامش میدهد که میگویم اگر آنها را نخواندهام، عوضش کارهای خواندنی دیگری روی میزم بوده که برای کاریم باید آنها را میخواندم.
یکی از بدترین و تاسفآورترین کارهایی که دارم این است که سالی دو روز را برای برای وجین کردن کتابهای کتابخانهام انتخاب کردهام یعنی سراغ کتابهایی میروم که در کتابخانه هست و جا ندارم و کتابهایی را که خواندهام بیرون میآورم و میگذارم در کارتن و به کتابخانههایی که لازم دارند، اهدا میکنم اما جای تاسف این است که برخی از کتابهایی را که حتی خریدهام، نخواندهام و میبینم دیگر زمانش را ندارم یا از زمان خواندنش گذشته و میگذارم در کتابهای وجینشده تا لااقل دیگریای بخواند.
بهترین کتابهایی که هدیه گرفته و یا هدیه دادهاید، کدام کتابها بودهاند؟
تقریبا هفتهای نیست که من هفت هشت کتاب هدیه نکنم یا یکی دو کتاب هدیه نگیرم. خیلی زیاد است. برخی را که امضا دارد و صاحب امضا برایم ارزشمند است، جمع کردهام اما برخی را در کارتنهایی قرار دادهام که اگر خدا توفیق دهد کتابخانه تخصصی کتاب کودک و نوجوان راه بیندازم و آنها را بفرستم آنجا. نمیتوانم بگویم چون تعداد زیاد است.
دوست دارید کتابهایی را بخوانید که شما را به لحاظ احساسی درگیر کند یا به لحاظ فکری؟
آدم به هر دو نیاز دارد؛ گاهی نیاز دارد کتابی بخواند که با خود و باورهای درونیاش بجنگد مخصوصا در سالهای اخیر از این دست کتابها خواندهام اما گاهی نیاز دارد با کتاب آرامش پیدا کند. گاهی کتابهای بالینی در دست دارم که آرامشبخش است، فارسی و انگلیسی و عربی. گاهی کتابی را باز میکنم و شگفتی یک صفحهاش باعث میشود همان را بالای سرم بگذارم و یواش یواش بخوانم. به هر دو نیاز داریم. انسان نیازمند این است که هم فکر خود را با کتابهایی که مخالف فکرش است نقد و نو کند و هم نیازمند این است که حسهای آرامبخش از کتابها بگیرد. من هم سعی میکنم مثل همه باشم.
کتابی که احساسات شما را بیشتر از بقیه برانگیخته، کدام کتاب بوده است؟
هر کتابی در یکزمانی احساسات را برمیانگیزد. اوایل دوره کرونا از من میپرسیدند چه کتابی را بخوانیم میگفتم «طاعون» آلبر کامو را بخوانید، «کوری» را بخوانید درحالی که زمانی که «طاعون» را خواندم اصلا احساساتم را برانگیخته نکرده بود اما در دوران کرونا آن را دومرتبه خواندم و به این فکر کردم بیماری همهگیر و سخت با همت مردم از بین میرود و ناامید نباشیم. الان دارم فکر میکنم هر کتابی در زمانی برای آدم مهم است؛ گاهی به این فکر میکنم که در روزگاری برای پیدا کردن کتابی چه زحمتی کشیدهام و این طرف و آن طرف رفته و خودم را به در و دیوار زدهام تا کتاب را پیدا کنم و بخوانم و ببینم چه خبر است اما خیلی زود دیدهام که خبری نبوده اما در آن روزگار نظرم را جلب کرده. حالا بستگی دارد انسان در چه حال و هوایی باشد و این حال و هوای دور و بر خیلی کمک میکند انسان کتابی را بخواند که شاید چند سال بعد به خود بخندد که چقدر دنبال کتابی بوده است.
انتهای پیام